کد خبر : ۲۳۸۳۲
تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۵

برقعی/مادرم رفت پشت در، اما...

عقیق:


گفت : در میزنند مهمان است

گفت : آیا صدای سلمان است؟

این صدا نه ،صدای طوفان است

مزن این خانۀ مسلمان است

گفت : آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

آسمان را به رسیمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

مادرم داد زد بمان ، بردند

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشمان یاس افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد

مادرم رفت پشت در ، اما

پشت در سوخت بال و پر ، اما

بازوی مادرم سپر ، اما

گفت : یک روز یک نفر اما ...


شاعر:سید حمیرضا برقعی

ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
فاطمه سادات
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۵۹ - ۱۴۰۱/۱۰/۰۷
0
0
عالی بود...درود بر آقای برقعی این شعرتان نیز به زیبایی دیگر سروده هایتان بود..
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین