کد خبر : ۲۳۰۵
تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۱ - ۰۰:۲۹

اشعار شب چهارم؛ طفلان حضرت زینب(س)

عقیق: جهت دسترسی آسان تر به اشعار شب چهارم محرم (شب دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها) این مجموعه تقدیم می گردد.

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

 

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

 

این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

 

واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

 

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

 

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

 

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

 

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

 

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

 

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

 

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

 

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

 

شاعر: حمید رضا برقعی

 

**************

 

زینب که بود عالم غم را خدای صبر
در غربت دیار ستم آشنای صبر

معنا گرفت ماتم عظمی چو جاگرفت
بر شانه‌های زینب کبری همای صبر

مجموعه‌ی مصائب دنیا به او رسید
ایوب هم نبودچو او مبتلای صبر

در کودکی بدید که در کوچه‌های شهر
سیلی زدند مادر او را برای صبر

تا تیغ کینه فرق پدر را دو نیمه کرد
دختر گذاشت بر سر زخمش دوای صبر

از زهر فتنه جان برادر چو پر کشید
خواهر کشید بر سر و چشمش عبای صبر

خارج شد از منی به تمنای کربلا
تا کربلا بگشت برایش منایِ صبر

خون‌های کربلا همه می‌گشت پایمال
تا زینبی نداشت به لب کیمیای صبر

شاعر: اسماعیل علیان

 

**************

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد

دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد

زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد

زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد

زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد

او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد، نخ معجر نمی دهد

شاعر: علی اکبر لطیفیان


**************

اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد

مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد

اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد

یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد

که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد

و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد

برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟

حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد

شاعر: حامد خاکی


***************

 

 

چه وداعی چقدر جانسوز است

کربلا کرب والبکاء شده است


مادری پشت پرده ی خیمه

دست بر دامن دعا شده است


گریه های حرم سؤالی شد

راستی بانوی قبیله کجاست


شیرِ مردانِ زینب کبری ....

...کمی آهسته ؛پس عقیله کجاست


سخت از پیله خیمه دل
 کندید

بال پروازتان تَقَلّا کرد


نام زهرا گره گشاتان شد

قسم عشق کار خود را کرد

 

گرگهای گرسنه ی این دشت

در کمینند با خبر باشید


این خلیفه پرستهای حریص

لاله چینند با خبر باشید

 

نوه ی مرتضی شدن جُرم است

خونتان را حلال می بینند


تازه اسلام نابتان را هم

زیر تیغ سؤال میگیرند

 

شعله های نفاق این مردم

از سقیفه زبانه میگیرد


جان زهرا به فکر خود باشید

پهلو ها را نشانه می گیرند

 

خونِ دل روزی علی کردند

پشت پا می زنند این مردم


کوفه را با مدینه فرقی نیست

بی هوا میزنند این مردم

 

کوچه وا میکنند با حیله

کینه فتوای لاله کوبی داد


تجربه گفت:اولین کوچه...

....در مدینه جواب خوبی داد

 

راستی،سمت حرمله نروید

شرح این درد، مو به مو مانده


به خدا حیف چشمهای شماست

چند تیری برای او مانده

 

شاعر: وحید قاسمی

 

********************

 

اینان کم از دو لاله احمر که نیستند

از یاوران خوب تو کمتر که نیستند

 

هر چند نور چشم من اما عزیز تر....

....از حنجر بریده اصغر که نیستند

 

هر چند سرو قامت آنها قیامت است

هرگز به دلربایی اکبر که نیستند

 

گیرم شهید گشته ، فدای تو می شوند

در کربلا سیاهی لشگر که نیستند

 

با آنچه مادر از سفر شام گفته بود

در پیج و تاب و حادثه ، بهتر که نسیتند

 

شاعر: احرامیان پور

 

*****************

 

تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست

از درد غمت گریه بی چون و چرا هست

 

این دشت زیارتکده ی منظر توست

بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست

 

این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم

تا دختر زهرا و ابر مرد خدا هست

 

تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم

معلوم شود زینب تو مرده و یا هست

 

از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من

در قافله ی نیزه سواران توجا هست

 

هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد

ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟

 

تو ناز نفرما که بمیرند به پایت

یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست

 

من کار به برگشت پسرهام ندارم

خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست

 

شاعر: .....
 

********************

 

از زبان امام حسین(ع):

 

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان

که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

 

میان هلهله ی قاتلانتان تنها

نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

 

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان

چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

 

ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید

به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

 

شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده ام

نشسته ام من شرمنده در برابرتان

 

خدا کند که بگیرند چشم زینب را

که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

 

میان قافله ی نیزه دارها فردا

خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

 

و پیش ناقه ی او در میان شادی ها

خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

 

شاعر: حسن لطفی

 

*******************

 

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد

 دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد


 آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن

 «نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

 

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی

دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

 

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم

با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم


نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!

همه هستی خود نذر سر تو بکنم

 

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم

دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

 

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند

بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند


در دل کوچکشان عشق شما می جوشد

تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

 

هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند

از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

 

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم

در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم


تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!

تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم

 

این حریصان شهادت ز پی نان توأند

هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

 

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند

عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند


یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند

تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

 

شاعر: سعيد توفيقي

 

********************

 

 تا صوت قرآن از لب آنها مي آيد

 كفرِ تمام نيزه ها بالا مي آيد

 

 دجال هاي كوفه درحال فرارند

 دارد سپاه زينب كبري مي آيد

 

 سدّ سپاه كفر را درهم شكستند

 تكبيرهاي حضرت سقا مي آيد

 

 انگار كه زخم فدك سر باز كرده

 ازهرطرف فرياد يا زهرا مي آيد

 

 - خون علي گويان عالم را بريزيد-

 اي دشنه ها، تازه ترين فتوا مي آيد

 

 آداب جنگ كربلا مثل مدينه است

 چون ضربه هاشان سمت پهلوها مي آيد

 

 اي نيزه داران، نيزه هاتان را مكوبيد

 روز مبادا،عصرعاشورا مي آيد

 

 خون گلوشان خاك را بي آبرو كرد

 آسيمه سربا طشت خود يحيي مي آيد

 

 اي تيغ هاي كند، با تقسيم سرها

 چيزي از آنها گيرتان آيا مي آيد؟

 

 اين اولين باريست كه از پشت خيمه

 دارد صداي گريه ي آقا مي آيد

 

 زينب بيا از خيمه ها بيرون، كه تنها

 با ديدن تو حال آقا جا مي آيد

 

شاعر: وحید قاسمی

 

*******************

 

 بغض نگاه خسته تان،اي مسيح من

 مانند سنگ ؛شيشه ي قلب مرا شكست

 

 دار و ندار زندگيم نذر خنده ات

غصه نخور،كه ارتش زينب هنوز هست

 

در راه پاسداري آيين كردگار

 عمريست در كنار شما ايستاده ام


 اين بچه هاي دست گلم را زكودكي

 من با وضو و حب شما شير داده ام

 

 سرمست باده هاي طهورايي توأند

 شمشير دست هر دوشان تيز و صيقلي است


 پروانه وار منتظر اذن رفتنند

 رمز شروع حمله شان ذكر يا عليست

 

 اي پادشاه- تا تو رضايت دهي- ببين

 سربند ياعلي به سرخويش بسته اند


 برفوت و فن نيزه و شمشير واقف اند

 چون پاي درس ساقي لشگر نشسته اند

 

 عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو

 اين مردهاي كوچك تو، شيرشرزه اند


 مبهوت سبك جنگ و رجزهايشان شدم

 شاگردهاي اول پرتاب نيزه اند

 

 گفتم به بچه هاي عزيزم كه تا ابد

غمگين زخم سينه ي يك ياس پرپرم


 تا آخرين نفس به عدو تيغ مي زنيد

 با نيت تلافي سيلي مادرم

 

 در آزمون صبر و محن، مادر شما

 با نمره ي قبولي تان گشت رو سپيد


 در دفتر كرامت من دست حق نوشت

اي دختر شهيد، شدي مادر شهيد

 

شاعر: وحید قاسمی

 

******************

 

از زبان امام حسین:

 

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید

نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید

 

شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست

مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

 

برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

 

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان

فقط نه اینکه دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید

 

که در برابر چشمان مادری تنها

سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

 

شاعر: حسن لطفی

 

*******************

 

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

 

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

 

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

 

واحیرتا که این دو جوانان زینب اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

 

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

 

یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

 

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

 

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...

