۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۹
عقیق: مهمترین عنصر مقوم تمدن را باید در عناصر انسانى و به ویژه نوع واکنش و برخورد میان حاکمان و مردم و جامعه سیاسى و مردم جستجو کرد. این عناصر انسانى شکلدهنده بسیارى از امورى هستند که در حیطه تمدنى اتفاق مىافتد و از این جهت مىتواند مورد لحاظ و بررسى قرار گیرد.
در تمدن اسلامى مقومات انسانى به نوع رابطه بین امامت و
امت برمى گردد؛ رابطه اى که به جهت استحکام آن موجب انسجام اجتماعى مىشود.
رابطه امامت و امت بر مفهوم ولایت استوار است و این رابطه
نوعى رابطه محبت آمیز میان مردم و والى یا حاکم است و ولىّ در عین اینکه بر جامعه
ریاست می کند، ریاستش «کالوالد الرحیم» است، یعنی مانند یک پدر رحیم نسبت به
فرزندان خود. در چنین نگاهى کل جامعه انسانى ذیل آن تمدن، مانند یک خانواده محسوب
مىشوند. این نگاه در بنیان کل جهان اسلام وجود دارد و جهان اسلام اساساً نگاهى
این چنینى دارد.
برخلاف تفکر غربى که بهدنبال تحقق یک دهکده جهانى است که
در آن نیاز به کدخدایى است تا حرف آخر را بزند، در نگرش ما و در جهانبینى نهایى
ما رابطه حاکم با مردم در سطح جهانى رابطه پدرانه خواهد بود.
سخن از خانه واحدى است که همه در آن عیال الله هستند و
توسط امام معصوم و فرد فرهیخته اى که در رأس قرار مى گیرد و هم ویژگى ها و ضروریات
مادى و هم معنوى انسانها را مورد توجه قرار مى دهد و و رابطه اش با مردم «کالوالد
الرحیم» است، اداره مى شود. این چنین نگرشى نسبت به جهان و مدنیت طبیعتاً فقط در
فضاى اسلامى و آن هم در رویکرد شیعى است که کاملاً مى تواند خود را نشان بدهد.
حول این امام، امت اسلامى شکل مىگیرد و در دو سطح ولایت
بین مومنین (بر مبناى پاىبندى به دین) و رهبرى دینى انسجام و حرکت به سوى اهداف
را تضمین مى نماید. در این مجال به بیان مختصرى از نمودهاى این رابطه ولایى که
وجودش زیباترین و ضعف و عدمش اندوهناکترین صحنه هاى تاریخ اسلام را موجب شده در مناسبتهاى
آخر ماه صفر پى مى گیریم.
الف- جذب و انجذاب در زندگانى رسول خدا(ص(
-1اخلاق اجتماعى پیامبر(ص)
رفتار، اخلاق و عملکرد پیامبر اعظم(ص) نقش مهمى در جذب
مردم به دین و حاکمیت دینىداشت. در روایات، احادیثى که با واژه «کان» آمده،
معمولا بیانگر سیره همیشگى رسول خداست. انس بن مالک مىگوید: «کانَ رَسُولُ اللّهِ
اَحسَنُ الناسِ خُلقا»؛ رسول خدا(ص) از نظر اخلاق، بهترین مردم بود.
رفق و مدارا در سیره عملى پیامبر(ص) فراوان به چشم مىخورد،
برخوردهاى آن حضرت با ملایمت و به دور از خشونت و درشتى و در برخوردهاى اجتماعى، سازنده ترین
عنصر در اصلاح جامعه آن روزگار بود.
رسول خدا(ص) از حرکتهاى تند بدون مدارا، در میان مسلمانان
بهره نگرفت، بلکه همانند انجام واجبات، مأمور به مدارا نیز بود؛ چنانکه خود فرمود: خداوند
تعالى همانگونه که مرا به برپایى واجبات امر نموده، به مدارا با مردم نیز امر
کرده است. و همین بیش از همه، فرصت هدایت جامعه و زمینه اصلاح اجتماعى را فراهم
آورد؛ چنانکه فرمود: پروردگارم به من فرمان داده است با مردم مدارا کنم؛ چنانکه
به تبلیغ رسالت فرمانم داد.
خداوند عالم به رسول گرامى(ص) دستور داد: (وَ اخْفِضْ
جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (شعراء: 215)؛ و بال و پر خود
را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند بگستران.
این تعبیر قرآن کنایه زیبایى از تواضع و رفق همراه با مهر
و ملاطفت است. همانگونه
که پرندگان براى رشد دادن جوجه هاى خود و براى اظهار محبت، بالهاى خود را پایین
آورده، مى گسترانند و آنان را زیر بال و پر مىگیرند، پیامبر نیز مأمور بوده
اینگونه رفق و مدارا کند.
رفق و مدارا از ویژگى هاى الهى است و از همین رو، پیامبر
رحمت، بالاترین حد مدارا را داشت: خداى عزّوجل ملایم است و ملایمت را دوست دارد و
آنچه بهخاطر ملایمت مى بخشد، نسبت به سختگیرى نمى بخشد.
نرم خویى و ملاطفت با مردم، در سیره رفتارى پیامبر(ص)
فراوان به چشم مى خورد، برخوردهاى نرم و ملاطفت آمیز آن حضرت با دیگران، مایه قوام
مناسبات اجتماعى و عنصرى مهم در اصلاح جامعه بوده است. رسول خدا با رفتار نرم و
ملاطفت آمیز، توانست جامعه را دگرگون نماید و وحدت و همدلى را در میان مردم برقرار
سازد که در غیر آن امکان ایجاد پیوند اجتماعى میسر نمى شد. خداوند مى فرماید:
(فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ
لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ) (آل عمران:
159) پس به برکت رحمت الهى، با آنان نرمخو و پرمهر شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى
قطعاً از گردت پراکنده مى شدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه.
»فَظ» در لغت، به معناى کسى است که سخنانش تند و خشن است و
«غلیظ القلب«به
کسى مى گویند که سنگ دل باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد. به این صورت،
خداوند به نرمش کامل پیامبر(ص) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنه کار اشاره
مىکند.
سرور آزادگان، حسین بن على(ع)، از قول مولاى متقیان در
توصیف نرم خویى پیامبر در برخورد با دیگران مى فرماید: رسول خدا همواره خوش رو و
خوش خوى و نرم بود، خشن و درشت خوى نبود.
گاهى فرزندان خردسال را به حضور پیامبر(ص) مى آوردند تا
بهعنوان برکت یافتن و میمون شدن، برایشان از خداوند خیر و برکتى بخواهد، یا
نامگذارى کند. رسول خدا به خاطر دل جویى بستگان آن فرزند، وى را مى گرفت و در
دامن خویش مى نهاد. گاهى اتفاق مى افتاد که کودک همانجا ادرار مى کرد. برخى که حضور
داشتند، بر سرِ فرزند داد مى کشیدند و حضرت آنها را نهى مى کرد و صبر مى کرد تا
ادرار بچه تمام شود.
پیامبر اکرم(ص) از راههاى گوناگون محبت ورزى، مانند سلام
گفتن، دست دادن و مصافحه کردن، خبرگیرى و تفقّد از حال و مشکلات پیروان خویش، در
دلهاى آنان نفوذ داشت. پیامبر خدا چنان رفتار محبت آمیزى داشت که هرگز از یاران و
اصحاب خویش غافل نمى ماند و پیوندها و رابطه ها را گرم و زنده نگاه مى داشت. به
فرموده امام على(ع)، هرگاه کسى از برادران دینى اش را سه روز نمى یافت، احوال او
را مى گرفت؛ پس اگر غایب و در سفر بود برایش دعا مى کرد و اگر حاضر و در محل بود
به دیدارش مىشتافت و اگر بیمار بود به عیادتش مى رفت.
قطب راوندى روایت کرده است که پیامبر به بزرگ و کوچک سلام
مى کرد.
پیامبر اکرم(ص) به طور معمول، هنگام ورود افراد به مجلس،
به احترام آنها مى ایستاد و براى آنها جا باز مى کرد و هنگام برخورد با دیگران،
مصافحه مى کرد.
هرگاه مصافحه مى کرد، هرگز دست خود را نمى کشید مگر زمانى
که فرد مقابل دست خود را از دست حضرت بیرون مى آورد، تا مبادا طرف مقابل احساس
بى علاقگى نماید.
امام رضا(ع) از پدران خود نقل مى کند که پیامبر(ص) فرمود:
از پنج چیز تا هنگام مرگ دست برنمى دارم: روى زمین با بردگان غذا خوردن، بر الاغ
بى پالان سوار شدن و بز را با دست خود دوشیدن و لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام
کردن تا اینکه پس از من سنّت شود.
-2عشق و علاقه وافر مسلمانان به رسول خدا
رسول خدا از چهره هاى محبوب دنیاى بشریت بود که چشم روزگار
چنین محبوبیتى را در کسى ندیده است. حضرت چنان محبوب دلها بود که هنگام وضو
ساختن، براى گرفتن زیادى آب وضویش، اصحاب مسابقه مى دادند.
عروة بن مسعود، که در ماجراى «صلح حدیبیه»، از سوى قریش
براى گفتمان با پیامبر(ص) آمده بود، به قریشیان اینگونه گزارش مى دهد: من شاهان
بزرگى را دیده ام؛ قدرتهاى بزرگى مانند قدرت کسرا، قیصر روم و سلطان حبشه را
مشاهده کرده ام، ولى موقعیت هیچ کدام را میان قوم خود، مانند محمّد(ص) ندیده ام. من
با دیدگان خود دیدم که یاران او نگذاشتند قطره آبى از وضویش به زمین بریزد و براى
تبرّک، آنرا تقسیم مى نمودند. اگر مویى از محمّد(ص) بیفتد فوراً آنرا برمى دارند.....
نمونه هایى از تاریخ اسلام
در تاریخ اسلام از علاقه ى شدید و شیدایى مسلمین نسبت به
شخص رسول اکرم نمونه هایى برجسته و بى سابقه مى بینیم. اساساً یک فرق بین مکتب
انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذى
بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است، محبوبى
که تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افکنده است و تمام رشتههاى حیاتى او را در
دست گرفته است.
آنگاه که پیامبر عازم تبوک بود اصحاب از دور شبحى دیدند.
یا رسول اللّه! شبحى
را مى بینیم به سوى ما مى آید گویا ابوذر است اما خستگى و تشنگى سخت او را از پا
درآورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدایى ضعیف
گفت: آب همراه دارم. پیغمبر گفت: آب داشتى و از تشنگى نزدیک به هلاکتى؟ ! آرى یا
رسول اللّه! وقتى که آب را چشیدم، دریغم آمد که قبل از دوستم رسول اللّه از آن
بنوشم بلال حبشى نیز وقتى قریش در مکه در زیر شکنجه هاى طاقت فرسا قرارش مى دادند
و در زیر آفتاب سوزان بر روى سنگهاى گداخته مى آزردندش و از او مى خواستند که نام
بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبرّى و بیزارى جوید.
نمونه ى دیگر حادثه ى «غزوة الرَّجیع» داستانى شنیدنى و
دلکش دارد: عده اى که ظاهراً با قریش هم ریشه بوده اند و در نزدیکی هاى مکه سکنى
داشته اند، در سال سوم هجرت به حضور رسول اکرم آمده اظهار داشتند: «برخى از افراد قبیله ى
ما اسلام اختیار کرده اند. گروهى از مسلمانان را به میان ما بفرست که معنى دین را
به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد
بدهند.«
رسول اکرم شش نفر از اصحاب خویش را براى این منظور همراه
آنها فرستاد ولى در میانه راه هذیلی ها گفتند هدف ما این است که شما را تحویل
قرشیان در مکه بدهیم و پولى از آنها بگیریم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم
بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پیمان مشرک را نمى پذیریم. جنگیدند تا کشته شدند. اما
سه نفر دیگر تسلیم شدند.
هذیلی ها این سه نفر را با طناب محکم بستند و به طرف مکه
روانه شدند. عبداللّه
بن طارق نزدیک مکه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد اما دشمن
مجال نداد، با ضرب سنگ او را کشتند. زید و خبیب به مکه برده شدند و در مقابل دو
اسیر از هذیل که در مکه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
او را براى کشتن به خارج مکه بردند. مردم قریش جمع شدند که
ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. به او گفتند: «آیا دوست ندارى که
الآن محمّد به جاى تو بود و ما گردن او را مى زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت
مى رفتی؟»
زید گفت: «سوگند به خدا که من دوست ندارم که در پاى محمّد
خارى برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم.«
دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو کرد به دیگر قرشیان و
گفت: «به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران کسى او را آن قدر دوست بدارند که یاران
محمّد محمّد را دوست مىدارند.».
در جنگ احد نیز یکى از مجروحین سعدبن ربیع بود که دوازده
زخم کارى برداشته بود. یکى از انصار گفت: اى سعد، پیغمبر مرا فرستاده که برایش خبر
ببرم که مرده اى یا زنده. سعد گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است،
زیرا چند لحظه ى دیگر بیشتر از عمرش باقى نمانده است. بگو به پیغمبر که سعد گفت:
«خداوند به تو بهترین پاداشها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد.». آنگاه خطاب کرد به مرد انصارى و گفت: یک
پیامى هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ کن. بگو سعد
مىگوید: «عذرى نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبى برسد و شما جان در
بدن داشته باشید.«
ب - جذبه ولایى در زندگى امام مجتبى(ع(
کرامات حسنى
بذل و بخشش در راه خدا، یکى از ویژگى هاى اخلاقى آن امام
بزرگوار است که زبانزد خاص و عام مى باشد تا جایى که امام مجتبى (ع) سه بار تمامى دارایىهاى
خود را در راه خدا بخشیدند. سفره کریم اهل بیت(ع) همواره براى مردم به ویژه فقرا و
ضعیفان گسترده بود در این رابطه بیان یک ماجرا خالى از لطف نیست: عبدالله انس به
همراه اسماعیل ابن یسار براى گرفتن پول به شام نزد معاویه رفته بودند معاویه آنان
را ناامید کرد و آنان دست خالى بازگشتند، اسماعیل در شعرى خطاب به ابن انس
مى گوید: «لعمرک ما الى حسن رحلنا ولا زرنا حسیناً یابن انس» یعنى: «به جان تو
سوگند اى فرزند انس که ما به سوى حسن(ع) نرفته و به زیارت حسین(ع) نشتافته بودیم».
به عبارت روشنتر یعنى: فقط زیارت این دو برادر و خاندان اوست که کسى دست خالى از
در خانه آنها برنمىگردد.
وجود گرامى آن حضرت آرامبخش دلهاى دردمند، پناهگاه
مستمندان و تهیدستان و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آنحضرت دست
خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى کرد،
جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى شد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار
احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مى ساخت و اجازه نمى داد رنج و
مذلت درخواست را بر خود هموار سازد!
امام مجتبى(ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان
مى بخشید به طورى که مایه شگفتى همگان مىشود.
روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک
نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى(ع) پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از
اینکه فرد تهیدستى از در خانه اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: آیا
حاضرى تو را به کارى راهنمایى کنم که به مقصودت برسى؟
آن مرد پاسخ داد: چه کارى؟
امام فرمودند: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه
عزادار شده است، ولى هنوز کسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مى روى و با
سخنانى که به تو یاد مى دهم، به وى تسلیت مى گویى، از این راه به هدف خود مىرسى.
