سر امام حسين درتنور خولی لعنت الله چه گفت؟
دیگر مرا در خانه ات نخواهی دید مردم از سفر سوغات می آورند ، تو برای من سر بریده ی فرزند رسول خدا(ص) را آوردی .
عقیق:نوشته اند در کربلا مجموعاً 78 سر بود .13 سر را به قبیله ی کِنده به سرپرستی قیس بن اشعث سپردند .12 سر را به قبیله ی هوازن به سرپرستی شمر سپردند .17 سر را به قبیله ی تمیم سپردند .16 سر را به قبیله ی بنی اسد سپردند .7 سر را به قبیله ی مَذحِج سپردند .و مابقی را به قبائل دیگر سپردند .سر ابی عبدالله(ع) را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم داد تا نزد ابن زیاد ببرند .خولی با عجله از کربلا به کوفه آمد ، اما درب دارالاماره بسته بود ، لذا برگشت به خانه اش که در نزدیکی شهر کوفه بود .از آن جایی که زن خولی به نام عیوف ، از علاقه مندان به اهل بیت(ع)بود ، سر مقدّس را از همسرش پنهان داشت و در میان تنور گذاشت .چنان ظـلـم و سـتـــم بـیـــــداد کــــرده / کـــه دل را کــــوره ی حـــدّاد کـــردهچنان در کوفه فرمان ، دست زور است / که مهمان خانه ی خولی ، تنور استکـســی کــه زیــب آغـــوشِ نـبـی بـود / ســـرش دایـم ســــرِ دوشِ نبـی بـودز سنگ کـینـــه ها ، آن سـر شـکسـتــه / سـر او روی خـاکسـتــر نشستـــهـ عجب زیبا ، مرحوم ژولیده نیشابوری ، زبانِ قال و زبان ِحال را با هم آمیخته است !بریـز ای دیـده! خونِ دل ، ز دیــده / کـه رنـگ از صورت زهــرا ، پریــدهشب است و مادری ، پهلو شکسته / کـنار مـطـبـخِ خولی ، نشستـهبگوید از غمت ،در شـور و شـینم / حسیـنم وا ، حسیـنم واس ، حسینمعیوف ؛ همسر خولی می گوید :آخرهای شب بود ، دیدم نوری از تنور بلند است و به آسمان ساطع شده ، نزدیک تنور رفتم صدای بانوانی با سوز و گداز را شنیدم که صدای جان کاه یاحسین آن ها بلند بود.ای سر پــر خـون ! ز کجــا آمـدی ؟/ ایـن دل شـب ، مـنــزل مــا آمـدی ؟گلشن روی تو عجب ، با صـفاست/ ای سر پر خون ! بدنت در کجاست ؟برگشت با تندی به همسرش گفت:دیگر مرا در خانه ات نخواهی دید مردم از سفر سوغات می آورند ، تو برای من سر بریده ی فرزند رسول خدا(ص) را آوردی.
منبع:باشگاه
211008