کد خبر : ۳۷۵۴۷
تاریخ انتشار : ۳۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۴

یک نکته از هزار و یک کلمه

همان گونه که تو تشنه آبى، خود آب هم تشنه توست.

عقیق:اى عزیز، در قبض صابر باش که آب را براى تشنه آفریدند؛ همان گونه که تو تشنه آبى، خود آب هم تشنه توست. این حقیر گفته است.(دیوان، ط 2، ص 404):

غافر و تائب آمدند طالب مذنب از ازل بى ‏شمر اسم حق همى این سمت اقتضا کند
تشنه به سوى آب و خود تشنه تشنه است آب گدا خدا خدا کند خدا گدا گدا کند


عارف رومى در مثنوى معنوى چه نیکو فرموده است:
حکمت حق در قضا و در قدر کرد ما را عاشقان یکدگر
تشنه مى‏ نالد که کو آب گوار آب مى ‏نالد که کو آن آب خوار
آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست‏


وانگهى، به قول خواجه حافظ:
تو بندگى چو گدایان به شرط مزد مکن/که خواجه خود صفت بنده پرورى داند


صابر باش که اگر دیر شود، مسلّما دروغ نخواهد شد؛ قوله (سبحانه) وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (المدّثّر، آیه 8). زود زود نمى‏ دهند تا کم‏ کم ظرفیت حاصل شود. ببین که شیخ فرید الدین عطّار در منطق الطیر چه نیکو گفته است:
شیخ مهنه بود در قبض عظیم شد به صحرا دیده پر خون دل دو نیم‏
دید پیر روستایى را زدور گاو مى‏بست و از او مى‏ریخت نور
شیخ سوى او شد و کردش سلام شرح داد آن حال قبض خود تمام‏
پیر چون بشنید گفت اى بو سعید از فرود فرش تا عرش مجید
گر کنند این جمله پر ارزن تمام نى به یک کرّت به صد کرّت مدام‏
ور بود مرغى که چیند آشکار دانه ارزن بسى سال هزار
ور ز بعد آن که تا چندین زمان مرغ صد باره بپرد از جهان‏
از درش بویى نیابد جان هنوز بو سعیدا زود باشد آن هنوز
طالبان را صبر مى ‏باید بسى طالب صابر نباشد هر کسى‏


علاوه این که کسانى که دیرتر مى‏ گیرند پخته ‏تر مى‏ شوند و بهتر و برتر مى‏ گیرند. برخى را مى‏ شناسیم که زود راه برایش باز شده است، و لکن اکثر حرفهاى او ساحلى است نه لجّه‏ اى، اما براى جناب آخوند ملا حسینقلى همدانى پس از بیست و دو سال راه باز شده است و چه اهل راز شده است. به نکته 641 کتاب هزار و یک نکته این کمترین توجّه بفرمایید:


مرحوم آخوند مولى حسینقلى همدانى (رضوان اللّه تعالى علیه) در حکمت از شاگردان مرحوم حکیم متأله ملا هادى سبزوارى است، و در عرفان و سیر و سلوک از شاگردان مرحوم سید على شوشترى. جناب آخوند ملا حسینقلى بعد از بیست و دو سال سیر و سلوک نتیجه گرفت و به مقصود رسید. و خود آن جناب گفت: «در عدم وصول به مراد سخت گرفته بودم تا روزى در نجف در جایى (گویا در گوشه ایوانى) نشسته بودم، دیدم کبوترى بر زمین نشست و پاره نانى بسیار خشکیده را به منقار گرفت و هر چه نوک مى‏ زد خرد نمى‏ شد، نان را ترک گفت و پرواز کرد و برفت؛ پس از چندى باز گشت، به سراغ آن تکه نان آمد باز چند بار آن را نوک زد و شکسته نشد، باز برگشت و بعد از چندى آمد و بالأخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و بخورد، از این عمل کبوتر ملهم شدم که اراده و همّت مى‏ باید.

 

در دیوان این کمترین آمده است:
قدم اول این مرحله خوف و رجا باید از ترک سرت برگ سفر ساز کنى‏
همّت و خضر ره و بنیت در حدّ سوا سان تثلیث در انتاج نظر باز کنى‏

 

 پی نوشت ها:

صفحه 298 هزار و یک کلمه ج5

رساله انسان در عرف عرفان

 منبع:جام

211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین