شعر/اصلاًحسين جـنس غمش فرق می کنـد
عقیق:
اصلاً
حسين جـنـس غـمـش فـرق می کـنـد
اين راه عـشـق پيچ و خـمش فـرق می کـند ايـنـجـا
گـدا هـمـيـشـه طلبکــار مـی شــود
ايـنـجـا کـه آمـدی کـرمـش فـرق مـی کـنـد شـاعـــر
شـدم بـرای ســرودن بـرايـشــان
اين خـانـواده، مـحـتـشـمـش فـرق می کـند صد
مرده زنده می شـود از ذکـر يا حسـين
عـيـسـای خـانـواده دمـش فـرق مـی کـنـد از
نـوع ويـژگـــی دعــــا زيـر قـبـه اش
مـعـلـوم می شـود حـرمـش فـرق می کـنـد تنها
نه اينکه جـنـس غـمـش، جنس ماتمش
حـتـی سـيـاهــی عـلـمـش فـرق مـی کـنـد بـا
پـای نـيـزه روی زمـيـن راه مـــی رود
خـورشـيـد کاروان قـدمـش فـرق مـی کـنـد مــن
از حـســيــنُ مـِنـی پـيـغـمـبـر خـــدا
فـهـميـده ام حـسـيـن، هـمـش فـرق می کندمنبع:جام
211008