عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۳۳۶
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۱ - ۰۰:۴۹



یاس و یاسمن

یاس خوشبویی به روی یاسمن افتاده است

باز بین عرشیان ذکر نزن افتاده است

 

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر

روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

 

لب دو تا،صورت دو تا،اعضای این پیکر دو تا

تیغ در فکر نبرد تن به تن افتاده است

 

نیزه ها گفتند دیگر نوبت قلب عموست

قلب عبدالله دیگر از دهن افتاده است

 

خاک خوشبوی مدینه یا که عطر کربلاست

روی جسم این حسینیه حسن افتاده است

 

جیبی و کوچک ولی با خط غمناک حسن

پاره قرآنی کنار پیرهن افتاده است

 

جسم عبدالله آویزان شده بر جسم تو

حرمله قطعاًبه فکر دوختن افتاده است

«مهدی رحیمی»

 

*************************

 

هم سطح آفتاب

خودش به دست خودش کودک انتخاب شده

ستاره ایست که هم سطح آفتاب شده

 

علی اضغر شش ماهه رفت و او مانده

هزار مرتبه از این قضیه آب شده

 

هزار بار دم رفتنش به سمت جلو

یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده

 

عذاب می کشد از اینکه راه می رود و

تمام دلخوشی عمه و رباب شده

 

مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست

که بین لشکریان کشتنش ثواب شده

 

کجای دشت نشستی بلند شو عباس

که بی تو کشتن اطفال نیز باب شده

 

حسین مثل کتاب غم است و عبدا...

به تیر حرمله ای جلد این کتاب شده

«مهدی رحیمی»


*************************


مثل سقا

از میان خیمه تا گودال با سر آمده

این برادر زاده که جای برادر آمده

 

کیست این آزاده که پرواز دارد می کند

کیست این آزاده،انگار از قفس در آمده

 

هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و

از پس چشمان خیس خواهرت بر آمده

 

با نوای "لاافارق" با نگاهی اشکبار

تا میان معرکه با حال مضطر آمده

 

خون ابراهیم در رگهاش جاری گشته است

مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده

 

مثل سقای حرم با بوسه ی شمشیرها

دستش آویزان شده از جای خود در آمده

 

آه خنجر پشت خنجر درمیان قتلگاه

تا که تیری آمده یک تیر دیگر آمده

 

او به روی سینه ی معشوق مأوا کرده و

صبر تیر حرمله انگار که سر آمده

 

حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است

این برادرزاده که جای برادر آمده

«مجتبی حاذق»

 

*************************

 

دلتنگی

گاهی دلم برای پدر تنگ می شود

دلگیر از این زمانه ی نیرنگ می شود

 

اینجا کسی یتیم نوازی نمی کند

اینجا نصیب صورتمان چنگ می شود

 

عمه بیا اجازه بده تا رها شوم

رحمی بر این یتیم که دل تنگ می شود

 

عمه بگو چگونه تماشا کنم، ببین

دارد سر عبای عمو جنگ می شود

 

پیراهنی که داشت عمویم سپید بود

از فرط زخم، قرمز پررنگ می شود

 

من می روم سپر بشوم حیف کوچکم

پیشانی اش ولی هدف سنگ می شود

 

ناکام اگر که من بروم باز بهتر است

این زندگی بدون عمه ننگ می شود

 

شکر خدا نصیب من و اصغرت یکی است

شمشیر تا سه شعبه هماهنگ می شود

«عباس احمدی»

 

*************************

 

ثواب

 

عمو رسیدم و دیدم چقدر بلوا بود

سر تصاحب عمامه ی تو دعوا بود

 

به سختی از وسط نیزه ها گذر کردم

هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود

 

عمو چقدر لب خشکتان ترک دارد

چه خوب می شد اگر مشک آب سقا بود

 

زنی خمیده عمو رد شد از لب گودال

نگاه کن! نکند مادر تو زهرا بود

 

برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد

به دست لشکریان سنگ و چوب حتی بود

 

تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام

به فکر جایزه ی بردن سر ما بود

 

بلند شو! که همه سوی خیمه ها رفتند

من آمدم سوی گودال،عمه تنها بود

« وحید قاسمی»

*************************

 

عرش نیزه

دیگر تحملش به سر آمد، برابرش

دارد ز دست می رود عمه ، عمو، سرش

 

شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند

با هر صدای حرمله:" حمله به پیکرش

 

جایی نمانده بود که این تیر جا شود

حالا چقدر سعی می کند تا که آخرش...

 

چون جان اوست عرش خدا، نیزه ها همه

بوسه زدند بر تن او، بر سراسرش

 

او واحد است مثل خداوند حی فرد

حالا کنند سم ستوران مکررش

 

این نیزه ای که حرمت پهلو شکسته است

یادش بیاورد در و دیوار و مادرش

 

یک خنجر است، جان دو تن را گرفته است

دیگر تمام شد به خدا کار خواهرش

«حسین ایزدی»

*************************

 

شکوه تبار

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرار و مدار را

 

آیینه ی تمام نمای یل جمل

از این سپاه فتنه در آور دمار را

 

ابرو کشیده! حکم نیام است این نقاب

باید مهار کرد کمی ذوالفقار را

 

از انعکاس نام حسن کوفه دلخور است

فریاد کن دوباره شکوه تبار را

 

برخیز جان فاطمه دلگیرتر نکن

تصویر بی سپاهی این شهریار را

 

از نیزه ای که خورده به پهلوت واضح است

زرگر تلاش کرده بسنجد عیار را

 

با یک غرور له شده مانده است باغبان

آخر چگونه جمع کند این انار را

«وحید قاسمی»

*******************

گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است

یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است

 

جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند

خیمه مادر اصغر پر تیر آه است

 

سپر جسم عمو گشت پسر، می دانست

راه دیدار پدر، آه همین یک راه است

 

خوب شد قطع شده دست بلندم اما

حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است

 

سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله

به سر نیزه دیگر سر عبدالله است

 

سید محمد جوادی


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین