عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۳۴۴۷
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۲ - ۰۱:۰۰
تاریخ صحنه‏ هاى گوناگونى ازحضور پیامبر درحجر اسماعیل ضبط و نقل کرده، در یک نگاه، حجر اسماعیل، محل اعلام رسالت، جایگاه تلاوت قرآن، تریبون سخنرانی ومحل انجام برخى از معجزات‏ ایشان بوده است.

عقیق: در فاصله میان رکن عراقى (شمالی) و شامى(غربی) کعبه معظمه، دیوارى قرار دارد با ارتفاع 1 متر و 30 سانتیمتر که قوسى شکل بوده و حجر اسماعیل نامیده مى‏شود.

«حِجْر» به معناى پناه و دامن است و از این رو این مکان را به اسماعیل علیه السلام منسوب کرده ‏اند که وقتى دیوارهاى کعبه بر افراشته شد، او براى پناه بردن از گرماى خورشید، در سایه و کنار این دیوار مى‏ نشست و یا این‏که سایبانى کنار آن براى خود مى‏ ساخت و در آن پناه مى ‏گرفت. حجر اسماعیل یادگار زمان ابراهیم و اسماعیل علیه السلام است. بنابراین، قدمت و پیشینه آن به زمان بناى کعبه به دست ابراهیم علیه السلام مى‏ رسد. پیش از این در بخش نخست معرفی «حجر اسماعیل» مطالبی در رابطه با منشا پیدایش آن و این که حجر اسماعیل قسمتی از کعبه شمرده می شود و مى ‏بایست در داخل محدوده طواف باشد، بزرگان مدفون در حجر و فضیایل عنوان شده برای آن بیان شد. در این بخش نیز برخی از وقایع تاریخی در حج اسماعیل طرح می شود.

 

سیرى در برخى از وقایع حجر اسماعیل‏
حجر اسماعیل از جمله مکان‏هایى است که حوادث بسیارى را به خود دیده و مجموعه‏اى از خاطرات تلخ و شیرین را در خود گرد آورده است که برشمارى کامل آن در دوره‏هاى مختلف تاریخى مجال و فرصتى دیگر مى‏ طلبد. اما آنچه که مورد توجه است، بررسى آن در برهه‏اى از زمان و مربوط به وجود مقدس پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیه السلام است که به مناسبت، برخى از قضایاى مربوط به شمارى از نیاکان و خاندان ایشان را مطرح مى کنیم.


رؤیاى صادق عبدالمطلب درباره پیامبر در حجر
در امالى صدوق از جناب ابوطالب به نقل از حضرت عبدالمطلب چنین روایت شده است: در میان حجر به خواب رفته بودم. خوابى عجیب دیدم که بر اثر آن ترس مرا گرفت. از جا برخاستم و براى فهم تفسیر و تعبیر آن سراغ پیش‏گوى قریش رفتم. رنگ چهره‏ ام عوض شده بود. او که حالت مرا دید به من گفت: آقاى عرب را چه شده است که او را پریشان چهره مى ‏بینم؟! آیا امرى ناگوار واقع شده است؟


گفتم: آرى، امشب خوابى را در حجر دیده‏ ام که حالت مرا دگرگون ساخته است. در عالم رؤیا دیدم که مانند درختى بر کمرم روییده شده است که بلندى آن به آسمان، و شاخه‏ هایش شرق و غرب را فراگرفته است و از میان آن نورى را دیدم بسیار شدید، که هفتاد برابر نور خورشید بود. عرب و عجم را دیدم که در برابر او به سجده افتاده‏اند و مرتب بر شدت نور افزوده مى‏ شد. عده‏ اى از قریش را دیدم که مى ‏خواهند آن درخت را قطع کنند که ناگاه جوانى زیبار و و پاکیزه ‏لباس در برابر ایشان قد علم کرد و کمر آنان را شکست و چشم‏هایشان را از حدقه بیرون آورد. وقتى که تمام خواب را براى او بازگو کردم رنگ چهره او نیز دگرگون شد و گفت: اگر راست بگویى از نسل تو فرزندى به وجود خواهد آمد که حکومت او، شرق و غرب را فراخواهد گرفت و او پیامبر در بین مردم خواهد بود. پس از شنیدن این سخن، غم و اندوه از دلم بیرون رفت.


ابوطالب که پس از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم این سخن و روایت را نقل مى ‏کرد مى‏گفت: به خدا سوگند که آن درخت ابوالقاسم امین است. و ما مى ‏افزاییم که آن جوان زیباروىِ پاکیزه لباسِ مدافع از حریم رسالت نیز، فرزند برومند او امیرمؤمنان على بن ابیطالب علیه السلام است.

