۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۷ : ۱۵
عقیق: روزي حضرت موسي(ع) در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت: «ميخواهم همنشينم را در بهشت ببينم». جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اي موسي، قصابي که در فلان محل ساکن است، همنشين توست». حضرت موسي(علیه السلام) نزد قصاب رفت و اعمال او را زير نظر گرفت. شب که شد قصاب جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي(علیه السلام) از پي او روان شد. چون به در منزل رسيدند، موسي جلو رفت و پرسيد: «اي جوان مهمان نميخواهي؟» گفت: بفرماييد! حضرت موسي وقتي به درون خانه رفت، ديد جوان با آن گوشت تازه غذايي تهيه کرد، آن گاه زنبيلي را که به سقف آويخته بود، پايين آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن بيرون آورد. ابتدا او را شست و شو داد و آنگاه با دست خويش غذا را به او خورانيد. هنگامي که خواست زنبيل را به جاي آن بياويزد، زبان پيرزن به کلماتي نامفهوم حرکت کرد. سپس جوان قصاب براي حضرت موسي غذا آورد و با هم غذا را خوردند.
چون موسي(علیه السلام) از ماجراي جوان پرسيد، پاسخ داد: «اين پيرزن مادر من است. چون درآمدم بالا نيست و نمي توانم براي او کنيزي استخدام نمايم، خدمتش را مينمايم». موسي(علیه السلام) پرسيد: «آن کلماتي که مادرت بر زبان جاري کرد، چه بود؟» گفت: «هرگاه او را شست و شو ميدهم و غذا به او ميخورانم، دعايم ميکند و ميگويد:"خدا تو را ببخشايد و تو را در بهشت همدرجه و همنشين حضرت موسي(علیه السلام) گرداند!" حضرت موسي(علیه السلام) فرمود:
اي جوان، من موسي هستم. اينک به تو بشارت ميدهم که خداوند دعاي مادرت را دربارة تو مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که تو در بهشت همنشين و همدرجة من خواهي بود.[1]
اينک اي خواهر و برادرم! با دقت در اين داستان نيک بنگر که از راه خدمتگزاري عاشقانه به مادرت چگونه ميتواني از سريع ترين و ميانبرترين راهها در سيرو سلوک به سوي حضرت حق ره بپيمايي و به خيمهگاه امام زمانت نزديک و نزديکتر شوي!
عزيز دلم، اينک با همتي مهدوي به عرصة خدمتگزاري عاشقانة مادرت وارد شو و آن گاه که مادرت در نهايت رضايت از تو خواست تا دعايت کند، از او بخواه که مادر از خدا برايم طلب کن که مرا همنشين و همدرجة امام زمان در دنيا و آخرت قرار دهد!
پی نوشت:
پند تاريخ، ج1، ص68؛ نيليپور، مهدي، بهشت اخلاق، ج2، ص544.
منبع:سایت آقا مرتضی تهرانی
211008