۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۰۷
و راز ماندگاری مکتب سرخ امام حسین (ع (را تفسیر می کند. آنچه می خوانید گفتاری است از حضرت آیت ا... ناصر مکارم شیرازی در باب حقیقت قیام و هدف و ماهیت حرکت سید الشهدا(ع) و نیز چرایی سوگواری برای آن حضرت. با ما همراه باشید:
اهمیّت تاریخ زندگى امام حسین(ع) که به صورت یکى از
شورانگیزترین حماسههاى تاریخ بشریّت درآمده، نه تنها از این نظر است که همه ساله
نیرومندترین امواج احساسات میلیونها انسان را در اطراف خود بر مىانگیزد و مراسمى
پرشورتر از هر مراسم دیگر به وجود مىآورد، بلکه اهمیّت آن بیشتر از این جهت است
که : هیچ
گونه «محرّکى» جز عواطف پاک دینى و انسانى و مردمى ندارد و این تظاهرات پرشکوه که
به خاطر بزرگداشت این حادثه تاریخى انجام مىگیرد، نیازمند هیچ مقدّمه چینى و
فعّالیّتهاى تبلیغاتى نیست و از این جهت در نوع خود بى نظیر است.
اغلب ما این حقیقت را مىدانیم، ولى نکته اى که براى
بسیارى (بخصوص متفکّران غیراسلامى) هنوز به درستى روشن نشده و همچنان به صورت
معمّایى در نظر آنها باقى مانده، این است که:
چرا این قدر به این حادثه تاریخى که از نظر «کمّیّت و
کیفیّت» مشابه فراوان دارد، اهمیّت داده مىشود؟ چرا مراسم بزرگداشت این خاطره هر
سال پرشکوهتر و پرهیجان تر از سال پیش، برگزار مىگردد؟
چرا امروز که از «حزب اموى» و دار و دسته آنها اثرى نیست و
قهرمانان این حادثه باید فراموش شده باشند، حادثه کربلا رنگ ابدیّت به خود گرفته
است؟!
پاسخ این پرسش را باید در لابه لاى انگیزههاى اصلى این
انقلاب جستوجو کرد، ما تصوّر مىکنیم تجزیه و تحلیل این مسأله براى کسانى که از
تاریخ اسلام آگاهى دارند چندان پیچیده و مشکل نیست.
به عبارت روشن تر حادثه خونین کربلا نمودارى از جنگ دو
رقیب سیاسى بر سر به دست آوردن کرسى زمامدارى یا املاک و سرزمینها صورت نگرفته.
همچنین این حادثه از انفجار کینههاى دو طایفه متخاصم که
برسر امتیازات قبیله اى در مىگیرد، سرچشمه نگرفته است.
این حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مکتب فردى و
عقیده اى است که آتش افروزان آن، در طول تاریخ پرماجراى بشریّت، از دورترین زمانها
تا امروز، هرگز خاموش نشده است، این مبارزه ادامه مبارزه تمام پیامبران و مردان
اصلاح طلب جهان و به تعبیر دیگر ادامه جنگهاى «بدر و احزاب» بود.
همه مىدانیم هنگامى که پیامبر اسلام(ص) به
عنوان رهبر یک انقلاب فکرى و اجتماعى، براى نجات بشریّت از انواع بت پرستى و
خرافات و آزادى انسانها از چنگال جهل و بیدادگرى قیام کرد و قشرهاى ستمدیده و حق طلبى
را که مهمترین عناصر تحوّل بودند، به گرد خود جمع نمود، در این موقع مخالفان این
نهضت اصلاحى که در رأس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مکّه بودند، صفوف خود را
فشرده ساخته، براى خاموش کردن این ندا، تمام نیروهاى خود را به کار گرفتند و
ابتکار این تلاشهاى ضدّ اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفیان بود.
ولى در پایان کار، در برابر عظمت و نفوذ خیره کننده اسلام
به زانو درآمده، سازمانشان بکلّى از هم پاشید.
