۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۰۲
روح بزرگِ انسان های خود ساخته و پاک، به دیگران هم پاکی و ایمان می آموزد. صداقت و
فداکاری ایثارگرانِ در راه خدا، الهام بخش تعهد و فداکاری است. حماسه های جهاد و شهادتِ
مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهیدپرور است. عظمت انسانی چهره های پر فروغِ تاریخ
خون بار ما، اسوه همه کسانی است که در زندگی، به هدف هایی والاتر از لذت های مادی اعتقاد
دارند و ارزش های متعالی را می جویند. «مسلم بن عقیل» یکی از این چهره هاست.
شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکارِ راه حق، یادآور همه خوبی ها، رشادت ها و جوان مردی هاست و خواندن زندگی نامه این سردار رشید اسلام، درس آموز و الهام بخش و سازنده است. حماسه مسلم بن عقیل درکوفه، پیش درآمدی بر نهضت عظیم عاشورا بود و مسلم، پیشاهنگِ نهضت سیدالشهدا علیه السلام و سفیر انقلاب کربلا و پیش مرگِ حماسه تاریخ ساز و جاویدان عاشورا بود.
درباره مسلم چه می توان شنید، جز فداکاری و حماسه و آزادگی اش؛ چه می توان نوشت، جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت؛ و چه می توان گفت جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش. او شخصیتی است که فراز و نشیب روزگاران را فراوان دیده و هم چون کوهی استوار، در مقابل آنان ایستاده؛ مسلم، دلاورِ آزاده ای است که در نبردها، معنای شجاعت و مردانگی را تفسیر کرده، او پرورده خاندان وحی و رسالت و برادرزاده علی علیه السلام ، عموزاده حسن و حسین علیهماالسلام و همسر رقیه دختر بزرگوار امیرمؤمنان علیه السلام است.
خداوند به عقیل، فرزندی ارج مند، نیکو و مبارک بخشید و او نامش را «مسلم» گذارد. نوزاد در خاندان بنی هاشم پرورشِ نیکویی یافت؛ خاندانی که بر آن وحی نازل می شد و محور رستاخیز امت و قطب زندگی دینی و سیاسی آن بود.
در جوانی، همانند دیگر جوانان، به ارتش اسلام پیوست تا با دیگر رزمندگان، به دفاع از مرزهای اسلامی بپردازند. در جنگ های امام علی علیه السلام با بنی امیه، زیر پرچم فرماندهی عمویش حضرت علی علیه السلام جهاد کرد و در راه دفاع از اسلام ناب و اصیل، بر ضد جاهلیتِ مزوّرانه که با ریا کاری های ظاهری خود را آراسته بود، شجاعت و دلاوری های زیادی از خود نشان داد.
پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، در حدیثی در مدح «عقیل» پدر حضرت مسلم می فرماید: «من او (عقیل) را به دو جهت دوست دارم: یکی به خاطر خودش، و دیگری هم به دلیل این که پدرش ابوطالب او را دوست می داشت». باز ایشان در جای دیگری به حضرت علی علیه السلام فرمود: «فرزند عقیل، یعنی مسلم، کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک می ریزد و فرشتگان مقرّب پروردگار بر او درود می فرستند».
تاریخْ از سخن گفتن درباره زندگی پرفراز و نشیب مسلم بن عقیل تقریبا خاموش مانده است. مسلم پس از این که به هیجده سالگی رسید، در پی رحلت پدرش، عمویش حضرت علی علیه السلام او را تحت سرپرستیِ خود قرار داد. در این جا بود که مسلم، انواع علوم و معارف و نیز هنر رزم و دلیرمردی را از علی علیه السلام آموخت و در زمره یاران وفادار آن بزرگوار قرار گرفت.
پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام ، مسلمْ راه راستین دعوت و تبلیغ به اسلام را به همراه عموزادگانش، حسن و حسین علیهماالسلام فرزندان علی علیه السلام با اخلاص و از خودگذشتگی ادامه داد، تا این که زندگی اش را در این راه تقدیم اسلام کرد.