ج - تعامل امت و امام در زندگى امام رضا(ع(
خادم امام رضا(ع) گزارش مىکند که: هر گاه امام تنها مى شد
و فارغ از مسائل روزمره، اعضاء خانواده، اطرافیان و حتى کارگران را گرد خود جمع مى کرد،
با آنها انس مى گرفت، بر سر یک سفره آنان را مى نشاند.
مطابق گزارش، مرد بلخى در جریان سفر امام رضا(ع) از مدینه
به مرو در یکى از روزها که قرار شد طعام صرف نماید ایشان همه خدمتکاران از سیاهان
و دیگران را کنار سفره فرا مى خواند. به امام(ع) مى گویند بهتر است بردگان در خوان
دیگر غذا بخوردند. به ایشان مى فرماید: «مه ان الرب تبارک و تعالى واحد والام واحد
والاب واحد و الجزاء بالاعمال؛ متوجه باشید که خداوند یکى است، مادر همه حوا و پدر
همه آدم است و پاداش هم بر اساس اعمال به انسان داده مىشود.»
از توصیه هاى امام رضا(ع) به غلامان و کارگران خود این بود
که به هنگام غذا خوردن، اگر من بالاى سر شما بودم، قبل از تمام کردن طعام، هرگز از
جاى خود بلند نشوید. بارها اتفاق مى افتاد که امام بعضى از بردگان خود را صدا مى زد،
مى گفتند مشغول غذاخوردن هستند، مى فرمود بگذارید طعامشان را بخورند. آنچه
دشمنى ها را علیه امت اسلامى بر مى انگیزد، همین تمسک به ولایت در این معناى وسیع
و ضامن حق حاکیمیت دینى و تحقق عدالت اسلامى است. و این تمسک در ابعاد مختلف فردى
و اجتماعى به معناى پاىبندى به گفتار و سیره رهبرى دینى است.
درست است که امام خمینى(ره) بر قلبهاى مردم حکومت
مى کردند و مردم از اعماق وجود خود به امام عشق مى ورزیدند و این اتفاق به وضوح در
مراسم استقبال و حتى ارتحال امام قابل مشاهده است، اما اطاعت مردم نسبت به فرمایشات
امام تنها نشات گرفته از شخصیت کاریزمایى ایشان نیست بلکه امام در درجهى اول
به عنوان مرجع تقلید و روحانى آگاه نزد مردم اعتبار یافتند زیرا مردم ایران به
واسطه تفکر شیعى همواره براى مراجع احترامى خاص قائل هستند.
برخلاف آنچه که وبر بر آن تأکید مى کند و مى گوید امکان
ندارد رهبر کاریزماتیک سخنى بگوید و مردم با آن مخالفت کنند و به دنبال استدلال و
منطق باشند اما جریان انقلاب نشان مى دهد اولا امام خمینى(ره) هیچ گاه پیرامون موضوعى
صحبت نکردند به جز آنکه از قبل زمینه پذیرش و آگاهى بخشى را براى مردم فراهم
کردند و اگرکسى پیرامون موضوع مطرح شده سوالى داشت امام سفارش به تبیین مطالب
مى کردند. دومأ در طول انقلاب اسلامى ایران و دوران رهبرى امام خمینى(ره) مواقعى
به وجود آمد که مردم و در موارد بیشترى نخبگان سیاسى مواضعى بر خلاف امام داشتند
که مصادیق آن در صحیفه امام قابل مشاهده است که بدیهى ترین آن مسائل مربوط به عزل
ونصب بنى صدر است.
و باز هم بر خلاف آنچه که وبر در خصوص شخصیت کاریزما تأکید
مى کند و بر بحران جانشینى پس از کاریزما اعتقاد دارد اما انقلاب اسلامى ایران
خلاف این مدعا را اثبات مىکند و مشاهده شد که پس از عروج ملکوتى امام خمینى(ره (جامعه
نه تنها دچار بحران جانشینى نگشت بلکه قدرتمندتر از قبل به راه خود ادامه داد.
