۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۱۸
* راه های مقابله با گناه و عوامل بازدارنده از گناه، یکی فکر است
که به عنوان نمونه اینکه: حرّ کمی فکر کرد در روز عاشورا و خودش را از گناه حفظ کرد،
بله، یکی از عواملی که انسان را از گناه بازمی دارد، فکر کردن به عاقبت امور است که
اینکاری که من می خواهم بکنم عاقبتش چه می شود.
* یک جوانی آمد از رسول خدا(ص) تقاضای نصیحت کرد و گفت: مرا موعظه کنید؛ حضرت هم فرمودند: اگر من تو را موعظه کنم، تو به کار می بندی که ظاهر سه بار فرمودند، او هر سه بار گفت که من به کار می بندم، حضرت فرمودند: هر کاری که می خواهی بکنی، عاقبتش را بسنج؛ ببینید این فکر است، آدم یک کاری که می خواهد بکند، عاقبتش را بسنجد. خیلی جاها این کار آدم را از گناه باز می دارد، حر هم همین طور شد، عاقبت کار را سنجید. عمر سعد نه او عاقبت کار را نسنجید، این آدم به عاقبت کار فکر نکرد.
* خداوند در قرآن می فرماید، به جناب صالح گفتند: معجزه ات چیست؟ گفت: این شتر من! گفتند شتر معجزه است؟ گفت این شتر در یک روز همه آب سرزمین شما را می خورد. روز بعد همه را شیر می دهد، و اینها می دیدند یک روز همه آب ها را می خورد، یک روز به همان اندازه هم شیر می دهد. بعضی ها معاندند، اصلا با حق عناد دارند، بعضی ها اصلا نمی خواهند هدایت شوند، می خواهند اصلا حق نباشد، چون حق را با منافع خودشان در تضاد می بینند، بعضی ها از حق ضرر می کنند؛ یک عده معاند بودند: می گفتند ما اگر بخواهیم با صالح مبارزه کنیم، این شتر نمی گذارد، هر کس این شتر را ببیند، می فهمد این حق است، اصلا کار نمی گیرد در مقابل صالح، گفتند اگر بخواهیم با او مبارزه کنیم، باید این شتر را از بین ببریم، صالح از طریق وحی باخبر شد، آمد یک سخنرانی کرد، گفت اگر هر کس این شتر را بکشد، خدا سه روز بیشتر این قوم را مهلت نمی دهد، عذاب نازل می شود تر و خشکتان می سوزد، هیچ کس جرأت نمی کرد جلو بیاید، آمدند چندتا دختر زیبا رو پیدا کردند، این ها را آرایش کردند، اینها همه از قرآن است، و بعد آوردند جلوی جوانهای ضعیف النفس، چشم چران و هرزه، این ها هم که این دختران را دیدند، آتش شهوت در آنها مشتعل شد و تحریک شدند، خواستند نزدیک بشوند، بزرگان قوم گفتند شما علاقه دارید به این دختران؟ گفتند بله، مهرشان را هم می توانید بدهید: گفتند بله، گفتند می دانید مهرشان چیست؟ گفتند نه، چیست؟ گفت: شتر صالح را بکشید. این ها هم آتش شهوت در وجودشان مشتعل بود، آمدند و شتر صالح را کشتند؛ در پایان این قصه خدا می فرماید: "و لا یخاف عقباها" این ها عاقبتشان را نسنجیدند. سه روز بعد عذاب آمد و همه شان از بین رفتند.
* من شهدا را هم دیده بودم، اینها دوستان ما بودند، امروز هم با جوانهای امروزی دوست هستم، هم آنها را دیدم و هم امروز را دیدم، شما خیال نکنید آن جوانی که می رود جبهه شهید می شود، بالاتر از این جوانی است که قدرت دارد گناه کند، اما نمی کند؛ این جهاد اکبر است و آن جهاد اصغر است. ممکن است آدم هایی باشند که به راحتی بتوانند جانشان را برای امام حسین(ع) بدهند، اما همین ها نتوانند چشمشان را از حرام کنترل کنند.