عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۰۰۷۷
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۵
میلا پیامبر اعظم(ص) و امام صادق (ع)

عقیق: به مناسبت فرا رسیدن 17 ربیع الاول سالروز میلاد ختم المرسلین محمد مصطفی(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) عقیق جدیدترین اشعار این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین ، مداحان و عاشقان اهل بیت(ع) منتشر می کند.


جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر

منور قلب عالم گشت از میلاد پیغمبر

بده ساقى مى باقى كه غرق عشرت و شادى

دل اولاد آدم گشت از میلاد پیغمبر

تعالى الله از این نعمت كز او اسباب آسایش

براى ما فراهم گشت از میلاد پیغمبر

ز لطف و رحمت ایزد ز یمن مقدم احمد

ظهور حق مسلم گشت از میلاد پیغمبر

به شام هفده ماه ربیع و سال عام الفیل

رسالت ختم خاتم گشت از میلاد پیغمبر

بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان

دل ما عارى از غم گشت از میلاد پیغمبر

ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زیرا

سر نابخردان خم گشت از میلاد پیغمبر

بناى جهل ویران شد ز یمن منجى ات تارك

جهان از علم اعلى گشت از میلاد پیغمبر

دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حیران

دوصد عیسى بن مریم گشت از میلاد پیغمبر

بشد دریاچۀ ساوه تهى از آب و برعكسش

سماوه همچنان یم گشت از میلاد پیغمبر

بشد این فارس چون شمعى، بشد آتشكده خاموش

جهان حق مجسم گشت از میلاد پیغمبر

ز یمن مقدمش منشق جِدار طاق كسرى شد

كه حیران خسرو جم گشت از میلاد پیغمبر

بناى ظلم شد ویران ولى در سایۀ ایمان

بناى عدل محكم گشت از میلاد پیغمبر

قدم در ملك هستى زد چو ختم الانبیاء احمد

مقام ما مقدم گشت از میلاد پیغمبر

نواى بانگ جاء الحق به باطل چیره شد اى دل

نظام دین منظم گشت از میلاد پیغمبر

ز حسن پرتو رویش خجل در مغرب و مشرق

مه و خورشید اعظم گشت از میلاد پیغمبر

من «ژولیده» مى گویم بگو بر دوستارانش

كه شرّ دشمنان كم گشت از میلاد پیغمبر

ژولیده نیشابوری

****

اى به ذكر روى تو، تسبیح گردان ماه و مهر

وى به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر

با خیالت رو به ذكر یاجمیل آورده اند

بیش ازین در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر

آسمان با صدهزاران دیده مى جوید تو را

رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر

در حجاب نور مستورى، ولى با این همه

با نگاهى دل ز كف دادند آسان ماه و مهر

از فروغ روى تو هفت آسمان روشن شده ست

اى رخت را روز و شب آیینه گردان ماه و مهر

چشمشان در خواب هم هرگز نبیند خواب را

در رخ تو مات و حیرانند اینسان ماه و مهر

مدّعا را با دو شاهد آسمان اثبات كرد:

از سحرخیزان و از شب زنده داران، ماه و مهر

در گذرگاه تجلّى اى فروغ لایزال

با دو جلوه از تو شد اینسان فروزان ماه و مهر

با تو رونق نیست بازار مه و خورشید را

بِهْ كه تا نگشوده بربندند دكّان ماه و مهر

رزقِ نور كهكشان ها در فروغ حسن تست

اى دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه و مهر

دورباش چشم بد را نیست حاجت، تا كه هست

مجمره گردان فلك، اسپندریزان ماه و مهر

كهكشان در كهكشان گسترده طیف نور او

ذرّه اویند در گردون فراوان ماه و مهر

چون رُخش را گاه مه خوانند و، گاهى آفتاب

زین شرف ساید سر خود را به كیوان ماه و مهر

چشم من ماتِ جمال مصطفى بادا، كه هست

اندرین آیینه سرگردان و حیران، ماه و مهر

اى شبستان تجلّى از تو روشن همچو روز

وى به یمن جلوه ات این گونه رخشان ماه و مهر

كرده میلاد تو را با حضرت صادق قرین

تا خدا امشب كند با هم نمایان ماه و مهر

شایگان آورده، گنج شایگانم آرزوست!

