۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۱۱
عقیق: حكایت مى كنند كه جوانى، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنیوى دست شسته و عمر خویش را، در تحصیل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلایش زندگى مى كرد؛ امّا در مقابل همسایه اى داشت كه از ثروت و مكنت برخوردار بود.
روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود كه مادر پیرش، وارد شد و در حالى كه، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنین گفت: پسر جان! بعد از عمرى كه در تربیت و پرورش تو كوشیدم؛ آرزو داشتم كه در آخرین روزهاى زندگى، به مادر پیرت كمكى مى كردى و عصاى دستم مى شدى؛ ولى تو همچنان با این وضع فلاكت بار، مشغول درس و بحث هستى . بعد اضافه كرد: همسایه ثروتمند ما، امروز غذاى خیلى مطبوعى درست كرده و بوى آن به مشامم رسیده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهیه آن نیستیم، من تا كى باید صبر كنم؟
جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده، از جاى برخاسته و با خود عهد كرد، تا مادرش را راضى نكند، دیگر بدنبال تحصیل علم نرود. همینطور كه متفكرانه ، طى طریق مى كرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت، مشغول نماز گردیده و با خداى سبحان، مناجات و درد دل آغاز كرد. اتفاقاً در آن موقع، حاكم عصر، به مشكل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .
او سوگند یاد كرده بود كه تا معلوم نشود كه بهشت برایش واجب شده یا نه؟ از همسرش كناره جوئى كند و براى همین، جریان عادّى زندگى براى حاكم مشكل شده و هر دو پریشان حال بودند.در همان روز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت كرده و دستور داده بود: هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت كنید. از قضا، یكى از مأموران وى، وارد همین مسجد شده و این ملاّى جوان را مشاهده كرده و به همراه خودش، به مجلس حكومتى آورد. دانشمندِ جوان، هنگام ورود در پائین مجلس، دم در قرار گرفت.
حاكم موضوع جلسه را بیان كرد و علما را براى حل مشكل فرا خواند. آنها در این خصوص، شروع به بحث و مجادله كرده و هر كس مطلبى را بیان نمود؛ ولى هیچكدام، موجب آرامش خاطر حاكم واقع نشد.
در این موقع، این جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاكم گفت: آیا تا به حال پیش آمده است كه امیر، از خدا و عذاب الهى ترسیده باشد؟ امیر گفت : بلی، جوان اظهار داشت : اى امیر! شما یك بهشت خواسته اید؛ من دو تا بهشت، از طرف خداى سبحان، به شما مژده مى دهم،
در این آیه مباركه خداوند مى فرماید: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان (1) و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود. از هر طرف صداى تحسین و تشویق حاضرین بلند شد و خلیفه او را محترم شمرده، هدایا و تفضلات زیادى، به او عنایت كرد و جوان با خوشحالى، به منزل آمده؛ مادر خویش را راضى كرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.
پی نوشت:
1) الرحمن/46
پاک نیا، عبدالکریم، جلوه هایی از نور قرآن در قصه هاف مناظره ها و نکته ها.
منبع:جام
211008