حضرت مسلم، در دوران خلافت علی علیه السلام در خدمت آن حضرت بود. پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامتِ دو فرزندش، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تجسم پیدا کرده بود، جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد. در دوران امامتِ ده ساله امام حسن علیه السلام که از سخت ترین دوره های تاریخ، در خصوص پیروان اهل بیت و طرفداران ایشان بود، مسلم با خلوص هر چه تمام، در مسیر حق بود و از باوفاترین و نزدیک ترین یاران امام حسن علیه السلام به شمار می آمد. پس از شهادت امام حسن علیه السلام که امامت به حسین بن علی علیه السلام رسید، تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود، باز هم مسلم در کنار امام عصر خود و همواره گوش به فرمان آن حضرت بود.
مسلم بن عقیل، رهبری فقیه و قهرمانی شجاع بود. درس آموزی ازآیات قرآن، صحنه های جهاد و راز و نیازهای سحرگاهانْ او را ساخته و خداوند وی را در جایگاهی رفیع و والا قرار داده بود. او از کسانی بود که اگر کوچک ترین خطری فرا روی دین قرار می گرفت، تمام زندگیِ خود را فدا می کرد.
تدبّر در آیات قرآن، شناخت او را عمیق و وسیع کرده بود و به زندگی به عنوان کالا و متاعی برای آخرت می نگریست و بر این باور بود که خردمند، کسی است که خود را برای رضایت مندی خدا فدا می کند.
حضرت مسلم بن عقیل، اولین سفیر امام حسین علیه السلام است که براساس دعوت مردم کوفه به منظور تشریح دیدگاه امام حسین علیه السلام درباره حکومت آینده اسلامی، به این سرزمین سفر کرد. ولی از آن جایی که زر و تزویر همیشه باعث تحکیم سلطه زور می گردد، این بار نیز دیری نپایید که زر و زور عبیداللّه بن زیاد، سفیر امام حسین علیه السلام ، مسلم بن عقیل را به دام تزویر انداخت و توطئه ای پیش از وقوع حادثه کربلا، با شهید شدن اولین سفیر امام حسین علیه السلام بر ضد نهضت حسینی، تحقق یافت.
نامه های فراوان مردم کوفه، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیش تر، کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو، مسلم را فراخواندْ و در نامه ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من، برادر، پسر عمو و مطمئن ترین فرد خانواده ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد؛ پس با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می فرستم، خداوند هر آن چه را مورد رضا و علاقه اوست، برای تو مقدر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیرم. پس با تقدیر پروردگار خشنود باش». هم چنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.
پس از این که امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود انتخاب کرد، فرزند عقیل در نیمه ماه رمضان سال 60 ق به سوی مدینه شتافت و وارد مزار رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردید. در جوار مرقد پیام آور وحی و رسالت نماز خواند و سپس با رهبر امت وداع گفت، با خویشاوندان خداحافظی کرد و آنان را از شرّ فرعون های زمان به خدا سپرد، آن گاه از بی راهه، رهسپار عراق و شهر کوفه گردید. پسر عقیل به خوبی می دانست که مأموریت پر مخاطره ای پیش رو دارد.
هنگامی که امام حسین علیه السلام ، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود برای سفر به کوفه انتخاب کرد، دو نفر ازمردمان قبیله «قیس» را برای راهنمایی مسلم و سه همراه برای او برگزید تا آن ها را از بی راهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی درگذشتند. مسلم و همراهان، به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند. مسلم به وسیله قیس بن مُسَهَّر، نامه ای برای امام حسین علیه السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. سپس به سمت کوفه حرکت و سرانجام در پنجم شوّال سال 60ق، وارد این شهر شد و در خانه مختار ثَقَفی استقرار یافت.
دلاوری شگفت انگیز مسلم که یکی از برجسته ترین ویژگی های شناخته شده اوست، صرفا برخاسته از آموزش های نظامی و بدنی وی نبوده است. این ویژگی، مانند دیگر صفات وی، نتیجه آموزش در مدرسه ای است که در آن، از تمام آزمون های نظری و عملی سرفراز بیرون آمد؛ مدرسه ای که ممتاز به داشتن معلم هایی فوق العاده، نیرومند و مسلط در زمینه های علم و عمل بود. آنان، معلمان انسانیت و امت اسلامی هستند. همانان که سید رسولان، حکمت و علم خود را تنها در اختیار آنان گذاشت وآنان را بر دیگران برتری بخشید؛ یعنی برادر و پسر عموی پیامبر، حضرت علی علیه السلام و دو ریحانه وی، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام .
فرزند عقیل، آخرین شب زندگانی خویش را به دعا و نیایش به درگاه خداوند گذراندْ. چهره اش از شادمانیِ لقای دوست، شکفته بود. در آغاز شب، وضویی ساخته و یک پارچه چشم از مظاهر جهان فریبنده پوشیده بود. همه آن شب بلندِ تنهایی را، چهره بر درگاه عبودیت حق نهاده بود. دل تنگ از پلَشتی جهان، اندوهگین از دنیاپرستی کوفیان و دل آزرده از جهالت امت، یک باره وسعت آفرینش برایش تنگ گردیده بود. دلْ آرزوی رفتن داشت و جانْ شوق پروازی رفیع را در خویش می پروراند. دیگر او را یارای ماندن در خراب آباد کوفیان وامید پیروزی نبود. دل روشنش، شهادت را برای آینده امت اسلام، کارسازتر می دید. مسلم، آماده شهادت بود.
هانی بن عروه، از صحابه پیامبر بود و آن حضرت را دیده و با وی مصاحبت داشت. بزرگِ قبیله «مُراد» بود و در کوفه می زیست. در رکاب امیرمؤمنان، علی علیه السلام نیز در سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. در حرکت انقلابی حُجر بن عَدی بر ضد «زیادِ بن اُبیه»، از ارکان مهم به شمار می رفت. پس از آن که ابن زیاد به عنوان والی جدید کوفه به این شهر آمد، مسلم بن عقیل پس ازآن که هزاران نفر با وی بیعت کرده بودند، خانه هانی را مقر پنهانی خویش قرار داد. چون برای والی روشن شد که در نهضت مسلم، هانی از زمینه سازان و چهره های مؤثر است، او را دستگیر، زندانی و شهید کرد.
هنگامی که ابن زیاد به کوفه رسید، تعدادی از افرادش را به خانه هانی فرستاد و او را به دارالاماره فرا خواند. وقتی که هانی به آن جا رفت، ابن زیاد خطاب به وی گفت: مسلم را در خانه خود پنهان کرده ای و برای او سلاح و مردان جنگی جمع می کنی. گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می ماند؟
هانی بن عروه به او گفت: ای پسر زیاد! خانواده ات را بردار و به شام برو و در آن جا زندگی کن؛ زیرا فردی شایسته تر از تو و یزید به این جا آمده است. در آن وقت، ابن زیاد از پاسخ هانی، آن مرد فداکار سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندانش افکند.
هنگامی که مسلم را به قصر ابن زیاد آوردند، وی بدون این که سلامی دهد، وارد شد. یکی ازنگهبانان کاخ به او گفت: بر امیر سلام کن. مسلم پاسخ داد: ساکتْ! به خدا او امیر نیست. ابن زیاد رو به سوی مسلم کرد و گفت: بر تو پاسخ سلام مباد. سلام کنی یا نکنی، به قتل خواهی رسید. مسلم گفت: هرچه می خواهی درباره من انجام ده، ای دشمن خدا. ابن زیاد در آن لحظه، از مسلم خواست تا وصیت نامه خود را نوشته و جهت اجرا به عمر بن سعد بدهد. آن بزرگ مرد هم چنین نوشت:
1ـ شمشیر و زره و لباس نبرد او را بفروشد و با آن، هفتصد درهم بدهی اش را پرداخت کند؛
2ـ پس از شهادت، جسدش را تحویل گرفته و به خاک سپارد؛
3ـ امام حسین را از شهادت وی مطلع ساخته و از او درخواست کند که به کوفه سفر نکند.
