عقیق: روزى
يكى از چوپانهاى مكّه، گوسفندان خود را در صحرا مى چراند.
خوابش
برد گرگى آمد و يكى از گوسفندان او را گرفت. وقتى بيدار شد. افسوس خورد كه چرا گرگ
گوسفندش را برده است.
ناگهان
گرگ به سخن آمده و به آن مرد گفت: به اين افسوس بخوريد كه محمّد(ص) در مكّه شما را به دين حق، دعوت مى كند و شما نمى پذيريد.
در
اين موقع، چوپان به خود آمد و اسلام آورد. و قصّه خود را براى مردم بازگو كرد.
بعدها اولاد وى افتخار مى كردند. و يكى از آنها مى گفت: من كسى هستم كه گرگ با
پدرم سخن گفته است.