 

جایگاه عبدالمطلب در حجر
در اخبار مکه از ابن عباس، و او نیز از پدرش عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر) چنین نقل شده است: عبدالمطلب داراى قدى بسیار رشید و بلند، صورتى بسیار زیبا بود که هیچ‏یک از مردم به پایه او نمى‏رسیدند و هر کس که او را مى‏دید شیفته او مى‏شد. براى او در حجر محلى بود که تنها براى وى فرش مى‏شد و هیچ کس با او در آن فرش نمى‏نشست و دیگر شخصیت‏هاى قریش هر یک به حسب موقعیت و شخصیتى که داشتند به ترتیب در اطراف جایگاه وى مى‏نشستند. یک روز در حالى که عبدالمطلب در جایگاه خود نشسته بود و اطرافیان دور او حلقه زده بودند، رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم که کودک خردسالى بود و تازه به راه افتاده بود، آمد تا در کنار پدر بزرگش روى فرش او بنشیند. اطرافیان او را کشیدند. او به گریه افتاد. عبدالمطلب که در آن هنگام بینایى خود را از دست داده بود، وقتى صداى گریه نواده خود را شنید گفت: فرزندم را چه شده است که مى‏گرید؟ گفتند: او مى‏خواست با شما روى فرشتان بنشیند و چون دیگران مانع گشتند گریه مى ‏کند. عبدالمطلب گفت: بگذارید بیاید و مانع او نشوید. امید دارم آن‏چنان بزرگى و شرافت یابد که هیچ عربى بدان اندازه نرسد.


رؤیاهاى صادق ابوطالب در حجر
ابن شهراشوب در المناقب به نقل از کتاب مولد امیرالمؤمنین علیه السلام از ابن بابویه آورده است: ابوطالب در حجر به خواب رفته بود. در خواب دید که درى از آسمان به روى او گشوده شده و از آن نورى نازل شد و وجود او را فراگرفت. از خواب بیدار شد و براى تعبیر آن، نزد راهب جحفه رفت و آنچه را که دیده بود بازگو کرد. راهب به وى بشارت ولادت فرزندى آقا، شجاع و یارى فداکار براى پیامبر آخر زمان صلی الله علیه و آله و سلم مى‏ دهد. ابوطالب به سمت کعبه بازگشت و در حالى که به طواف مشغول شده بود این اشعاری را گفت: مضمون آنها بر دیدن آن فرزند بزرگوار جهادگر با مشرکان است. ابوطالب به حجر باز آمد و دوباره در میان آن آرمید. در عالم رؤیا دید که گویى لباسى از یاقوت و پیراهنى بسیار زیبا بر تن کرده است و در آن حال کسى که به وى مى ‏گوید: ابوطالب، چشم‏هایت روشن باد و دست‏هایت پیروز و دیدارت نیکو! فرزندى ارجمند و بسیار برومند به تو عنایت شده است؛ گرچه حسودان را ناخوش آید.


ابوطالب که به وجد و شعف آمده بود و از خوشحالى در پوست خود نمى‏ گنجید، از خواب بیدار شد و به طواف خانه پرداخت. ابوطالب دوباره به حجر بازگشت و در عالم رؤیا عبدمناف را دید که به او مى ‏گوید: چرا با دختر اسد ازدواج نمى‏ کنى؟ ابوطالب پس از این رؤیا به خواستگارى فاطمه بنت اسد رفت و سرانجام، این ازدواج با برکت صورت گرفت. آن‏گاه به طواف کعبه آمد.


آرى، ابوطالب در کنار کعبه خوابى صادق درباره فرزند برومندش على علیه السلام دید و دیرى نپایید که على علیه السلام، در درون کعبه ولادت یافت. رابطه على علیه السلام با کعبه شگفت ‏آور است. بشارت ولادتش در کنار کعبه بود و خود زاده کعبه شد و سرانجام بت‏شکن کعبه گشت و در نهایت شهادتش در مسجد و رو به سوى کعبه، در حالى که مى ‏گفت: فزت و ربّ الکعبة؛ به خداى کعبه سوگند، رستگار شدم.