بدیهى است این از هم پاشیدن به معناى ریشه کن شدن و نابودى
آنها نبود، بلکه نقطه عطفى در زندگى آنها محسوب مىشد، یعنى فعّالیّتهاى ضدّ
اسلامى صریح و آشکار خود را به فعّالیّتهاى پشت پرده و تدریجى ـ که برنامه هر دشمن
لجوج، ضعیف و شکست خوردهاى است ـ تبدیل نموده و در انتظار فرصت بودند.
بنى امیّه پس از رحلت پیامبر(ص) براى ایجاد یک جنبش
ارتجاعى و سوق مردم به دوران پیش از اسلام، کوشیدند که در دستگاه رهبرى اسلامى
نفوذ پیدا کنند و هر قدر مسلمانان از زمان پیامبر(ص)دورتر مىافتادند، زمینه را
مساعدتر مىدیدند.
بخصوص برخی از «سنّتهاى جاهلیّت» که به دست غیر بنى امیّه
بر اثر علل گوناگونى احیا گردید، زمینه را براى یک «قیام جاهلى» آماده ساخت.
از جمله اینکه:
- مسأله نژاد پرستى که اسلام خطّ قرمز روى آن کشیده بود
دوباره به دست برخی خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برترى خاصّى بر «موالى» (غیرعرب)
یافتند.
- تبعیضهاى گوناگون که با روح اسلام به هیچ وجه سازگار نبود،
آشکار گشت و « بیت
المال» که در زمان پیامبر(ص) به طور مساوى در میان مسلمانان تقسیم مىشد، به صورت
دیگرى درآمد و امتیازات بى موردى به عدّهاى داده شد و امتیازات طبقاتى بار دیگر
احیا گردید.
- پستها و مقامات که در زمان پیامبر(ص) بر اساس لیاقت و ارزش
علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مىشد، به صورت قوم و خویش بازى درآمد و در
میان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسیم شد.
مقارن همین اوضاع و احوال، فرزند ابوسفیان، «معاویه» به دستگاه
حکومت اسلامى راه یافت و به زمامدارى یکى از حسّاسترین مناطق اسلامی (شام)
رسید و از اینجا با دستیارى باقیمانده احزاب جاهلیّت، زمینه را براى قبضه کردن
حکومت اسلام و احیاى همه سنّتهاى جاهلیّت هموار کرد.
این موج به قدرى شدید بود که پاکمردى مانند على(ع) را در
تمام دوران خلافت نیز به خود مشغول ساخت.
* * *
قیافه این جنبش ضدّ اسلامى به قدرى آشکار بود که رهبرى
کنندگان آن نیز نمىتوانستند آن را مکتوم دارند.
اگر ابوسفیان در آن جمله عجیب تاریخى خود هنگام انتقال
خلافت به بنى امیّه و بنى مروان با وقاحت تمام مىگوید:
« هان اى بنى امیّه! بکوشید و گوى زمامدارى را از میدان
بربایید (و به یکدیگر پاس دهید)؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد مىکنم بهشت و
دوزخى در کار نیست! (و قیام محمّد یک جنبش سیاسى بوده است».
و یا اگر «معاویه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در
کوفه مىگوید:
« من براى این نیامده ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید،
من آمده ام بر شما حکومت کنم؛ هر کس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم کرد!».
و اگر یزید هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى که در کربلا
شربت شهادت نوشیدند، مىگوید:
»اى کاش نیاکان من که در میدان بدر کشته شدند، در اینجا
بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى هاشم مشاهده مىکردند...!».
همه اینها شواهد گویایى بر ماهیّت این جنبش «ارتجاعى و ضدّ
اسلامى» بود و هر قدر پیشتر مىرفت، بى پرده تر و حادتر مىشد.
