۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۱۹
ارتباط استوار آیت الله بهجت با خداوند متعال، ذکرهای پی در پی، به جای آوردن نوافل، شب زنده داری های کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است. سالهای سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین، با صفا ترین و روح نوازترین نمازهای جماعت ایران اسلامی بوده و هست. در این نماز عالمان وارسته و خداجوی، بسیاری از طلاب تقوا پیشه، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر قشرهای مردم شرکت می کردند. نمازهای جماعت ایشان چنان پر معنویت بود که گاه به ویژه در شبهای جمعه صدای گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز نمازگزاران همراه می شد، و روحها به پرواز در می آمد و چشمها به اشک می نشست، و فضای دلها نورانی می گردید. چنین فضای معنوی و روح نوازی در این زمان در هیچ نماز جماعتی وجود نداشت. بی جهت نیست که بسیاری از اوقات در مسجدی که ایشان نماز جماعت اقامه می کنند جا برای نماز گزاران تنگ می گردید و عده کثیری حتی آنان که مشتاقانه و به امید کسب فیض از این نماز پر معنویت، از راه های دور آمده اند مجبور به ترک مسجد می شدند.
این
نماز همواره مورد توجه اولیای خدا بوده و هست، علامه طباطبائی(ره) در آن
شرکت می جستند، و آیت الله بهاء الدینی(ره) نیز عنایت خاصی به نماز جماعت
ایشان داشته اند. در این ارتباط آیت الله محمد حسن احمدی فقیه یزدی خاطره
ای را نقل می کنند که ذکرش در اینجا مناسب است. وی می گوید:
«شبهای ماه
رمضان آیت الله بهاء الدینی زودتر از آیت الله بهجت نماز می خواندند،
ایشان خواست یکی از نزدیکان را به جایی بفرستد، آن شخص گفت: اگر بروم از
نماز شما محروم می شوم. آقای بهاء الدینی فرمودند: برو این کار را انجام
بده و بعد از افطار برو پشت سر آقای بهجت نماز بخوان. »
آقای مصباح نیز درباره سابقه نماز جماعت دل انگیز ایشان می گوید:
«آیت
الله بهجت در حدود چهل سال قبل برنامه ای داشتند که پیش از غروب قدم زنان
به سوی صفائیه( که آن وقتها در آنجا ساختمان احداث نشده بود و از نزدیکهای
پل صفائیه دیگر زمین مزروعی بود)، می رفتند و مقدار زیادی از زمینهای
مزروعی را می گذشتند و در آنجا می نشستند و بعد نماز مغرب و عشاء را در آن
زمینها می خواندند و بعضی دوستان که علاقه مند بودند خدمت ایشان می رسیدند.
یکی از آن دوستان نقل می کرد:
آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز جماعت فرمودند:
«اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند...»
وقتی
که منزلی را که در آن اقامت داشتند، خریدند، چون نزدیکتر بود بیشتر دوستان
در همین منزل برای نماز خدمتشان می رسیدند، بعد ایشان را به مسجد فاطمیه
دعوت کردند و آنجا محل اجتماع کسانی بود که علاقه مند بودند از نماز ایشان
استفاده کنند، و قریب به چهل سال در مسجد فاطمیه در سه وقت نماز جماعت
اقامه می کردند، و درسشان را هم از منزل به همان مسجد منتقل کردند و دید و
بازدیدهای اعیاد و ایام سوگواری نیز در همان مسجد انجام می گرفت.»
آیت
الله شیخ جواد کربلایی درباره نماز شب و گریه های نیمه شب ایشان می گوید: «جناب آیت الله بهجت در جدیت در نماز شب و گریه در نیمه های شب مخصوصاً
شبهای جمعه کوشا بودند. یکی از علما و مشاهیر به من فرمودند که: شب جمعه در
مدرسه سیّد(ره) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صدای حزین و
ناله و گریه در حالی که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حق تعالی عرضه
می داشت: «إلهی! من لی غیرک، أسأله کشف ضرّی والنّظر فی أمری: معبودا! من
جز تو چه کسی را دارم که از او بخواهم رنجوری مرا بر طرف کرده و نظری به
امورم نماید.» (دعای کمیل)
زیارت و توسل
آیت الله بهجت حتی با این سنّ و سال برنامه روزمره خویش را به این صورت آغاز می کنند: هر روز با نهایت ادب به محضر مقدس حضرت معصومه(س) شرفیاب می گردند. و با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضریح مطهر می ایستد و بعد زیارت عاشورای حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) را قرائت می کردند.
