عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۵۷۰۷
تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۹
در مجموعه سخنان امام علي(ع) در نهج البلاغه خطبه هايي درباره مردم کوفه مي بينيم؛ اندک ستايش(1) و بيشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرين مي کشد و امام مرگ خود را از خدا مي خواهد: خدایا! اينان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار.
عقیق:امام علی(ع) در خطبه شصت و نهم نهج البلاغه در ملامت و مذمت‏ بعضى از يارانش فرموده است‏: «چه اندازه با شما مدارا كنم! همچون مدارا كردن با شتران نوبارى كه از سنگينى بار پشتشان مجروح گرديده و همانند جامه كهنه و فرسوده‏ اى كه هرگاه از جانبى آنرا بدوزند از سوى ديگر پاره‏ مى‏ گردد. هرگاه گروهى از لشكريان شام به شما نزديك مى‏ شوند هر يك از شما در را به روى خود مى‏ بنديد و همچون سوسمار در لانه خود مى‏ خزيد و همانند كفتار در خانه خويش پنهان‏ مى‏ گرديد. به خدا سوگند! آن كس كه شما ياور او باشيد ذليل است و كسي كه با شما تيراندازى‏ كند همچون كسى است كه تيرى بى پيكان به سوى دشمن رها سازد. به خدا سوگند!جمعيت ‏شما در خانه‏ ها زياد و زير سايه پرچمهاى ميدان نبرد كم. من مى ‏دانم چه چيز شما را اصلاح مى ‏كند ولى اصلاح شما را با تباه ساختن روح خويش جايز نمى ‏شمرم، (2) خدا نشانه ذلت را بر چهره ها و پيشانى شما بگذارد! و بهره ‏هاى شما را نابود سازد. آن گونه كه به باطل متمايل و به آن آشنائيد به حق آشنائى نداريد و آن چنان كه در نابودى حق مى ‏كوشيد براى از بين بردن باطل قدم برنمى ‏داريد.»

در مجموعه سخنان اميرالمؤمنان علي(ع)، که شريف رضي آنرا گرد آورده و نام آنرا نهج البلاغه نهاده است، خطبه هايي از امام(ع) درباره مردم کوفه مي بينيم؛ اندک ستايش(3) و بيشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرين مي کشد و امام مرگ خود را از خدا مي خواهد. آنکه تاريخ اسلام را به دقت نخوانده و آن کس که مردم آن روز عراق را نشناسد و از پيشينه آنان ناآگاه باشد، در مي ماند که موجب ناخشنودي امام(ع) در اين خطبه چيست؟ در اين بحث، کوشش شده است، با توجه به مضمون خطبه هاي آن حضرت، عراقيان و خوي و خصلتي که از آن برخوردار بودند، شناخته شود.

مردم عراق در روزگار پيش از اسلام ترکيبي خاص داشتند؛ گروهي، بازماندگان سومريان و مهاجران سامي بودند؛ مردمي هم از جنوب عربستان بدان جا مهاجرت کرده و در سرزمين حيره، نزديک نجف کنوني، سکونت جسته بودند و به نام لخميان يا آل منذر معروف بودند؛ گروه ديگري هم از اين مردم به شمال شبه جزيره رفته و در آنجا ماندند و به غسانيان شهرت يافتند. در جنگهايي که ميان ايران و امپراتوري روم شرقي درگرفت، لخميان از پادشاه ايران حمايت مي کردند و غسانيان از امپراتوري روم.

چون سپاهيان اسلام از شبه جزيره عربستان به سوي شرق رفتند و عراق را گشودند، به سال شانزدهم و هفدهم از هجرت، به فرمان عمر دو شهر را در عراق به نام کوفه و بصره پي افکندند تا جايي براي سپاهياني باشد که از عربستان به سرزمينهاي شرقي مي روند. بصره، چنان که مي دانيم، در نزديکي درياست و کوفه در سرزميني گسترده و برخوردار از آب دجله و فرات و آماده براي کشاورزی. زماني درازا نکشيد که اين دو شهر موقعيت نظامي خود را از دست داده و به شهرهايي پرتحول و جنب و جوش مبدل گشتند؛ بصره حالت بندر بازرگاني به خود گرفت و کوفه فراهم آمدنگاه مردمي شد که از ايران و جنوب عربستان بدان روي مي آوردند. اما عرب هايي که از شبه جزيره به عراق آمدند، شماليان، بيشتر در بصره و جنوبيان بيشتر در کوفه جاي گرفتند.

مي توان گفت کوفه در آن سالهايي که از آن گفتگو مي کنيم، بازاري را مي مانست که بازرگانان و کاسبکاران از هر سو در آن گرد آمده بودند تا سود خود را به دست آرند. هماهنگي آنان تا آنجا بود که هر يک منفعت خود را در خطر نبيند، و چون چنين مي ديد، از جمع مي بريد.

