چهارمین شماره از کتابمجله همشهری آیه منتشر شد:
عقیق: هديه
مهربانانه عنوان خاطرهاي از خانم زهرا ميرشكاري است كه با هم ميخوانيم؛
دو
سه سال بود شب ليلة الرغائب به خدا ميگفتم: ميخوام برم مكه، ميخوام برم خونهات،
ميخوام برم ببينم اونجا چه خبره! اما هيچي مهيا نبود؛ نه وقتش، نه امكاناتش. به
خدا ميگفتم: اما تو ميتوني. من بهت ايمان دارم، ميدونم اگه بخواي ميشه… چطور
برادرم بيهيچ مقدمهاي تو قرعهكشي اسمش دراومد و رفت عمره دانشجويي؟ ! … پس براي
تو غيرممكن وجود نداره! …
شب
ليلة الرغائب گذشت. گذشت و مثل هر سال آرزوي ديدن مكه و مدينه روي دلم سنگيني ميكرد.
رسيدم به شبهاي قدر. شب نوزدهم به اتفاق پدر بزرگم رفتيم مسجد. اون شب تنها نبودم؛
چون خدا باهام بود. بهش فكر ميكردم. وقتي قرآن ميخودندم، حس ميكردم داره نگاهم
ميكنه. وقتي نماز ميخوندم، حس ميكردم يكي جلومه… وقتي تسبيح سرخم را روي زمين ميگذاشتم و شكل
يه قلب رو به خودش ميگرفت، حس خوبي به هم رو ميكرد. شايد بگيد: نه؛ ولي همون
تصوير تسبيح سرخ، خيلي باهات حرف زد. گفت كه خدا داره ميگه صداي قلب تو رو ميشنوه!
آره
اين قلب من بود كه جلوي خدا روي زمين افتاده بود و تمنا مي: رد.
اون
شب خيلي خوش گذشت. از همه چي فارغ بودم. تا سحر مسجد موندم. اما شب بيستم نرفتم
مسجد؛ نميدونم چرا؟ ولي دوست داشتم با تلويزيون دعاي جوشن كبير بخوانم. به وسط
دعا كه رسيد خوابم گرفت. خوابيدم. چه خوابي بود! همين خواب بود سرچشمه همه اين قصه.
توي
خواب يكي اومد سراغم. يادم نمياد كي؟ ! يادم نمياد چه شكلي بود و چي خطابم كرد!
فقط يادمه به من گفت: معناي سوره مائده رو بخون. چرا؟ گفت تو بخون. گفتم: آخه همين
طوري هم از روال عادي ختم قرآن عقب موندم، حالا بيام معناي سوره به اين بزرگي رو
بخونم! گفت: معناي اين سوره خيلي پر باره از همه چيز توي اين سوره سخن گفته شده!
خلاصه همش از اون اصرار و از من انكار. چقدر بيدين شده بودم واسه يه سوره خوندن،
چقدر بهونه آوردم. آخر كار راضيم كرد. گفتم: باشه ميخونمش.
سحر
كه بلند شدم به خوابم ا عتنايي نكردم. پيش خود گفتم: لابد اين خواب هم مثل بقيه خوابهاي
آشفته من گنهكاره صبح خواستم بخونم، اما هي تنبلي كردم. قرآن رو باز ميكردم، يه
آيه ميخودندم و دوباره قرآن رو ميبستم. از اين ماجرا گذشت و هفته حج شد؛ زمان
ثبت نام عمره دانشجويي. به خودم گفتم: مينويسم، هر چند مشكل زياده؛ ولي شايد خدا
خواست و ما هم راهي شديم. اسمم رو نوشتم با همه مشكلاتي كه پيش اومد و خدا از جلوي
پاي من برداشت تا ثبت نامم كامل بشه.
روز
قرعهكشي رسيد، به خدا گفتم: صد تا صلوات. اگه صلاحم بود و اسمم دراومد، صد تا
صلوات ميفرستم به پاس لطفت. اسم يكي از دوستام دراومد درگير پيدا كردن شمارهش و
خبر دادن به اون بودم كه پشت ميكروفون اعلام كردن شماره چهار. يه لحظه دلم لرزيد،
نگاهم به سمت سن خيره شد. همه دوستام دعا ميكردن اسمم در بياد. همين حين، اسمم رو
خوندند. نميدونم، نميدونم چم شد؟ ! باورم نميشد، چون همه چيز يك دفعه بود و
باور مي: ردم چون باور داشتم خداي من مهربونه….
حالا
كه اسم من هم مثل اسم برادرم (البته در سال قبل) براي عمره دانشجويي دراومده بود
بيشتر دوست داشتم قرآني را كه عمره دانشجويي به برادرم داده بود، بخونم. خواب شب
بيستم ماه رمضان از ذهنم عبور كرد. از برادرم اجازه خواستم تا برم و قرآنش رو
بيارم تا معناي سوره مائده رو بخونم….
از
من پرسيد: چرا ميخوام معناي اين سوره رو بخونم؟ ! خوابم را برايش تعريف كردم و از
فرد ناشناس كه من را به خواندن معناي اين سوره ترغيب كرده بود و من هنوز به عهدم
وفا نكرده بودم، گفتم.
خلاصه
شروع كردم به خواندن معناي سوره، اما پيش خودم؛ آيه اول، درباره حج، دوم درباره
حج. به برادرم گفتم: اين سوره كه فقط از حج گفته؟ ! از من خواست معناي آيات را
بلندتر بخونم! بين آيات مكث ميكردم و از خودم ميپرسيدم: چرا؟ چه رازي پشت خواب من بوده؟
توي
اون جمع مادرم هم حضور داشت. او كه تا اون لحظه سكوت كرده بود و حرف نميزد يك
دفعه جملهاي رو به زبان آورد: امام زمان (عج) امضا كرده….
تنم
لرزيد. توي بهت بودم. اما از اون به بعد و براي تشرفم اين رو ميدونستم و باور
كرده بودم كه ديگه هيچ مشكلي نميتونم منو از سفر منع كنه؛ چون مهر خدا و اولياي
برترش پاي نامه عبور من بود.
و
من هميشه اين سفر رو هديهاي مهربانانه ميدونم كه باعث شد اشكم روان بشه و از
اينكه خدا را دوست داشته باشم و به حرفاش گوش بدم، خجل نباشم.