 

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

 

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

 

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

 

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

 

شاعر: سید حمید رضا برقعی

 

****************

 

همچون غريبه با من دلخسته تا مكن

طفلان خواهرت ز سر خويش وا مكن

 

يكبار مي شود كه فداي غمت شوند

حالا كه وقتش آمده چون و چرا مكن

 

دو نوجوان زينب و اين قتلگاه تو

بي بهره ام ز قافله ي كربلا مكن

 

يك عمر بوده ام همه جا در كنار تو

سهم مرا ز سفره ي سرخت جدا مكن

 

يكبار كار من به تو افتاد يا اخا

رد قسم به عصمت خيرالنساء مكن

 

شاعر: حسن لطفی

****************

 

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید

شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر این جا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه این که دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید

که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

 

شاعر: حسن لطفی

 

********************


گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

 

شاعر: محمد سهرابی

**********************


هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟

وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟

گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟

دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟

زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟

من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟

از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟

باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟


شاعر: علی اکبر لطیفیان



************************

 

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند

این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند بپایت سرها

آه- در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی

شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شدو...حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شدو...حرفی نزدم

اکبرت راهی میدان شدو...حرفی نزدم

در حرم تشنه فراوان شدو...حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو"سینه سپر"داشتنم

خاک پای پسران تو پسر داشتنم

سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند

له شده مثل علی اکبر تو برگردند

دست خالی اگر از محضر تو برگردند

دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگس چشمان تو بیمارترم

بخدااز همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی،باز شود حنجرتو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پی انگشترتو

می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

**********************

 

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«
نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

 

شاعر: سعید توفیقی

***************************

 

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

شکسته آمدم این جا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان

خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

 

شاعر: حسن لطفی

************************

 

تا صوت قرآن از لب آن ها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید

دجال های کوفه در فکر فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید

سد سپاه کفر را در هم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید

انگار که زخم فدک سر باز کرده
از هر طرف فریاد یا زهرا می آید

خون علی گویان عالم را بریزید
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید

آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید

ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصر عاشورا می آید

خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید

ای تیغ های کند،با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟

این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید

زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

 

شاعر: وحید قاسمی

*************************


رسیده نوبتمان، باید امتحان بدهیم
خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم

رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم

اگر که داد دوباره جواب سر بالا
بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم؟

بیا که عهد ببندیم و قول مردانه
به هم دهیم که قبل از حسین، جان بدهیم

به حاجت دل خود می رسیم اگر او را
قسم به پهلوی بانوی قد کمان بدهیم

بخند و قصه نخور، چون به قلبم افتاده
اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم

 

شاعر: محسن مهدوی

***********************

بهترین بنده ی خدا زینب 
هل اتی زینب ، انمّا زینب 

ریشه ی صبر انبیا زینب 
زینبا زینبا و یا زینب
 
بانی روضه های غم زینب 
تا ابد مبتلای غم زینب
 
گفت ای مصطفای عاشورا 
ای فدای تو زینب کبری 
تو علی هستی و منم زهرا 
پس فدای تمام پهلوها
 
 
سر خواهر فدای این سر تو 
همه ی ما فدای اکبر تو
 
گفت ای شاه ما اجازه بده 
حضرت کربلا اجازه بده 

جان این بجه ها اجازه بده 
جان زهرا اجازه بده
 
قبل از آنکه سر تو را ببرند 
این سر خواهر تو راببرند
 
من هوای تو را به سر دارم  
به هوای تو بال و پر دارم  

از غریبی تو خبر دارم  
دو پسر نه ، دو تا سپر دارم
 
زحمتم را بیا به باد مده  
اشتیاق مرا به باد مده

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان


 **************


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین