کد خبر : ۲۰۶۵۰
تاریخ انتشار : ۰۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۷

فاعتبروا يا اولى الابصار

عطارى كه مشهور به تقوا بود مريض مى شود و مرضش طولانى مى گردد يك نفر از دوستان به عيادتش مى رود ...

عقیق: صاحب منتخب التواريخ مى نويسد در كربلا عطارى كه مشهور به تقوا بود مريض مى شود و مرضش طولانى مى گردد يك نفر از دوستان به عيادتش مى رود و مى بيند از وسائل زندگى و خانه چيزى برايش نمانده، حصيرى زير پايش و متكائى زير سرش هست.

اين آقاى تاجر به چنين روزى افتاده است! پسرش وارد شد گفت : پدر براى نسخه امروز پول نيست تا دوا بخرم ، متكاى زير سرش را به او داد و گفت : اين را هم ببر و بفروش ببينم راحت مى شوم يا نه؟ دوست عيادت كننده پرسيد مطلب چيست؟ گفت : من در كربلا نمايندگى فروش آبلميوى شيراز داشتم، آبليمو وارد مى كردم به مبلغ گزاف مى فروختم، ناگهان در كربلا تب حصبه عمومى شد و طبيبها مداواى عام كردند كه آبليمو نافع است، روز اول كارى نكردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبليمو را ارزان بفروشم حالا كه خريدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر كردم.

مردم بيچاره هم ناچار مى خريدند بعد ديدم آبليمو دارد كم مى شود و هر چه گران مى كنم مى خرند ولى تمام مى شود، شروع كردم آب در آبليمو كردن و سپس آبليموى مصنوعى و تقلبى درست كردم ، مال فراوانى به دست آوردم، ليكن چندى بعد بسترى شدم، در اثر اين بيمارى آنچه پول آبليمو به دست آوردم دادم تا امروز كه ديدى همين متكا باقى مانده بود اين را نيز دادم ببينم راحت مى شوم يا نه؟


پی نوشت:

قلب قرآن ، 176.

 منبع:جام

211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین