۳۰ دی ۱۴۰۳ ۲۰ رجب ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۲۰
عقیق: علي
همراه يكي از دوستانش در سفر حج ثبتنام كرد، ولي با آنكه تصميم بر ثبتنام نداشت،
نام وي و دوستش در قرعهكشي اين سفر معنوي انتخاب شد؛ اين طور خودش ميگويد: هنوز
در حال و هواي خودم و گيج و مبهوت بودم كه سوار هواپيما شدم، هواپيما اوج گرفت و
در مدينه فرود آمد.
هنوز باور كردن چنين توفيقي برايم مشكل بود، ولي اين
سفر، انتخابي بود كه صورت گرفته بود، درك و فهم معنويت اين سفر برايم سنگين بود،
به هر طرف اين شهر كه نگاه ميكردم، ردپايي از پيامبر اكرم (ص) در آن وجود داشت و
عطر ياس نبوي در فضا پراكنده بود.
با آنكه در مدينه حضور داشتم، ولي ارزش و اهميت اين شهر
برايم دركناپذير بود و گويا پيمانه وجودي من نميتوانست عظمت آن را بفهمد، هنوز
باور نداشتم به چنين سفر معنوي مشرف شدهام.
حال و هواي مسجد النبي وصفناشدني بود و در هنگام اذان
همهمهاي در اين مسجد برپا ميشد و اگر زود دست به كار نشوي، فضاي داخلي مسجد پر
ميشود و مجبور هستي در فضاي آزاد به اقامه نماز بپردازي.
گرماي هوا و آفتاب سوزان در اين مكان بسياري از حجگزاران
را اذيت ميكند، علي ميگويد: من كه ديگر تحملم تمام شده بود از دستفروشي دشداشه
بلند و شلواري خريدم و خودم را از لباسهاي گرم خلاص كردم.
در اين مكان غم و شادي در كنار يكديگر قرار ميگيرد، در
اين شهر خود را در كنار پيامبر اكرم (ص) احساس ميكني و از اين امر مشعوف و
شادماني و غم اسيري اهل بيت (ع) نيز بر دلت سنگيني ميكند.
هنوز نميتوانستم باور داشته باشم به چنين سفري آمدهام،
گويي پردهاي در جلوي چشمانم قرار داشت و اجازه نميداد تا از جاذبههاي سفر معنوي
بهرهمند شوم.
سرتاسر اين شهر خاطرهاي بود، از روزهاي تلخ سيلي خوردن
حضرت فاطمه (س)، دعاهاي زينب (س) براي شفاي مادر و درد دلهاي امام علي (ع)،
اينجاست كه چشمه دلت لبريز ميشود و اشك صورتت را خيس ميكند.
اينجاست كه امامان بيحرم بقيع تنها پناهگاهت ميشوند و
از پشت نرده، دلت را به سويشان راهي ميكني تا آرام گيري.
زمانيكه چشمانم به خانه كعبه افتاد، پاهايم ناگهان
دستور سجده صادر كرد «سبحانالله»، اينجاست كه ميخواهي خود را از زندان دنيا رها
كني، جسمت سبك ميشود و روحت حس پرواز دارد، اينجاست كه از غفلت به بيداري ميتوان
پلي زد.
اينجا فاصله جسم و كعبه نزديك است ولي فاصله دل است كه
بسيار مهم است، اينجاست كه ميتواني در جوار او، بودنش را تجربه كني.
در ميكده و دير كه جانانه تويي تو
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
در اين سفر، شبها خواب و روزها قرار نداشتم و اين طرف و
آن طرف ميرفتم تا بتوانم نهايت استفاده را از سفر ببرم، ولي باز هم زمان اين سفر
براي كشف حقايق كم بود و تا چشم به هم ميزنيم وقت رفتن است.
در پايان اين سفر تنها آرزوي سفري ديگر به ديار يار بر
دلم ماند، كاش به حكمت اين سفر پي ميبردم و اينكه چرا من براي اين سفر انتخاب شدهام.
منبع:حج
211008