۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۲۳
از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج ، از زيارت خانه خدا باز گشته اند،
هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروخته تر ميشود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميده تر.
گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه اي محمد :«تو ميميري، ديگر مردمان نيز ميميرند.» (زمر 30)
در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» ميشود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند.
با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» ميشود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر ميگذراند و برايشان «فاتحه» ميخواند.
نگاهي به علي(ع) مي افكند و مي فرمايد:كليد گنجهاي دنيا و آخرت را به من پيشنهاد كرده اند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار مخير ساخته اند. اما من ديدار با خدا را برگزيدم.(1)
علي(ع) پريشان ميشود؛ چرا كه دريافته است، پيامبر(ص) آخرين لحظات حيات را تجربه ميكند.
اما اين پيامهاي آسماني براي پيامبر(ص)، نويد پايان رنجهاست. بيست و اندي سال، تلاش و پيكار و وقايع تلخ و شيرين آن، از برابر ديدگانش رژه ميروند.
به ياد مي آورد كه چگونه بر سرش خار و خاشاك ميريختند و پاي نبوتش را با كينه هاي ديرينه ميخليدند.
دوران تلخ شِعب ابيطالب و ناله هاي جانگداز «سميه» و «بلال»، در زير خروارها عداوت و دشمني، از خاطرش محو نمي شود.
اما اينك، در آن سوي آسمانها، پيامبران و اولياء، صف در صف، انتظار مقدمش را مي كشند و ملايك به يُمن ورودش بهشت را آذين بسته اند.
فرشتگان ديدگان ملتمس خود را فرش راه او كرده اند
و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، چشم از زمين بر نمي دارند.
اما در پس تمامي شاديها، غمي جانكاه در وجود پيامبر(ص) شعله مي كشد و بر چهرهاش هالهاي از اندوه نشانده است.
گويا در اين دنيا، دل در گرو دلبندي دارد ، كه نميتواند بدون او از اين كره خاكي دل بر كند.
دلبندي كه حاصل عمر اوست و تمامي رنجهاي نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل كرده است.
گاه كه سرماي تلخ و گزنده كفار، قلبش را مي آزارد، تنها حرارت دلرباي اين شاهكار عالم هستي،
شكوفه هاي اميد را در قلبش مي پروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار كفر و شرك، تنها بوي بهشت را از او استشمام كرده است.
و در ميان تمامي خاكيان، تنها او و چند تن ديگر از افلاكيان را مشاهده كرده است.
چگونه ميتواند به عرش پرواز كند، اما پاره تن خود را در فرش، بي هيچ تكيه گاهي، يكه و تنها رها كند.
گردباد حوادث را ميبيند، كه پس از او فاطمه اش(س) را در بر ميگيرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّي پرپر مي كنند.
از سوي ديگر، فاطمه چگونه بيپدر، در اين ظلمتكده خواهد ماند. او كه چشمان مهربانش با وجود پيامبر(ص)، پيوندي ناگسستني يافته است،
چگونه ميتواند پس از اين، بر خاك سرد و تيره مرقد پدر بنگرد.
دل زهرا(س) با قلب پيامبر(ص) ميتپد و روح و روان فاطمه(س) آميخته اي از روح مقدس پيامبر(ص) است.
اگر پيامبر(ص) بميرد، فاطمه(س) هم ميميرد.
چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:
ـ دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يكبار براي من مي خواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.
فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد:
ـ پدر؛ معني اين كار چيست؟!
ـ دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.(2)
از آن هنگام، ديگر گل لبخندي بر گلزار چهره فاطمه(س) نشكفت و آن چهره بشاش و زيبا به چهره اي افسرده و غمگين بدل شده است.
پی نوشت ها:
1ـ برخي سيره نويسان اهل سنت مي گويند: پيامبر(ص) به همراه غلام خود، ابومويهبه به بقيع رفت. مثل ابناثير در كتاب الكامل في التاريخ، ج2، ص318.
2ـ كشف الغمه، ابي الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.
منبع:جام
211008