اى به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر

اى به درگاه جلالت چار اركان خاكبوس

هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر

از سر «پروانه» خود سایه رحمت مگیر

هست تا در سایه مهرت خرامان ماه و مهر

محمد علی مجاهدی

*****

وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی

قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی

 

هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و

خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی

 

اول خودت برای خودت جلوه کردی و

خود را برای خود به تماشا گذاشتی

 

نوری شبیه نور خودت آفریدی و

در او شکوه ذات خودت را گذاشتی

 

این نور را به پهنه عرش خودت زدی

خورشید را به عالم بالا گذاشتی

 

حمد تو را که خواند تو گفتی که "احمدی"

به به ! چه خوب رسم مسما گذاشتی

 

نوری از آفتاب جدا کردی و سپس

یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی

 

تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم

او را "علی" صدا زدی ؛ اما گذاشتی

 

چندین هزار سال بگذرد از سر عاشقی

تا اینکه عشق راتو به اجرا گذاشتی

 

یعنی که عشق، عشق علی و محمد است

یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی

 

اما دو عشق صادره مبنا نداشتند

پس روی عشق پایه و مبنا گذاشتی

 

مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه

پس عشق را حضرت زهرا گذاشتی

 

اینگونه بود خلقت عالم شروع شد

خلقت از این سه نور معظم شروع شد

 

تنها تویی که تکیه به باغ ارم زدی

بین حیاط خلوتی حق قدم زدی

 

غیر از بهشت فاطمه که در سینه تو بود

در سیزده مزار بهشتی حرم زدی

 

لوح و قلم که دست نگارین تو رسید

ای خوش نگار! نام علی را قلم زدی

 

گاهی خودت علی شدی و روی دوش خود

تا بر فراز کعبه احمد قدم زدی

 

از رحمت خودت گرفتی و از هیبت علی

آن را به دست فاطمه خود به هم زدی

 

تا یک حسن درست شد و یک حسین؛ عشق

تا اینکه هی بریزد از این عالمین ؛عشق

 

باید برای فاطمه منبر بیاورند

تا مدحتی برای پیمبر بیاورند

 

زهرا اگر که مادر پیغمبر خداست

باید نبی شناسی از او در بیاورند

 

خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس

تنها برای اوست که کوثر بیاورند

 

در واقع اولین نبی و آخرین نبی است

فرقی نداشت  اول و آخر بیاورند

 

پیغمبران کبوتر نامه برش شدند

تا در هوای او همه پر در بیاورند

 

او آفتاب بود اگرسایه ای نداشت

او با خدا یکی شد و همسایه ای نداشت

 

گلدسته های عرش به نام محمد است

تنها خدا ی عرش ، امام محمد است

 

آنقدر دلرباست، که بال فرشته ها

همواره صید دائم  دام محمد است

 

از او طلب نموده ای اصلا تو جام می؟!

ذکر علی علی می جام محمد است

 

این را خود علی به همه عاشقانه گفت:

که مرتضی عبید و غلام محمد است

 

حوریه چیست جز گل لبخند روی او

باغ بهشت چیست؟سلام محمد است

 

باید در آینه به جمالش نگاه کرد

باید علی شناس شد و روبه ماه کرد

 

خلق عظیم  تو دل ما را اسیر کرد

دست کریم تو دل ما را فقیر کرد

 

این عطر خلق و خوی صمیمانه تو بود

دین را برای مردم ما دلپذیر کرد

 

آری گرسنه های طمع را میان شهر

این زندگی ساده تو سیر سیر کرد

 

تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اش شویم

حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد

 

آن سجده های ابری و بارانی شما

سجاده  را به گریه در آورد و پیر کرد

 

ما را به سجده های خودت رنگ و بو بده

بر جانماز غفلت ما آبرو بده

 

یکشب ظهور کن تو به غار حرای من

یعنی به بخوان دو آیه زچشمت برای من

 

به نفس پاک تو که همان نفس حیدر است

فریاد می زنم که تویی مرتضای من

 

من آخرالزمانیم آقا شروع کن

ایمان بریز روی من از ابتدای من

 

من در طواف گنبد خضرا شنیده ام

اینجا طواف کرده کبوتر به جای من

 

این روزها مدینه پر از دود و آتش است

شهر مدینه ات شده کرببلای من

 

پهلوی در شکسته و مادر به بستر است

این اجر آن همه زحمات پیمبر است

 

رحمان نوازنی

*****

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

 

جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

 

مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه

با نفس هاي الهي تو جان می آید

 

بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

 

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد

 

با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين

از سماوات خدا برگ امان مي آيد

 

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست

از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد

 

عرش معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالمتابت

 

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

 

خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

 

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

 

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد

 

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

 

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

 

اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد

 

«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

 

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري

 

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

 