مؤلف کتاب انوار الملکوت از قول آیت الله شیخ عباس قوچانی، وصّی مرحوم میرزا علی آقای قاضی نقل می کند که:
« آیت
الله العظمی بهجت بسیار به مسجد سهله می رفتند و شبها تا صبح به تنهایی در
آن جا بیتوته می کردند. یک شب بسیار تاریک که چراغی هم در مسجد روشن نبود،
در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کرده و برای تطهیر و وضو به ناچار
می بایست از مسجد بیرون رفته و در محلّ وضو خانه که بیرون مسجد در سمت شرقی
آن واقع است وضو بسازند، ناگهان مختصر خوفی در اثر عبور این مسافت و در
ظلمت محض و تنهایی در ایشان پیدا می شود، به مجرد این خوف ناگهان نوری
همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار می شود، ایشان با آن نور خارج می شوند و
تطهیر نموده و وضو می گیرند و سپس به جای خود بر می گردند و در همه این
احوال، آن نور در برابر ایشان حرکت می کرده تا اینکه به محل خود می رسند آن
نور ناپدید می شود.»
حجت
الاسلام محسن قرائتی درباره ویژگی های مسجدی که آیت الله بهجت در آن نماز
می خواندند، می گوید: مسجد ایشان بسیار ساده و بدون تزئینات بود و آیت الله
بهجت در آن نماز می خواند.
راز سلام نماز آیت الله بهجت(ره) که با صدای بلند می گفت
پسر
این مرجع تقلید فقید به نقل از یکی از نمازگزاران حضرت آیت الله العظمی
بهجت(ره) می گوید: «تهران زندگی می کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود،
روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت الله بهجت(ره) می خواندند را
دیدم و لذت بردم.تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت
الله بهجت(ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان
نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می شود، نمازهای پشت آقا
بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه ام را طوری تنظیم کردم که هر روز
صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.
یک
سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می رفتم قم نماز می خواندم و برمی
گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می کرد که
چرا از کار و زندگی می زنی و به قم می روی؟ خوب همین نماز را در تهران
بخوان و …
کم کم نسبت به فریادهای آیت الله بهجت(ره) هنگام سلام دادن
آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد می کشد؟ چرا داد می زند؟ چرا با
درد سلام می دهد؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام های آقا سلام
می دادم.
به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد
می کشد دیگر نمی آیم قم نماز بخوانم، همان تهران می خوانم، این هفته هفته آخرم است…
یک روز آمدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیست؟ رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه ور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف می زدم؛ "آقا اگر بهم نگی می رم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان!" تو همین افکار بودم که آیت الله بهجت انگار حرفاهایم را شنیده باشند سر بلند کردند و به من خیره شدند، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیدند من چه می گفتم؟ من که در دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنیدند؟
سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به
تهران برگشتم، در راه دائما با خودم می گفتم آقا چطور حرف های من را شنید؟
در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیت الله
بهجت(ره) ایستادم و در صف اول نماز می خوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا
نمی توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!
خوشحال
بودم و پشت آقا نماز می خواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا،
روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخر این در را کی باز
کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی ندارد. تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوه
ای بود، خدای من این باغ کجا بوده است؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر
نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک
لحظه از خواب پریدم.
یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من را در خواب
دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ
آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد می کشید، من
جواب سئوالم را گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای
نماز به قم می رفتم و سپس به تهران بازمی گشتم تا آقا رحلت کردند.»
این روایت بعد فوت ایشان توسط فرزند ایشان در یک مراسم بازگو شد...
منبع:شبستان