براي اينکه با مردم عراق آن روز در روزهايي که از آن گفت و گو مي کنيم، بيشتر آشنا شويد، عباراتي را که ابن کوّا در پاسخ معاويه گفته است، مي آورم: «کوفيان يکباره در کاري در مي آيند و دسته دسته خود را از آن به کنار مي کشند.» بر اين جمله بايد افزود که عراقيان با هم کاري را به پايان مي برند که فرمان روايي سخت گير و ستم کار بر سر آنان باشد. در دوره اي که از آن سخن مي گوييم، هرگاه مرداني چون زياد و حجّاج پسر يوسف حکم ران آنان بودند، همگي فرمان بردار بوده اند و اگر حاکمي خواسته است با عدالت با آنان رفتار کند، در آغاز به او روي خوش نشان داده و سپس او را تنها گذارده اند و سرانجام با او درافتاده اند.

بدين خطبه بنگريد: «گرفتار کساني شده ام که چون امر مي کنم، فرمان نمي برند و چون مي خوانم، پاسخ نمي دهند. اي ناکسان، براي چه در انتظاريد؟ و چرا براي ياري دين خدا گامي بر نمي داريد؟ ديني کو تا فراهمتان آرد؟ غيرتي کو تا شما را به غضب آرد؟»(4) و پس از گذشت بيست و اند سال، فرزند او را مي بينيم که با آن مرد يا فرزندان آن مردم مانند همان جمله ها را مي گويد: «اي ياوران آل ابوسفيان، اگر دين نداريد و از رستاخيز نمي ترسيد، در دنياي خود آزاد مرد باشيد. و اگر خود را عرب مي شماريد، به نسب خود بازگردانيد.» و چون درنگ آنان را در کارزار با مردم شام مي بينيد، مي گويد:زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد، اگر آماج بلاييد. بر شما غارت مي برند و ننگي نداريد؛ با شما پيکار مي کنند و به جنگي دست نمي گشاييد؛ خدا را نافرماني مي کنند و خشنودي مي نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد: هوا سخت گرم است، مهلتي ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد: سخت سرد است، فرصتي ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنين مي گريزيد، با شمشير آخته کجا مي ستيزيد.(5)

و نيز اين سخنان: اي مردمي که به تن فراهميد و در خواهش ها مخالف هميد! سخنانتان تيز، چنان که سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنان که دشمن را درباره ي شما به طمع اندازد. در بزم، جوينده مرد ستيزيد و در رزم، پوينده راه گريز. آن که از شما ياري خواهد، خوار است و دل بيمار. خوارتان از آسايش به کنار. براي کدام خانه پيکار مي کنيد و پس از من در کنار کدام امام کارزار؟ به خدا سوگند فريفته کسي است که فريب شما را خورد و بي نصيب کسي است که انتظار پيروزي از شما برد»(6)

شيطان چنان دل آن مردم را پر کرده بود که موعظت در آن راهي نداشت و امام مي فرمود: اي نه مردان به صورت مرد! اي کم خردان ناز پرود! کاش شما را نديده بودم و نمي شناختم، که به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سينه ام مالامال خشم شما. مردم دون که پياپي جرعه اندوه به کامم مي ريزيد و با نافرماني و فرو گذاري جانبم کار را به هم در مي آميزيد.»(7) و سرانجام درد دل خود را با خدا در ميان مي نهد :خدایا! اينان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار.»(8)دعاي امام در حق آن نامردم به اجابت رسيد؛ طولي نکشيد که زياد بر آنان حکومت يافت و سزايشان را در کنارشان نهاد و بيست سال بازيچه حکومت شام گشتند تا آنکه صحنه ديگري براي آزمايشات پديد گشت.(9)


پی نوشت ها:
1_(نهج البلاغه/خ 107)
2_(اين سخن اشاره به آن است كه مى ‏توانم مانند ديكتاتور ستمكار با شما رفتار كنم و شما را تحت فشار بگذارم و با خشونتهاى ظالمانه به هر راهى‏ مى‏ خواهم ببرم، اما هرگز چنين كارى را كه موجب تباهى صفاى روح و ايمان‏ من است نخواهم كرد.)
3_(نهج البلاغه، خ 107)
4_(همان: خ 39)
5_(همان: خ 27)
6_(همان: خ 29)
7_(همان: خ 27)
8_(همان: خ 25)
9_(برگرفته از مقاله مردم کوفه از زبان اميرالمؤمنان علي(ع) نوشته دکتر سيد جعفر شهيدي)
منبع:فرهنگ
211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین