۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۳ : ۱۲
عقیق:فرزند
علامه جعفري روايت يكي از مكاشفات پدرش با اميرالمومنين (ع) را اينگونه شرح داده
است.
علامه جعفري اوايل انقلاب يك سخنراني در دانشكده فني
دانشگاه تهران داشت، آن زمان در دانشگاهها وضعيت نامناسبي بود؛ براي همين من و دوستانم
همراه پدر به دانشگاه رفته بوديم تا خداي نكرده اتفاقي براي ايشان نيفتد. آن روز علامه
چهار ساعت سخنراني كردند و بسيار خسته شدند. موقع رفتن بسياري از دانشجويان اطراف
ايشان را گرفتند و شروع كردند به سؤال پرسيدن.
در پايان همه رفتند و تنها من ماندم و دوستم، علامه و يك
جوان ديگر كه ميخواست از پدر سؤال كند اما لحنش تند و تحكمآميز بود؛ به طوري كه پدر را تو
خطاب ميكرد و ميگفت فلان حرفت غلط است وقتي آن جوان سؤال كرد علامه به شدت خسته
شده بودند؛ اما در سالن را هم بسته بودند و جايي نبود كه پدر بر روي آن بنشيند و
استراحت كند به همين دليل عبايش را بر روي زمين پهن كرد تا بتواند بنشيند و نشسته
پاسخ آن جوان را بدهد.
علامه جعفري بر روي عبا نشست و به آن جوان عصباني گفت:
بيا بنشين جوان تا جوابت را بدهم، چند بار گفت و آن جوان جوابي نداد. بعد با حالتي
خجالتزده به پدر نگاه كرد و گفت من جواب همه سؤالاتم را گرفتم، بعدها اين جوان كه
براي تحصيل به خارج از كشور رفته بود با پدر تماس گرفت و گفت آن تازيانهاي كه با اخلاقتان
آن روز به من زديد همچنان دارد مرا در زندگي با خود ميبرد.
علامه معتقد بودند كه علم بدون اخلاق و تعهد در واقع هيچ
و پوچ خواهد بود. اين اخلاق و تواضع نيز بود كه در درون افرادي چون آن دانشجو
انقلابي ايجاد ميكرد.
داستان مكاشفه علامه جعفري هم باز ميگردد به سال ۱۳۲۴ و يا ۱۳۲۵، سالهايي كه هنوز پدر ازدواج نكرده
و مجرد بودند، آن سال تولد حضرت زهرا (س) با ماه گرم مرداد مصادف شده بود و طلاب
به دليل گرما به داخل حجرهها نميرفتند و حتي موقع درس خواندن نيز داخل آب ميشدند
و نصف بدنشان را داخل آب ميگذاشتند و درس ميخواندند.
يكي از طلبهها، جوان شوخطبعي بود كه هميشه باعث
گرمابخشيدن و در اصطلاح گرمكردن مجلس ميشد. شب تولد حضرت زهرا (س) اين فرد عكسي را
آورده بود كه زيرش نوشته بود زيباترين زن عصر و به شوخي با نشان دادن آن عكس به
بقيه از يكايك افراد ميپرسيد ازدواج با اين خانم و هزار سال زندگي با وي را ترجيح
ميدهيد و يا ديدن جمال امام علي (ع) را. قرار شد تا همه بدون تظاهركردن پاسخ را
بدهند. نفر اول نظرش را گفت و نظر دوم نيز تا نوبت به نفر دوازدهم كه علامه بود رسيد.
علامه گفتند كه من با خودم دعا كردم كه خدايا من هرگز
اين عكس را نبينم كه هيچ چيز براي من با لحظهاي ديدن روي جمال اميرالمؤمنين برابري
نميكند. بعد كه عكس را به ايشان نشان دادند. خودشان بيان داشتند كه يكدفعه عكس
تار شد.
پس از آن علامه بلند ميشود و به همان حجره داغي كه هيچ
يك از طلبهها به دليل گرما به داخل آن نميرفتند ميرود كه در حالت خواب و بيداري
ميبيند سه نفر وارد حجره شدهاند. دو نفر در سمت راست و يك نفر در سمت چپ. آن كسي
كه در سمت چپ ميايستد دقيقا تمام توصيفات شيعه و سني از امام علي (ع) را دارا
بوده است.
از آن دو نفر ديگر ميپرسد كه ايشان كه هستند؟ آن دو نفر
ميگويند ايشان اميرالمؤمنين علي (ع)
هستند. بعد از آن پدر به همان جلسه برميگردد و از بقيه
ميپرسد آيا به وصال يار خود رسيديد؟ آنها ميگويند كه اين يك شوخي بود و بعد
علامه جعفري ميگويد با اين حال من به وصال يار خود رسيدم و جريان را تعريف ميكند
و همه شروع ميكنند به گريه كردن.
منبع:حج
211008