۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۲ : ۱۲
نامه حسین (ع) به بنی هاشم
یکی
نامهای است که امام حسین(ع) این نامه را به بنیهاشم
می نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت(ع) آن را در مکّه نوشتند یا
بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّهای مثل
ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی میگویند در مکّه بوده، یعنی حضرت(ع) در
مکّه این نامه را نوشتند و فرستادند برای بنیهاشم به مدینه؛ عدّهای هم
میگویند نه، از جمله سیّد بنطاووس از کُلینی نقل می کند که این نامه بعد
از حرکت بود. به هر حال این بحثها مدخلیّت ندارد، ما کاری نداریم که از
مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.
حضرت
مینویسند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ
عَلِیٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ
بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».(1) از حسین به محمّد بن علی،
یعنی محمّد بنحنفیّه، برادراش که در مدینه بود. می فرماید این را بدان،
هر کسی از شما بنی هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت
است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح
ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!
گفت وگوی حسین(ع) با اُمّ سلمه
حتّی
عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می دانست. اُمّ سلمه
همسر پیغمبر اکرم (ص) بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(ع)
می خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت (ع) و به او گفت: «یَا بُنَیَّ لَا
تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ
یُقْتَلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یُقَالُ
لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از
جدّت رسول الله (ص) شنیدم که فرمودند: فرزندم حسین (ع) در عراق در محلّی
به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت(ع) چه جواب داد؟ فرمودند: «فَقَالَ
لَهَا یَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی
مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیْسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو
فکر کرده ای که من نمی دانم؟! به خدا قسم من می دانم که مرا می کُشند. «یَا
أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا
مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ
رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»...
ببنید چه کار میکند حسین(ع)! اُمّ سلمه فقط شهادتش را می گوید، امّا حسین(ع)
به آن اضافه میکند. می فرماید نه تنها اینکه من کُشته می شوم، بلکه خدا
خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می دانم که به ستم کُشته خواهم
شد؛ این را هم می دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد
بالاترش را هم می گوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچههایم هم کشته
میشوند... «مَظْلُومِینَ مَأْسُورِینَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت
می گیرند... «مُقَیَّدِینَ»؛ همه اینها را می بندند.... «وَ هُمْ
یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین».(2) اینها استغاثه
میکنند و هیچ کسی هم کمکشان نمیکند... چه میگویی مادر جان؟! تو خیال
کردی من نمی دانم؟! تو می گویی من را می کُشند؟! من همه اینها را می دانم.
گفت وگوی حسین(ع) با برادرش
در
برخوردی که امام حسین(ع) با یکی از برادرهای ناتنی اش دارد، بعد
از آنکه به اصطلاح می خواهد برای حضرت (ع) خیرخواهی کند، می گوید برادر،
برادرم از امیرالمؤمنین(ع) برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند
رساند؛ من گمان می کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین
امام حسین(ع) به او چه می گوید. می فرماید: «حَدَّثَنِی أبِی
أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ می گوید پدرم
علی(ع) از پیغمبر(ص) نقل کردند که فرمودند: ای علی! تو را
می کشند و حسینت را هم می کشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ
تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین (ع) هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف
است! ببینید چه چیزهایی را می داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم.
«فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کردهای که یک چیزی
میدانی که من نمیدانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی
أبَداً».(3) با وجود آگاهی ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها
نمی شوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم می گویی امام
حسین (ع) نمیدانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت
(ع) می دهی!
امام حسین(ع) نه تنها این را می دانست که کشته
می شود، نه تنها محل دفنش را هم می دانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم
می دانست که او را قطعه قطعه می کنند. شما آن خطبه ای که می خواهد از مکّه
حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می گویند این گرگها به من حمله می کنند
و من را تکه تکه می کنند. حضرت (ع) همه اینها را می دانست. تا آخر کار را
میدانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار
دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می خواهد برود، برود.
حالا آیا باز هم
میتوانی بگویی او مغرور بود؟! آیا میتوانی بگویی که حسین(ع)
می خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی میتواند از دهان تو در
آید که نعوذ بالله بگویی حسین (ع) فریب خورده ای بود بر محور بی خبری
که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می بینید؟! به هر
تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می دانست و چیزی
برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید
هر که با من بیاید، آخر کار کشته می شود. نه گفت به تو پول و ریاست
می دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد.
هیچکدام از این کارها را نکرد.
پی نوشت ها:
1_(بحارالأنوار، ج 45، ص 87)
2_( بحارالأنوار، ج 44، ص 331)
3_(اللهوف، ص 26)
( برگرفته از جلسات اخلاق آیت الله مجتبی تهرانی)
منبع:شبستان
211008