خدایا این خانواده چقدر مهربانند
عقیق:مرحوم صدر الدین واعظ قزوینی در کتاب شریفشان ریاض القدس حدیثی
نقل میفرمایند که انسان نمیدونه چه کنه اشک بریزه ، خون گریه کنه ، چه کنه
آب میشه آدم عین متن با اندکی تصرّف می فرمایند که :
مروان
به دستور معاویه در خطبه های نماز جمعه نسبت به
امیرالمومنین و امام مجتبی (ع) سبّ و ناسزا میگفت فحش
میداد.روزی اسامة از صحابه ی رسول خدا(ص) پای منبر آن
ملعون بود این واقعه ی سبّ و ناسزا را شنید ، طاقت نیاورد با چشم گریان به
درخانه ی امام حسین(ع)رفت و عرض کرد :الان مسجد بودم که مروان
به منبر رفت و در حضور برادرت امام حسن مجتبی(ع) به امیر
المومنین(ع) ناسزا گفت- فدای غربت و مظلومیتت حسن جان حسن جان
حسن جان -
تا سیدالشهداء(ع) شنیدند چشم های حضرت مانند دو کاسه ی خون شد
شمشیر از غلاف کشیدند و با پای برهنه دوان دوان به سمت مسجد رفتند.نگهبانان
و غلامان مروان هنگامی که حالت سیدالشهداء(ع)
را دیدند مانند شیری یورش برنده می آیند بر خود لرزیدند حضرت وارد مسجد
شدند مروان ملعون را از گریبان گرفتند و از منبر پایین کشیدند عمامه اش را
دور گردنش پیچیدند نزدیک بود روح از بدنش مفارقت کند ملعون رو کرد به امام
مجتبی (ع) و گفت :یا أبا محمد ! یا حسن بن علی ! ترا به عصمت مادرت زهرا (س) به فریاد من برس.
امام مجتبی(ع) تا نام مادر را شنیدنداز جا برخاستند به نزد
برادر آمده و فرمودند :برادر جان ! به جان من دست از مروان بردار مرا به
عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بودیم هر که ما را به عصمت مادرمان زهراء(س) قسم بدهد هر حاجتی داشته باشد بر آورده میشود !!! امام
حسین(ع) دست از مروان برداشت او را بخاطر قسم به مادرش رها کرد.
منبع:وبگاه عاشورا
211008