۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۷ : ۲۲
*حضرت در شب عاشورا فرمودند: امشب را می خواهم نماز بخوانم، من
نماز خواندن برای خدا را دوست دارم، من میخواهم قرآن بخوانم چون این قرآن و نماز مایه سکون انسان است، نماز
ذکرالله اکبر است، به واسطه نماز می شود به معراج رسید، ولی اگر نماز نباشد انسان
دچارانواع و اقسام آفت های شش گانه میشود، و دو چیز دیگری که فرمودند دعا واستغفار
است.
*در
روایات آمده است که استغفار خودش دعاست و بهترین دعا استغفار است، دعا به انسان
قرب می دهد و انسان را بخدا نزدیک میکند.
*امام
صادق فرمودند: دعا بلا و عذاب را از انسان باز می گرداند و کم می کند، همانطور که
رشته نخ باز می شود اگرچه گره های سخت و کور خورده باشد، خواستن از خدا گره های
کور زندگی را باز میکند.
*امیرالمومنین
فرمودند: دعا امواج بلایا را از شما دور می کند، وقتی می بینید از در ودیوار بلاها
به سمت شما روی آورده اند روی بیاورید به سمت دعا کردن، به تعبیر یکی از بزرگان
وقتی سونامی بلاها به سمت شما می آید شما می توانید با دعا آنها را دفع کنید،
بلایایی که بسمت انسان می آید یا از کفاره گناهانی است که انجام داده یا برای
ترفیع مقام و رتبه معنوی اوست.
*امام
صادق فرمودند: میخواهید دعاهایتان مستجاب شود زمانی که گرفتارید؟ زمانی که گرفتار
نیستید زیاد دعا کنید، چون صدای شما برای ملائکه آشناست.
*امام
رضا فرمودند: اگر بلا بر مومن نازل شود خدا به دل او می اندازد که برود و دعا کند و از خدا بخواهد. اگر
دیدید برشما بلا نازل شد به دعا و زاری کردن در خانه خدا روی بیاورید.
*امیرالمومنین
فرمودند: دعا کلید پیروزی هاست، نه اینکه در خانه بنشینیم فقط دعا کنیم، آدم باید
تلاش خود را بکند اما دعا بکند و از خدا بخواهد، دعا مخازن رستگاری است، اگر مناجات
کردید و از خدا خواستید نجات در آن هست،
اگر بی تابی شما زیاد شد فقط در آغوش خدا بروید.
*چرا
من دستم را در مقابل غیر خدا دراز کنم؟ فقط این دست باید در مقابل ذات اقدس اله
دراز شود، دعا یعنی خواستن، در اصطلاح دعا، خواستن عبد از مولاست، این دست باید فقط
در مقابل بی نیاز دراز شود و آن فقط خداست.
*اگر
از دیگری بخواهیم خار می شویم، من از خدا می خواهم تلاش خود را می کنم و خدا وسیله
را در مقابل من قرار می دهد، وسیله هم فقط معصوم(ع) هستند و جای دیگری نباید رفت.
*آیت
الله قاضی در حرم حضرت امیرالمونین(ع) قهر
کرد و با ناراحتی به حضرت گفت: آقا من15 سال است که در خانه شما را می زنم از شما
خواستم ابوابی از سلوک را بر من باز کنید و از حرم خارج شد. دید عده ای دارند سر به سر دیوانه ای می گذارند یکی لباسش را می کشید یکی مویش را ...این دیوانه یک لحظه
افتاد در آغوش آقای قاضی. دیوانه در گوش آقای قاضی گفت: ما دیوانه ها هم برای
خودمان عالمی داریم اینقدر زود به ما بر نمی خورد و قهر نمی کنیم.