۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۰۸
حضرت زین العابدین(ع) با دیدن یزید فرمود:
چه می پنداری اگر جد ما رسول خدا ما را در چنین حالتی ببیند؟
پیش از آنکه یزید سخنی بگوید فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! آیا دختران رسول خدا(ص) باید این گونه به اسارت گرفته شوند؟
عده ای در مجلس به گریه افتادند و یزید دستور داد دستهای امام سجاد(ع) را باز کنند. آنگاه در حالی که با چوبدستی اش بر لب و دندانهای امام حسین(ع) ضربه می زد گفت:
سرهایی را از کسانی که عزیز بودند شکافتیم و آنها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.
در این هنگام یحیی بن حکم(1) در حالی که می گریست گفت: آنهایی که در کنار طف بودند به ما نزدیکتر هستند تا ابن زیاد عبد، که نسبت پستی دارد. نسل سمیه مادر زیاد به تعداد ریگهاست، اما از دختر پیامبر نسلی بجای نمانده است.
یزید بر سینه او کوفت و گفت: خاموش باش!(2) او که در موضع انفعال قرار گرفته بود گفت: خداوند پسر مرجانه را رسوا کند! اگر بین او و شما خویشاوندی بود چنین نمی کرد. زنجیرها را بردارید و طتابها را باز کنید!(3)
سپس یزید با اشاره به رأس مبارک امام حسین(ع) گفت: این مرد به خود می بالید و می گفت: پدر من از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد یزید و من خود از او بهتر هستم و همین مسائل بود که وی را به کشتن داد! اما اینکه پدر او بهتر از پدر من است، کار به داوری کشید و خدا به نفع پدر من داوری کرد! اما اینکه مادر او بهتر از مادر یزید است به جانم سوگند فاطمه(س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.
اما در مورد جد او، مسلم است هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد نمی تواند بگوید که جد من بهتر از محمد(ص) است. ولی در مورد خودش و من، شاید او این آیه را نخوانده است:
قل اللهم مالک المُلک (4)
سپس خطاب به حضرت زین العابدین(ع) گفت: ای پسر، پدر تو رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و حق مرا انکار کرد، و با حکومت و سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار کرد که دیدی!
امام ادعای وی را با آیه ای از قرآن پاسخ داد:
ما اَصابَ مِن مُصیبه فی الارضِ و لا فی انفسکم الّا فی کتابٍ مِن قبلٍ اَن نَبرَأها انَّ ذلکَ علی الله یسیرٌ. (5)
هیچ مصیبتی به مال و یا جان شما نرسد، مگر پیش از آنکه آن را خلق کنیم.
در کتاب خدا این گونه نوشته شده است و این امر بر خدا آسان است.
یزید از فرزند خود خالد خواست تا پاسخ امام را بدهد، امام چون او درماند خود گفت:
اگر مصیبتی بر شما رسد برای کارهایی است که انجام می دهید و خدا بسیاری از گناهان را می بخشد.(6)
حضرت زین العابدین(ع) فرمود: ای زاده معاویه و صخر و هند، نبوت و رهبری همیشه در اختیار پدران و اجداد من بوده است؛ پیش از آنکه تو متولد شوی.براستی که جدم علی بن ابی طالب(ع) در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا بود و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود؛ و آنگاه فرمود:
چه می گویید آنگاه که پیامبر به شما بگوید شما که آخرین امتها بودید پس از رفتن من با خاندانم چگونه رفتار کردید. گروهی را به اسارت گرفتید و دسته ای را به خون آغشته کردید.
امام در ادامه افزود: ای یزید، وای بر تو! اگر می دانستی چه کرده ای و درباره پدرم و خاندانش و عموهای من چه جنایتهایی مرتکب شده ای؛ اگر می دانستی در کوهستانها پناه می گرفتی و خاکستر نشینی می گزیدی و فریاد، واویلا بلند می کردی. آیا باید سر حسین بن علی(ع) که امانت رسول خدا(ص) بود در مقابل دروازه شهر آویزان باشد؟! ما امانت رسول خدا(ص) در میان شما هستیم و من تو را به خواری و پشیمانی در روز رستاخیز بشارت می دهم، روزی که مردم گرد آیند.(7)
یزید که حالت عادی نداشت و گویا مست (8) بود و یا اینکه همه چیز را از دست رفته می دید در حالی که با چوب دستی خود بر لب و دندان امام حسین(ع) ضربه می زد گفت:
ای کاش بزرگان قبیله ام که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و می دیدند که قبیله خزرج چگونه در برابر نیزه ها به زاری افتاده اند.
به تلافی جنگ بدر بزرگانش را کشتیم و حساب ما تسویه شد. فرزندان هاشم با حکومت ما بازی کردند والا نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شده است. من از دودمان خندق نیستم، اگر کینه ای را که از محمد(ص) به دل دارم بر فرزندانش عمل نکنم.
در این زمان یکی از شامیان با اشاره به فاطمه، دختر امام حسین(ع) خطاب به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش!
فاطمه خود را به عمه اش زینب چسباند و گفت: عمه جان حال که یتیم شده ام کنیز هم بشوم؟(9)
دل دریایی پیامبر عاشورا و شیرزن کربلا که مملو از درد و رنج بود توفانی شد. رویش را به سوی مرد شامی برگرداند و فرمود: نه تو و نه یزید قادر به بردن این دختر نیستید.
یزید گفت: به خدا سوگند که می توانم چنین کنم.
زینب فرمود: به خدا سوگند، هرگز چنین قدرت و سلطه ای را خداوند به تو نداده است مگر اینکه از اسلام خارج شوی و به دین دیگری در آیی.
یزید که به شدت برافروخته بود گفت: با من چنین سخن می گویی؟! پدر و برادر تو از دین بیرون رفتند.
دختر علی(ع) گفت: تو، پدر و جدت دین خدا را که دین پدر و برادرم بود پذیرفتید، اگر مسلمان باشی.
یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا.
زینب فرمود: تو ظاهرا امیر هستی و ظالمانه ناسزا می گویی و چون قدرت ظاهری داری زور می کنی.
1_(ابن شهر آشوب در مناقب نام این شخص را عبد الرحمن بن حکم ذکر کرده است.)
2_(ارشاد مفید، ج2، ص 119.)
3_(شریف القریشی، حیاه الامام زین العابدین، ص 173.)
4_(سوره آل عمران، آیه 26، بحارالانوار، ج45، ص 131.)
5_(سوره حدید، آیه 22.)
6_(سوره شوری، آیه 30.)
7_(بحارالانوار، ج 45،ص 135.)
8_(معالم المدرستین، ج 3، ص 162.)
9_(ارشاد مفید، ج2، ص 120.)
منبع:مشرق
211008