ابن زیاد مسلم را به «بَکر بن حِمران» سپرده و از او خواست تا او را بر بالای کاخ دارالاماره ببرد و سر از بدنش جدا سازد. در این هنگام، مسلم شروع به تکبیر و درود فرستادن بر محمد صلی الله علیه و آله و خاندان او کرد. چون بر بالای بام قصر رسید، رو به آسمان کرده و در حالی که با خدایش راز و نیاز می نمود، از او خواست تا میان خاندان اهل بیت و مردم دروغ گو، فریب کار و ترسو قضاوت فرماید. آن گاه اجازه خواست تا نماز بخواند، ولی این مأمور پلید نپذیرفت. بدین گونه نماینده و فرستاده حسین علیه السلام در روز هجدهم ذی الحجه سال 59 ق، هم چون سربازی مسلمان و دلیر، در راه آیین سرخ امام زمانش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و شاداب به کاروان شهدای عزیز پیوست.
بعد از شهادت مسلم، به سراغ هانی رفتند. هانی در زندان بود و دست هایش را از پشت بسته بودند که برای کشتن آوردند. هانی هنگام آمدن، هواداران خود را از قبیله مَذْحَج به یاری می طلبید، ولی کسی او را یاری نکرد. پیرمرد، با قدرت دست خود را کشید و از بند بیرون آورد و در پی سلاح و ابزاری می گشت که به دست گرفته و به آنان حمله کند، که مأموران دوباره او را گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامیِ بزرگ مسلم را از بدن جدا کردند. هانی درزیر ضربات جلاد می گفت: «بازگشت به سوی خداست. خدایا! مرا به سوی رحمت و رضوان خویش ببر».
قاتل مسلم بعد از این که او را به شهادت رساند، پایین آمد و پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد پرسید: وقتی که مسلم را از پله های قصر به بالا می بردید، چه عکس العملی داشت و چه می گفت؟ گفت: مرتب خدا را تسبیح می گفت و از او مغفرت و بخشش می طلبید... .
هنگامی که پیکر پاک آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن پاک و مطهر، طناب بسته و سر طناب را بکشند و در کوچه های کوفه بگردانند و چنان کردند و سپس بدن بی سر را برده و به دار کشیدند.
خبر شهادت مسلم، به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام «بَکر بن مَعنقه» در شَراف یا ثَعلبیّه به امام حسین علیه السلام رسید. امام از شنیدن آن بسیار اندوهگین شد و گریست و سپس فرمود: «اِنّا للّه و انّا اِلَیه رَاجِعُون؛ رحمت خدا بر او باد» و این سخن را چند بار تکرار کرد. هم چنین فرمود: «از این پس زندگی بی معنا است و خیری ندارد». بستگان مسلم نیز به شدت برآشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. در شعبان سال 65 ق، به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام بنا گردید. بر روی قبر آن حضرت سنگی از مرمر نهاده و گنبدی ساخته شد. این ساختمان، در شرق مسجد جامع کوفه واقع شده است.
در قسمتی از زیارت نامه مسلم بن عقیل می خوانیم: «سلام بر تو ای جان نثار! ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمویت کردی و برای حفظ او خون دادی.
سلام بر تو ای اولین شهید و ای پیشوای سعادت مندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی کس بودی و یار و یاوری نداشتی».
چند تن از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند وشهید شدند. دو فرزند کوچک دیگر او، در کاروان اسیران اهل بیت بودند و به دستور عبیداللّه بن زیاد، زندانی شدند. یک سال در زندان بودند و به آن ها سخت می گرفتند.
عاقبت خود را به پیرمردی که متصدی زندان بود، معرفی کردند. او که دوست دار اهل بیت بود، آن دو را رها کرد و فرار کردند. آن دو کودک، شب خود را به منزلی رسانده و مهمان پیرزنی شدند و خود را به او که علاقه مند به خاندان رسول بود، معرفی کردند. داماد نابکار آن زن ـ که از هوادارن ابن زیاد بود ـ برای دریافت جایزه، به دنبال آن دو کودک بود. خسته به خانه آمد و شب را در آن جا ماند.
نیمه شب متوجه حضور آن دو شد و آن دو را دست بسته به همراه غلام و پسرش به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد، هیچ کدام حاضر نشدند دو کودک را بُکشند و خودشان را به داخل فرات انداختند و فرار کردند. کودکان برخاستند و به درگاه خدا نماز خواندند. بعد آن جلاد، سرهای پاک آنان را جدا کرد و بدنشان را داخل فرات انداخت و سرهایشان را برای دریافت جایزه، نزد عبیداللّه بن زیاد برد.
منبع:گلبرگ
کدخبرنگار:212111