نکته ى مهمتر در رد نظریه وبر این است که گرچه ماکس معتقد
است شخص کاریزما بنا بر آن خصوصیات خارق العادهاى که خود به آن معتقد است سعى مى کند
تا حرف خود را به کرسى بنشاند و از موضع تسلط و قدرت صحبت کند اما به هیچوجه
نمى توان این خصوصیت را در امام خمینى(ره) و رهبر معظم مشاهده کرد. امام(ره) در
هیچ برهه اى سعى نکردند تا با استفاده از قدرت مطلقه اى که فقه شیعى ایشان را مجاز
به استفاده از آن مى داند توده مردم را به اطاعت از خود وادارند. حتى در حساسترین
موقعیت، یعنى هنگام آغاز جنگ ایران و عراق در حالى که مىتوانستند با یک فتوا آحاد
مردم را به حضور در جبهه ها فرمان دهند اما ترجیح دادند مردم خود با بصیرت و آگاهى
تصمیم بگیرند که همین امر نشان دهنده اعتماد امام به مردم واحترام بر خرد وعقلانیت
توده آنان است.
اسلام ناب ثمره استقرار رهبرى شایسته و رابطه
ولایى امت و امام
آن چه فاصله ى بین اسلام ناب و اسلام آمریکایى را مشخص
مى کند همین مسأله است و دین بدون حاکمیت دینى تمام و کامل نیست و مورد رضایت خدا
نیست )الْیَوْمَ
أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ
الْإِسْلامَ دینا (المائده 3) در آن صورت دشمن را به عافیت طلبان متحجرى که
تنها به نفرین هاى اختلاف افکن چند نفر در 14 قرن پیش تمسک مى کنند و با تمرد در
مقابل حاکمیت دینى و نقش آفرینى سیاسى واجتماعى دین و ظلم به مسلمانان در فلسطین و
عراق و افغانستان و پاکستان و سایر جهان نقاط دنیا کارى ندارند، چه کار؟ دعوا سر
عدالت اسلامى و دل بستن به آن و تلاش براى اجراى آن است نه جنگهاى زرگرى و شعارى
بىتوجه به اقتضائات زمان و مکان و مصلحت امت اسلامى.
ضرورت عدم بىتفاوتى در مقابل تکالیف دینى و دفاع عاشقانه
از رهبرى دینى )امامت)
و امت اسلامى (من نام عن نصرة ولیه انتبه بوطء عدوه)، هزینه دادن براى دفاع از
دین، اصلاح ضعفهاى خویش و جامعه دینى و مقابله با متحجرین و التقاطیون و خواص
بىبصیرت و جاهلان متسنک و دانشمندان متهتک (که دین از جانب اینها بیش از دشمن
خارجى در خطر است الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا
تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ (المائده 3)،
پىگیرى ارزشهاى اسلامى ولو با دادن هزینه و گذشت از حق شخصى، پىگیرى مسائل امت
اسلامى و تشکیل شبکهى جهانى ولایت مستضعفین (در مسائلى مانند غزه و پاکستان
و....) پرهیز از انحراف یا بى مبالاتى یا تحجّر و جمود یا فراموش کردن نقش عقل یا
التقاط و عدم سکوت و کناره گیرى از عرصه ى وسیع زندگى جمعى انسانها و جامعه و از
آن مهم وحدت در کنار ولایت است که روح اسلام در اتحاد مقابل دشمن خارجى ذیل رهبرى
دینى است. آن چه که در فتواى وحدت بخش مقام معظم رهبرى در مورد حرمت اهانت نسبت به
عقاید اهل سنت نمود عینى یافت وچون تیر بر دیده ى همه ى پیروان اسلام آمریکایى و
وحدت شکنان بین شیعه و سنى افتاد بدون آن که ذرهاى از عقاید شیعى عقب نشینى کند.
منبع:تسنیم
211008