چهارمین شماره از کتابمجله همشهری آیه منتشر شد:
عقیق: ماهی
که آنقدر بهار دارد که میتوانی در آن شکوفه بزنی و خودت را رستگارکنی. حصار قفس
را بشکنی و بالهایت را به آسمان آزادی و پرواز برسانی، که گدا باشی و به حریم
شاهانه راهت بدهند و بگذارند عاشق باشی، حتی اگر دستهایت مثل زمستان خالیِ خالی
باشد. ماه عاشقانههای آرام بشری، که بیهراس بخوانیاش....
محبوبم! برای دیدن روی ماهت برمیخیزم و خوابهای بیپایان
را پس میزنم و با چند مشت آب، دنیا را رها میکنم. طهارت میسازم و بندهای میشوم
که جهان یگانگی و جلالت را به چشم میبیند. به چشم میبیند که حال خوب دیدار، چه
نهر نوری در جانش جاری میگرداند.
سجده میکنم در برابر این همه مهربانی و رحمت. در پیشگاه
معجزهای که درهای جهنمات را میبندد. در آستانۀ گلستانات میایستم؛ همان
گلستانی که دروازههایش، چهارطاق باز است و فرشتگانی دارد که معنای نیایشهای شیدا
و توبههای خیس را میدانند. معنای دعای جوشنکبیری را که هربار آرام و تبآلود
زمزمه میشود.
شبزندهداری به پا میکنم. چشم و زبان و قلبِ آلودهام
را میشویم و در رمضانِ رهایی و وصل، به روی ماهت زل میزنم. به دنیای فضلات پا
میگذارم و زنجیرهای قیدوبند را از روزگارم برمیدارم و بتهای بسیارم را درهم میشکنم.
محبوبم! معجزه را میبینم. آتش شعلهوری را که در جانم
فروکش میکند و دعاهای خاموشی را که دوباره به زبانم سفر میکنند.
میبینم که چگونه چشمهایم برمیخیزند و سحرخیزانهترین
نگاهشان را به کتابِ وحی میدوزند. به ماه و خورشیدی که از آیهها برمیخیزند و تا
بینهایت میتابند.
پس معجزه همین است که تاریکی تمام میشود؛ اگر تو را در
بهار پیدا کنم، و خلوت و دلدادگی و سعادت را، در ماهی که تو برای بندگانت فرو فرستادهای.
ای خداوند بخشایندۀ عاشق! سجده میکنم و مسافر میشوم.
دهان از طعام میبندم تا روحم غنی شود از پرستش و بردباری و بندگی. به سفرِ آسمان
میآیم. دل میکنم از این همه بودن و نبودن.
هر افطار و هر سحر، تو را به عظمت و جلالت میخوانم و با
هر اذان و هر اللهاکبر، یک قدم از فاصلهام کم میکنم.
معجزه همین است که هرگز تو را گم نکنم. که در پهنۀ
فیروزهایِ رمضانت، به دستگیری و دانایی و قدرتت آگاهتر گردم. همین است که
بیاموزم در ماهی پر از بهار، زمین، آسمان و آفتاب، ملکوت فراختر میگردد و قلبِ
عاشقان را بیوقفه میلرزاند.
مهربانم! انگار سامان آن است که مؤمنانه به میهمانیِ
رمضانات سفر کنم. به عرشی که رهگذران را هم، به ضیافتاش راه میدهد.
انگار سامان آن است که از بدیها عریان گردم و در حریم
سحرگاهان، به شکر و سپاس بنشینم و برای سعادت و عاقبتبهخیری دعا کنم. برای ظهور
موعودی که روزی در چشمهای تارمان، روشنایی مطلق را برقرار خواهد ساخت.
منبع:قدس
211008