* * *
آیا امام حسین(ع) در برابر این خطر بزرگ که اسلام عزیز را
تهدید مىکرد و در زمان «یزید» به اوج خود رسیده بود، مىتوانست سکوت کند و خاموش
بنشیند؟ آیا خدا و پیامبر (ص) و دامنهاى پاکى که او را پرورش داده بودند، مىپسندیدند؟
آیا او نباید با یک فداکارى فوق العاده و از خودگذشتگى مطلق،
سکوت مرگبارى را که بر جامعه اسلامى سایه افکنده بود، درهم شکسته و چهره شوم این
نهضت جاهلى را از پشت پردههاى تبلیغاتى «بنى امیّه» آشکار ساخته و با خون پاک
خود، سطور درخشانى بر پیشانى تاریخ اسلام بنویسد که براى آینده، حماسه اى جاوید و
پرشور باشد؟
آرى حسین(ع) این کار را کرد و رسالت بزرگ و تاریخى خود را
در برابر اسلام انجام داد، و مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد. او توطئههاى ضدّ
اسلامى حزب اموى را در هم کوبید و آخرین تلاشهاى ظالمانه آنها را خنثى کرد.
این است چهره حقیقى قیام حسین(ع) و از اینجا روشن مىشود
که چرا نام و تاریخ امام حسین(ع) هرگز فراموش
نمى
شود. او متعلّق به یک عصر و یک قرن و یک زمان نبوده، بلکه او و هدفش جاودانى است.
او در راه حقّ و عدالت و آزادگى، در راه خدا و اسلام، در راه
نجات انسانها و احیاى ارزشهاى مردمى، شربت شهادت نوشید؛ آیا این مفاهیم هیچگاه
کهنه و فراموش مىگردد؟ نه... هرگز...!
راستى چه کسى پیروز شد؟
آیا در این مبارزه عظیم پیروزى با بنى امیّه و سربازان
خونخوار و دنیاپرستشان بود، یا از آنِ امام حسین(ع) و یاران جانباز او که در راه
عشق به حقّ و فضیلت و براى خدا همه چیز خود را فدا کردند؟!
توجّه به مفهوم واقعى «پیروزى» و «شکست» به این پرسش پاسخ مىگوید:
پیروزى آن نیست که انسان، از میدان نبرد سالم به در آید، یا دشمن خود را به خاک
هلاکت افکند، بلکه پیروزى آن است که انسان «هدف» خود را پیش ببرد و دشمن را از
رسیدن به مقصود خود باز دارد.
با توجّه به این معنا، نتیجه نهایى این نبرد خونین به طور
کامل روشن مىشود. درست است که حسین(ع) و یاران وفادارش پس از یک نبرد قهرمانانه،
شربت شهادت نوشیدند، امّا آنها هدف مقدّس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت
افتخارآمیز گرفتند.
هدف این بود که ماهیّت نهضت ارتجاعى و ضدّ اسلامى «اموى»
آشکار گردیده و افکار عمومى مسلمانان بیدار شود تا از توطئههاى این بازماندگان
دوران جاهلیّت و رسوبات دوران کفر و بت پرستى آگاه گردند که این هدف بخوبى انجام
شد.
آنها سرانجام ریشههاى درخت ظلم و بیدادگرى «بنى امیّه» را
قطع کردند و با فراهم ساختن مقدّمات انقراض آن حکومت غاصب که افتخارش زنده کردن
رسوم جاهلى و فساد و تبعیض و ستمگرى بود، سایه شوم و ننگین آن را از سر مسلمانان
کوتاه ساختند.
حکومت «یزید» با کشتن مردان با فضیلت خاندان پیامبر(ص)به
خصوص امام حسین(ع) پیشواى بزرگ اسلام و جگرگوشه پیامبر(ص)، قیافه واقعى خود را به
همه نشان داد، و کوس رسوایى این مدّعیان جانشینى پیامبر(ص) را در همه جا زدند.
و عجیب نیست در تمام انقلابها و تحوّلهایى که پس از حادثه
کربلا روى داد، شعار «خونخواهى
این شهیدان» و یا «الرضا لآل محمّد» را مىبینیم که تا زمان بنىعبّاس که خود با
بهره بردارى از این مسأله به حکومت رسیدند و سپس راه ستمگرى را پیش گرفتند، ادامه
یافت.
چه پیروزى از این بالاتر که آنها نه فقط به هدف مقدّس خود
نایل گشتند، بلکه سرمشقى براى همه مردم آزاده جهان گردیدند.
