۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۱ : ۱۶
*در روایات داریم که حضرت یوسف داشت به کوچه نگاه می کرد دید جوانی لباس کهنه ای پوشیده رد می شود، جبرئیل نازل شد گفت یوسف او را میشناسی؟ حضرت یوسف فرمود: خیر، گفت این همان کسی است که در نوزادی شهادت داد که تو به زلیخا سو قصد نداشتی، جبرئیل گفت به او اکرام کن . حضرت یوسف اورا خواست و حسابی به او رسید و حقوقی برای او قرار داد، جبرئیل خنده ای کرد و حضرت یوسف از او دلیل خنده را پرسید، حضرت جبرئیل جواب داد در عجبم که یک بنده خدا یک بار برای بنده دیگر شهادت داد اینجور یک انسان او را اکرام کرد پس خدا این بندگانی که دائما در روز به خداوندی خدا شهادت می دهند خدا چگونه آنها را اکرام می کند.
*وقتی حضرت آدم از بهشت رانده شد به خدا گفت : خدایا تو موجوداتی مثل شیطان را قرار دادی که دو برابر انسان ها هستند، و در رگ ما جاری است و از همه نیت های ما خبردارد برای من هم چیزی قرار بده . خداوند پاسخ داد یا آدم اگر تو و نوادگانت نیت کاری خوبی کردید برای شما نوشته می شود و اگر انجام دادید ده بار نوشته می شود و اگر نیت گناه کردید نوشته نمی شود اگر گناه را مرتکب شد تا هفت ساعت نوشته نمی شود اگر بعد از هفت ساعت مرتکب گناه شد و توبه نکرد برای او یکی نوشته می شود خداوند فرمود گر لحظه آخر عمر هم توبه کرد آن یکی هم پاک می شود.
*از همه بی نهایت هایی که فقط نزد خداوند است هر کسی به اندازه ظرف خودش می تواند برداشت کند هرچه ظرف خود را بزرگ تر کنیم بیشتر برداشت می کنیم.
*سید حیدر آملی در کتاب جامع الاسرار سه بار قسم می خورد که در جوار خانه خدا ریاضاتی داشتم و خداوند علمی در سینه من ریخت که اگر تمام درختان قلم شوند و جن و ملک نویسنده شوند یک دهم آن را نمی توانند بنویسند، بعضی ها یک چیز کوچک از خدا می گیرند خودشان را گم می کنند.
*فردی از امام صادق(ع) تقاضای اسم اعظم را کرد، حضرت گفت برو کنار فلان پل بنشین و هرچه دیدی بیا به من گزارش بده، فرد رفت و نشست دید پیرمردی با کوله باری از هیزم دارد می آید پشت سر او هم جوانی با اسب خود می آید پل باریک بود و جوان نمی تواسنت از پیرمرد جلو بزند پیرمرد هم به آرامی می رفت جوان عصبانی شد و پیرمرد را هل داد و به زمین انداخت و همه هیزم او ریخت و رفت، پیرمرد دوباره کوله هیزم خود را بست و به راهش ادامه داد، امام صادق به آن فرد که تقاضای اسم اعظم داشت فرمودک اگر تو در آن لحظه اسم اعظم داشتی چه کار میکردی؟ فرد گفت تنبیه سختی می کردم آن جوان را، امام صادق فرمود آن پیرمرد از دوستان ما بود و اتفاقا اسم اعظم داشت منتهی ظرفیت آن را نیز داشت که بخاطر یک ظلم شخصی زمین و آسمان را به یکدیگر ندوزد.
را نیز اعلام کنید.