۲۱ دی ۱۴۰۳ ۱۱ رجب ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۰
عقیق: «محمد اقبال لاهوری» یکی از بزرگترین اندیشمندان جهان اسلام و یکی از قهرمانان شبه قاره هند و پاکستان برای آزادی و استقلال است که در راه هدف خود پیرزومندانه مبارزه کرد.
این نویسنده، شاعر و فیلسوف پاکستانی در 22 فوریه 1877 در شهر «سیالکوت» واقع در پاکستان غربی به دنیا آمد و در 21 آوریل 1938 به دیار باقی شتافت.
اقبال تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود فرا گرفت و برای تکمیل آن به شهر «لاهور» رفت و در آنجا توجه خود را به فلسفه و تمدن مغرب زمین و روش مطالعه و تحقیق انتقادی معطوف کرد.
اقبال در نویسندگی و شاعری استعدادی شگرف از خود نشان داد و آثاری جاودان از خود به زبان فارسی به یادگار گذاشت.
با آنکه اقبال شاعری توانمند بود، ولی هدف او از شعر هیچگاه تدوین منظومههای شعری و نشان دادن فصاحت بیان نبوده و او میخواست با زبان شعر نظریات دینی و اجتماعی خود را بیان کند.
«محمد اقبال» را به حق میتوان یکی از قهرمانان شبه قاره هند و پاکستان برای آزادی و استقلال دانست که در راه هدف خود پیرزومندانه مبارزه کرد.
آنچه بیش از هر چیز توجه اقبال را به خود جلب کرده بود، تفرقه و نبود وحدت در میان مسلمین بود که در اکثر اشعار وی این موضوع بیان شده است.
عشق و علاقه اقبال به حضرت محمد (ص) و خاندان آن حضرت جان او را سیراب ساخته بود و در اکثر اشعار خود به وصف آن حضرت پرداخته است، چنان که خود میگوید:
ای ظهور تو شباب زندگی
جلوهات تعبیر خواب زندگی
ای زمین از بارگاهت ارجمند
آسمان از بوسه بامت بلند
شش جهت روشن زتاب روی تو
ترک و تاجیک و عرب هندوی تو
در جهان شمع حیات افروختی
بندگان را خواجگی آموختی
تا مرا افتاد بر رویت نظر
از اب و ام گشتهای محبوبتر
اقبال بر این باور بود که قرآن و پیامبر اسلام (صلی الله) باید یگانه منبع عشق ورزیدن مسلمانان باشد تا مسلمین بتوانند خود را به ساحل نجات برسانند.
هر که عشق مصطفی در جان اوست
بحر و بر در گوشه دامان اوست
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوه بی پرده او وا نمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
این شاعر شبه قاره هند در مورد بعثت پیامبر اسلام نیز چنین میسراید:
مصطفی اندر حرا خلوت گزید
مدتی جز خویشتن کس را ندید
نقش ما را در دل او ریختند
ملتی را از خلوتش انگیختند
میتوانی منکر یزدان شدن
منکر از شأن نبی نتوان شدن
گرچه داری جان و روشن چون کلیم
هست افکار تو بی خلوت عقیم
حفظ هر نقش آفرین از خلوت است
خاتم او را نگین از خلوت است
اقبال از تفرقه و صدپارگی ملتهای مسلمان مینالد و در اکثر اشعار خود مسلمانان جهان اسلام را به وحدت و دوری جستن از تفرقه و منطق گرایی سفارش میکند:
در جهان آوارهای بیچارهای
وحدتی گم کردهای، صد پارهای
بند غیر الله اندر پای تست
داغم از داغی که در سیمای تست
برگ و ساز کائنات از وحدت است
اندرین عالم حیات از وحدت است
در گذر از رنگ و بوهای کهن
پاک شو از آرزویهای کهن
این کهن سامان نیرزد با دو جو
نقشبند آرزوی تازه شو
اقبال از خود بیگانگی مسلمانان را سبب دل باختن به فرهنگ بیگانه میداند و تنها راه نجات بشر را راه دل بستن به جمال مصطفی (ص) میداند:
ای تهی از ذوق و شوق و سوز و درد
میشناسی عصر ما با ما چه کرد؟
عصر ما، ما را ز ما بیگانه کرد
از جمال مصطفی بیگانه کرد
سوز او تا از میان سینه رفت
جوهر آئینه از آئینه رفت
احتساب خویش کن از خود مرو
یک دو دم از خود بیگانه شو
محمد اقبال اگر چه خود به سرزمین و جغرافیای خاص تعلق داشته ولی تفکر و اندیشه او خارج از جغرافیا و سرزمین خاص بوده و قلبش برای وحدت مسلمین میتپید و مکتب رهایی بخش اسلام را تنها راه نجات بشریت میدانست:
قلب ما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم ما بجز اسلام نیست
مسلم استی دل به اقلیمی مبند
گم شو اندر جهان چون و چند
او دل بستن به نسبهای عجم و عرب را نجات بخش ندانسته و عشق ورزیدن و عمل به سنتهای رسول خدا (ص) را تنها راه نجات بشر میداند:
دل به محبوب حجازی بستهایم
زین جهت با یک دگر پیوستهایم
رشته ما یک تولایش بس است
چشم مارا کیف صهبایش بس است
مستی او به خون ما دوید
کهنه را آتش زد و نو آفرید
عشق او سرمایه جمعیت است
همچو خون اندر عروق ملت است
عشق در جان و نسب در پیکر است
رشته عشق از نسب محکمتر است
عشق ورزی از نسب باید گذشت
هم از ایران و عرب باید گذشت
او همه مسلمین را از یک شاخسار و پرورده یک نو بهار میداند و تفرقه را در بین آنان حرام دانسته و در شعری که بر سنگ مزار او نیز نوشته شده است چنین میسراید:
نه افغان و نه ترک و نی تتاریم
چمن زاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
که ما پرورده یک نو بهاریم
منبع:فارس
211008