چرا سوگوارى مىکنیم؟!
مى گویند اگر امام حسین(ع) پیروز شد، پس چرا جشن نمىگیریم؟
چرا گریه مىکنیم؟
آیا این همه گریه در برابر آن پیروزى بزرگ شایسته است؟
آنها که این ایراد را مطرح مىکنند، «فلسفه عزادارى» را
نمىدانند و آن را با گریههاى ذلیلانه اشتباه مىکنند.
»گریه» و جریان قطرههاى اشک از «چشم» که دریچه قلب آدمى
است، چهارگونه است:
- گریههاى شوق
گریه مادرى که از دیدن فرزند دلبند گمشده خویش، پس از چند
سال، سرداده مىشود، یا گریه شادى آفرین و رضایت بار عاشق پاکبازى که پس از یک عمر
محرومیّت معشوق خود را مىیابد گریه شوق است.
قسمت زیادى از حماسههاى کربلا شوق آفرین و شورانگیز است و
به دنبال آن سیلاب اشک شوق به خاطر آن همه رشادتها، فداکارى ها، شجاعتها، آزادمردىها،
و سخنرانىهاى آتشین مردان و زنان بظاهر اسیر، از دیدگان شنونده سرازیر مىگردد؛
آیا این گریه دلیل بر شکست است؟
- گریههاى عاطفى
آنچه در درون سینه انسان جاى دارد «قلب» است نه «سنگ»! و
این قلب که ترسیم کننده امواج عواطف انسانى است، هنگام مشاهده منظره کودک یتیمى که
درآغوش مادر در یک شب سرد زمستانى، از فراق پدر، جان مىدهد به لرزه در مىآید و
با سرازیر کردن سیلاب اشک، خطوط این امواج را در صفحه صورت ترسیم کرده و نشان مىدهد
قلبى زنده و سرشار از عواطف مردمى است.
آیا اگر با شنیدن حادثه جان سپردن یک طفل شیرخوار در آغوش
پدر، و دست و پا زدن در میان سیلاب خون، در حادثه کربلا، قلبى بتپد، و شرارههاى آتشین
خود را به صورت قطرههاى اشک به خارج سرازیر کند، نشانه ضعف و ناتوانى است یا دلیل
بر بیدارى آن قلب پر احساس؟!
- گریه پیوند هدف
گاهى قطرههاى اشک پیام آور هدفهاست؛ آنها که مىخواهند
بگویند با مرام امام حسین(ع)همراه و با هدف او هماهنگ و پیرو مکتب او هستند؛ ممکن
است این کار را با دادن شعارهاى آتشین یا با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند;
امّا گاهى ممکن است آنها ساختگى باشد؛ ولى کسى که با شنیدن این حادثه جانسوز قطره
اشکى از درون دل، بیرون مىفرستد، صادقانه تر این حقیقت را بیان مىکند. این قطره
اشک، اعلان وفادارى به اهداف مقدّس یاران امام حسین(ع) و پیوند دل و جان با آنها و
اعلان جنگ با بت پرستى، ظلم و ستم و اعلان بیزارى از آلودگیهاست. آیا این نوع
گریه ـ بدون آشنایى به اهداف پاک او ـ ممکن است؟
- گریه ذلّت و شکست
گریه افراد ضعیف و ناتوانى است که از رسیدن به اهداف خود
واماندهاند و روح و شهامتى براى پیشرفت در خود
نمى بینند؛ مىنشینند و عاجزانه گریه سرمىدهند.
هرگز براى امام حسین(ع) چنین گریهاى مکن که او از این
گریه بیزار و متنفّر است؛ اگر گریه مىکنى، گریه شوق، عاطفه، و پیوند هدف باشد.
ولى مهمتر از سوگوارى، آشنایى به مکتب امام حسین(ع) و
یاران او و پیوستگى عملى به اهداف آن بزرگوار و پاک بودن و پاک زیستن و درست
اندیشیدن و عمل کردن است.
منبع:قدس
211008