چهارمین شماره از کتابمجله همشهری آیه منتشر شد:
عقیق: یکی از راویان به نام ابوالأدیان میگوید: من نامهرسان امام
عسکری(ع) به سایر شهرها بودم. روزی به حضورشان شرفیاب شدم. نامههایی را که نوشته
بودند به من دادند و فرمودند: اینها را به مدائن ببر و به افراد معینی بده و جواب
بگیر. آنگاه فرمود: این سفر تو پانزده روز طول میکشد. روز پانزدهم، وارد «سُرّ
مَن رأی» (سامرا) میشوی و میبینی صدای شیون از خانه من بلند است و غسال دارد بدنم
را غسل میدهد.
من از شنیدن این سخن بسیار متأثر شدم و گفتم: مولای من، اگر
این حادثه پیش آمد، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: کسی که جواب این نامهها را از
تو طلب کند، امام بعد از من است. گفتم: مولای من، علامت دیگری بفرمایید. فرمود:
آنکه بر جنازه من نماز بخواند، امام است. باز علامت دیگری خواستم. فرمود: آن کسی
که از محتوای همیان خبر دهد، او امام است.
این جواب را من درست نفهمیدم و هیبت امام(ع) مانع از این
شد که بپرسم مقصود از همیان چیست. از خدمت امام مرخص شدم و نامهها را به مدائن بردم
و جواب گرفتم و برگشتم و درست روز پانزدهم به سامرا رسیدم و همانطور که امام خبر
داده بود، صدای شیون از خانهاش شنیدم و دیدم غسال بدن شریفش را غسل میدهد. آمدم
تا آن نشانهها را که فرموده بود، از کسی ببینم و امام زمانم را بشناسم، ولی
متاسفانه دیدم جعفر، برادر امام(ع)، که مرد صالحی نبود و هیچگونه صلاحیت برای
امامت نداشت، کنار در ایستاده و مردم به او تسلیت و تبریک امامت میگویند.
من متحیر و سرگردان ایستاده بودم. در این اثنا، دیدم
خادم آمد و به جعفر گفت: آقا، جنازه حاضر است؛ غسل داده و کفن پوشاندهاند و منتظر
نمازند.
من جلو رفتم و خودم را به جعفر نشان دادم تا شاید راجع
به جواب نامهها از من سوالی کند. دیدم حرفی نزد و برای خواندن نماز بر جنازه امام
آماده شد. مردم هم دنبالش حرکت کردند. اما همین که مقابل جنازه ایستاد و خواست
تکبیر نماز بگوید، دیدم ناگهان در اتاقی که پردهای مقابلش بود باز شد و پرده کنار
رفت و کودکی زیباروی و پیچیده موی از پشت پرده بیرون آمد که همچون ماه میدرخشید و
هیبتی داشت. کنار جنازه آمد؛ عبای جعفر را گرفت و او را عقب کشید و گفت: عمو کنار بیا که
من به نماز خواندن بر جنازه پدرم سزاوارترم. او هم مرعوب شد و بدون اینکه حرفی
بزند، کنار آمد و عقب ایستاد. آن کودک تکبیر گفت و مردم هم به دنبال او تکبیر
گفتند و نماز تمام شد.
مردم برای بلند کردن جنازه حرکت کردند. آن کودک به سمت
اتاق آمد. من جلو رفتم و سلام کردم. به من فرمود: جواب نامهها را بده. من فوراً
نامهها را تقدیم کردم. او وارد اتاق شد و من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از
نشانههای امامت را مشاهده کردم؛ یکی، مطالبه جواب نامهها بود و دیگری، نماز
خواندن بر جنازه امام(ع). منتظر سومی ماندم.
مردم جنازه را بردند و دفن کردند و برگشتند و با جعفر
نشستند. من هم به انتظار دیدن سومین نشانه نشستم. در همین حال، از اهل قم جمعیتی
وارد شدند و پس از اطلاع از شهادت امام عسکری(ع) درباره امام بعدی سوال کردند.
مردم جعفر را معرفی کردند. آنها نزد جعفر رفتند و گفتند: ما نامهها و اموالی از اهل قم داریم؛
بفرمایید نامهها از کیست و محتوای همیانی که همراه آوردهایم چیست؟
او که از هیچچیز آگاهی نداشت، سخت برآشفت و از جا
برخاست و در حالی که عبای خود را از روی ناراحتی تکان میداد، گفت: مردم از ما
توقع علم غیب هم دارند! در این اثنا که اهل قم متحیر نشسته بودند، خادم از اتاق
بیرون آمد و رو به اهل قم کرد و گفت:
مولای من میفرمایند شما اهل قم نامههایی از فلان شخص و
فلان شخص آوردهاید و محتوای آن همیان هم هزار دینار است که ده دینار آن مغشوش و معیوب
است.
آنها هم که این سخن را شنیدند، با کمال اطمینان خاطر، نامهها
و همیان را تقدیم کردند و گفتند: سلام ما را خدمت امام(ع) برسان و این نامهها و
این همیان را تقدیم حضورشان کن. من هم خوشحال شدم که هر سه علامتی را که امام
عسکری(ع) برای امام بعد از خودشان فرموده بودند، آشکارا مشاهده کردم و امام زمان
خود را شناختم
منبع: فارس
211008