۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۷ : ۲۱
عقیق:مرحوم شیخ صدوق نقل می کند که شخصی به نام عبدالله ابیوردی که قبلا حاکم مرو بوده است گوید سالی در طوس به زیارت مرقد مطهر حضرت رضا (ع) رفتم داخل حرم بالای سر مبارک امام رضا (ع) مرد بلندبالای ترک زبانی را دیدم که متوسل به امام هشتم (ع) شده بود و اشک می ریخت و چنین دعا می کرد:
پروردگارا! اگر فرزندم زنده است او را به من برگردان و اگر مرده است خبر مگر و محل دفنش را به من برسان. من پیش رفتم و ازا و پرسیدم که شما را چه شده است و چرا اینقدر گریه و بی تابی می کنید؟ گفت: من فرزند پسری داشتم که در جنگ اسحاق آباد گم شد و سال ها است که ازا و اطلاعی ندارم مادرش از فراق این فرزند شبانه روز گریه می کند و چون شنیده ام که در این مکان مقدس دعا مستجاب است به این مکان امده ام دعا کنم تا با عنایت خداوند فرزندم را پیدا کنم.
من به حال او رقت کردم دستش را گرفتم از حرم بیرون بردم که او را به خانه ببرم و از او پذیرایی کنم و او را دلداری بدهم چون از حرم امام مهربان (ع) بیرون آمدیم به جوانی زیبا و بلندقامت که تازه پشت لبش مو دراورده بود برخوردیم آن مرد چون آن جوان را دید او را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن و گریه کردن این پدر و پسر بعد از سال ها جدایی از برکت امام رضا (ع) به یکدیگر رسیدند.
آن مرد گوید من از جوان پرسیدم چگونه شد که به این شهر آمدی گفت بعد از جنگ اسحاق آباد من به طبرستان (مازندران کنونی) افتادم مردی خیرخواه مرا به خانه خود برد و از من نگهداری کرد چون به سن بلوغ رسیدم با اجازه او به سراغ پدر و مادرم آمدم و چون هیچ گونه اطلاعی از آنان نداشتم با کاروانی به مشهد امام رضا (ع) آمدم تا از امام رضا (ع) بخواهم که مرا به پدر و مادرم برساند.
بعد آن مرد ترک زبان پدر این جوان گفت صاحب این مرقد شریف دارای معجزات و کراماتی است که ایمان و یقین مرا کامل نموده است و من بر خود واجب کرده ام تا زنده هستم از مجاورت این امام بزرگوار و مهربان جدا نشوم.
پی نوشت ها:
عیون اخبارالرضا (ع)، ج 2
گوهر هدایت
منبع:قدس
211008