عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۷۲۸
تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۶
بخش هایی از کتاب"پایی که جا ماند" :
عقیق: به مناسبت اربعین حسینی،بخش هایی از کتاب" پایی که جا ماند" خاطرات "سید ناصر حسینی پور" از دوران اسارت خدمت شما تقدیم می گردد:
 
- عالیه، خیلی خوبه، یعنی شما این جا را این قدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید! پدر سوخته های مجوس! بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد این جا کمک تون!

من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد که عصبانی بود گفت:

- من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهن شان و حتی روی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا. شما می خواید کربلا را تصرف کنید؟! شما خوب بود یک دستگاه تریلر می آوردید، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما برمی داشتید!

… به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه ی کابل محکوم شدیم. حامد حیدر را زد و ولید مرا. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم، حیدر با همان لهجه ی ترکی و دوست داشتنی اش دو بار تکرار کرد: سیدی! سنی ننه وین جانی ایکی دانا شالاق ویر. (جون مادرت دو تا کابل دیگه بزن)؟

- کابل ها به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمی خواد.

حامد در حالی که به هر کدام مان دو کابل دیگر کوبید، گفت: هذا اثنین …! (این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دور شید)

وقتی بر می گشتیم بازداشتگاه، گفتم: حیدر! مثل این که راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟

- حضرت عباسی نفهمیدی چرا؟

- نه.

- خواستم رند بشه، ارزشش رو داشت که به بهانه ی اربعین آقا امام حسین (ع) هر کدوم مون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟!
 
منبع:فارس
کد خبرنگار:211005

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین