۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۷ : ۱۰
باشد
ولی این جاده ها این جاده های تشنه در رنج است
این
قریه های خسته دور از صحبت خوشبوی نارنج است
حالا
همین انسان که روزی تا صفای سیب ها می رفت
در
قبض و بسط لحظه ها در گیر خواهش های بغرنج است
این
زندگی های ملال انگیز از عرفان و گل خالی ست
دنیا
مجال مصلحت اندیشی مردان شطرنج است
گل
بود ایمان بود دریا بود طوفان و تماشا بود
حالا
ولی در ذهن ها رویای کمرنگی از آن پنج است
آن
دست هایی هم که در کار شهود آنگونه گل می کرد
در
غفلت مردابهای بی ترنم تا به آرنج است
با
این همه انسان به سمت ارغوانها باز خواهد گشت
آنسوی
این ویرانگی ها وسعتی لبریز از گنج است
بادی
می آید سبز مردان قدیم قریه می گویند
فردا
تمام جاده ها در سایه سرشار نارنج است
فردا
کسی از فصل گل های سپید یاس میآید
و
می برد تا سبز ها روح کبودی را که در رنج است
شاعر
به سمت تپه ها برگرد و گل ها را مواظب باش
حالا
تمام حرفهایت خالی از الفاظ بغرنج است