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

 

عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حيدر داری

 

حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید

جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری

 

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند

 

اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمي و نور هدايت با توست

 

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتي و اذن شفاعت با توست

 

با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست

آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست

 

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند

دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

 

بايد از باب ولاي علي آيد هر کس

در هواي تو و در حسرت جنت با توست

 

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد

يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

 

کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

 

یوسف رحیمی

*****

 

 

 

درخت ها همه در سایه ی مقام بلندت

بنفشه ها همه در تاب گیسوان کمندت

 

به گرد پای تو هرگز نمی رسند سواران

اگرچه سخت بتازند در رکاب سمندت

 

چه رودها که تپیدند تا تو را به کف آرند

چه بادها که وزیدند تا مگر ببرندت

 

مسیر چشم تو آنقدر دشت و دامنه دارد

که آهوان جهان را کشانده است به بندت

 

چنان صمیمی و بی ادعا و بنده نوازی

که نیست هیچ مسلمان و کافری گله مندت

 

رسول مهر تو را با کدام خط بنگارم

فدای آن دل مشکل گشای ساده پسندت

 

بخوان بنام همان خالقی که خسرو عشق است

فدای لهجه ی شیرین و حرف های چو قندت

******

سارا جلوداریان

 

مثل بهار سر زد و قرآن شكوفه داد

با او تمام هستي باران شكوفه داد

 

مي‏آمد از قبيله مردان اهل عشق‏

آن شب‏كه غنچه غنچه عرفان شكوفه داد

 

آنقدر گرم بود نفس‏هاي پاك او

كه‏احساس سرد و زرد زمستان شكوفه‏داد

 

آن شب كه مرد سبز خدا آفريده شد

گويي دوباره چهره انسان شكوفه داد

 

در سرزمين كفر به يُمن حضور او

باغي شد از خدا و بيابان شكوفه داد

 

دشت اميدواري دل‏هاي منتظر

باران سرود و باز فراوان شكوفه داد

 

آن مرد سبز، مرد خدا، مرد معرفت‏

آمد و شاخه شاخه ايمان شكوفه داد

 

مهرناز آزاد

 

******

 

فرشته بوسه زده بارگاه ایزدی ات را

بهشت خیمه زده ، پرنیان سرمدی ات را

 

چقدر هودج سیمین،گسیل گشته به پایت

که سر به سجده گذارند،ملک امجدی ات را

 

تو کیستی که قلم با هزار جلوه نوشته

بر آیه های مقدس ،حروف ابجدی ات را

 

تو کیستی که زبان باز کرده ماهی دریا:

به حسن مرتبت و خلق خوش ، زبان زدی ات را

 

تو کیستی که قسم یاد کرده ریگ بیابان

که انعکاس دهد ساحت زبر جدی ات را

 

نشسته ماه شب چارده که سیر ببیند

حلول احمدی ات، حله ی محمدی ات را

 

خدا تمامیت قدر را فقط به تو بخشید

که آشکار کند خلقت مجردی ات را

 

سارا جلوداریان

 

تا دشت‌ها هوای دلت را دویده‌ای

در کوه انعکاس خودت را شنیده‌ای

 

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده‌ای؟

 

«تبـت یدا...» ابی‌لهبان شعله می‌کشند

تا پرده‌ی نمایش شب را دریده‌ای

 

رویت سپیده‌ایست که شب‌های مکه را ...

خالت پرنده‌ایست رها در سپیده‌ای

 

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد

با چشمکی ستاره و ماه آفریده‌ای

 

باران گیسوان تو بر شانه‌ات که ریخت

هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده‌ای

 

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج

افتاد از شگفتی دست بریده‌ای

 

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل

تا خلوت خدا، تک و تنها پریده‌ای

 

دریای رحمتی و از امواج غصه‌ها

سهم تمام اهل زمین را خریده‌ای

 

حتی کنار این غزلت هم نشسته‌ای

خط روی واژه‌های خطایم کشیده‌ای

 

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو

از ‌آن محمدی که در آیینه دیده‌ای

 

قاسم صرافان

 

*****

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی

مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی

شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی

می رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

 

غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می‌کند

 

با «حلیمه» می‌روی ، تا کوه تعظیمت کند

وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند

هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند

ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

 

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی

 

دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود

آسمانِ خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود

با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود

 

گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید

وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید

 

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت

وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

ناز ِلبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت

خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت

 

رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین

تا چهل سالت شود می‌میرد این روح الامین

 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین