۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۱ : ۲۱
شب
عمليات "مسلم بن عقيل(ع)" اوضاع خيلي به هم ريخته بود و نيروها
شديداً مشغول اجراي دستورات فرماندهان خود بودند. در همين گير و دار، ناگهان چشمم
به همت افتاد. ديدم ساكت و آرام همينطور كه به آسمان نگاه ميكند، اشك ميريزد.
تعجب كردم. گفتم: «حتما
مشغول راز و نياز با خداست و داره از خدا براي پيروزي توي عمليات مدد ميگيره.«
به
هر حال كنجكاوي باعث شد كه بروم سراغش، از او پرسيدم: «چيه حاجي، چرا گريه ميكني؟» به آسمان
اشاره كرد و گفت: «به ماه نگاه كن.« نگاهي به ماه انداختم و گفتم: «خُب، چي
شده؟» گفت: «ماه لحظه به لحظه بچهها رو همراهي ميكنه. هر جا اونا توي ديد دشمن
قرار ميگيرن، ماه ميره زير ابر و جايي كه از ديد دشمن بيرون ميان و نياز به
روشنايي دارن، ماه مياد و همه جا رو روشن ميكنه. ميبيني لطف خدا رو كه چطور شامل
حال ما ميشه؟ حالا فهميدي براي چي اشكم در اومده؟«
"محمد جوانبخت"