 

گفتگوى ابوطالب با مشرکان در حجر اسماعیل‏
علامه مجلسى به نقل از خرائج راوندى مى‏نویسد: بنى‏هاشم حدود سه سال در شعب ابى‏طالب زندگانى بسیار سخت و همراه با گرسنگى را سپرى کردند که در آن فاصله زمانى ابوطالب و خدیجه تمام سرمایه خود را خرج آنان کردند. پیامبر خداصلی الله علیه و آله و سلم به ابوطالب خبر مهمى را مى‏ دهد که بر اساس آن با اراده الهى صحیفه و پیمان‏ نامه مشرکان را موریانه خورده و از آن چیزى جز اسم اللَّه باقى نمانده است. پس از این خبر تمامى بنى‏ هاشم از شعب بیرون آمدند. قریش گفتند: فشار گرسنگى آنان را مجبور ساخت که از شعب بیرون آیند و بزرگان قریش براى بررسى ماجرا به میان حجر آمدند (البته برخی معتقدند این جلسه در دارالندوه منعقد شده است) و در آنجا گرد هم جمع شدند. ابوطالب در جلسه حاضر بود. آنان رو به ابوطالب کردند و گفتند: الان وقت آن فرارسیده است که ماجراى خویشانت را پایان دهى (کنایه از اینکه الان وقت ضعف آنان فرا رسیده است و باید از ادعاى خود درباره رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و اعلان دین جدید دست بردارند و باید ابوطالب در این جریان پادرمیانى کند).


ابوطالب گفت: خبرى براى شما دارم، برخیزید و صحیفه خودتان را به نزد من بیاورید، امید است که به واسطه آن بین ما و شما مصالحه ‏اى صورت پذیرد.


مشرکان این پیشنهاد را پذیرفتند. پیمان‏ نامه قبلًا در کعبه بود، و از ترس دستبرد مکان آن را تغییر دادند و در نزد ام ابى ‏جهل قرار دادند. آنان کسانى را براى آوردن صحیفه به نزد وى فرستادند. و ایشان پیمان‏ نامه را در حالى که مهرهاى قریش بر آن زده شده بود و مهر و موم شده بود، آوردند و در مقابل‏ آنان قرار دادند.


ابوطالب گفت: شما درباره این پیمان‏ نامه حرفى ندارید؟ گفتند: خیر. ابوطالب گفت: پسر برادرم به من خبر داده است- و او هیچ گاه خلاف واقع سخن نمى ‏گوید- که خداوند به موریانه مأموریت داده است که این صحیفه را بخورد و موریانه آن را خورده است و از آن جز نام اللَّه چیزى باقى نمانده است. (ما این پیمان‏ نامه را مى ‏گشاییم و اگر او راست گفته باشد معلوم مى ‏شود که در ادعاى خود راستگوست) و شما دیگر دست از ظلم و تعدى نسبت به ما بردارید، وگرنه ما او را به شما وامى ‏گذاریم که او را بکشید.


وقتى ابوطالب این پیشنهاد را داد همه فریاد برآوردند که اى ابوطالب، انصاف به خرج دادى (و نیکو داورى کردى). پیمان‏ نامه را گشودند آن را همان‏گونه یافتند که رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بود. در این هنگام مسلمانان تکبیر گفتند و رنگ چهره مشرکان از ناراحتى و غم دگرگون شد.

 

پیامبر در حجر اسماعیل
تاریخ صحنه‏ هاى گوناگونى را از حضور پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم درحجر اسماعیل ضبط و نقل کرده است. در یک نگاه، حجر اسماعیل جایگاه او، محل اعلام رسالت، جایگاه تلاوت قرآن کریم، تریبون سخنرانى، عبادتگاه، مکان پاسخ‏ دهى به پرسش‏ها و محل انجام و دیده شدن برخى از معجزه‏ هاى پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بوده است که با مرور به برخى از وقایع تاریخى، اهمیت این مکان بیش از پیش روشن مى‏ شود.


تلاوت قرآن در حجر اسماعیل‏
در تفسیر قمى در ذیل آیه‏ «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً» چنین آمده است: این آیه در باره ولید بن مغیره که پیرمردى دنیا دیده و باتجربه و زیرک بود و از دشمنان و مسخره ‏کنندگان ساحت مقدس پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم به شمار مى ‏آمد نازل شد. رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در میان حجر مى‏ نشست و به تلاوت و قرائت قرآن مى ‏پرداخت. روزى قریش نزد ولید بن مغیره آمده و گفتند: ابوعبد الشمس! این مطالب و سخنانى که محمد مى‏ خواند چیست؟ آیا شعر است و یا آنکه جادو است؟ و یا خطابه؟ ولید گفت: مهلتى دهید تا که خود سخن او را بشنوم. ولید نزد پیامبر آمد، و گفت: اى محمد، مقدارى از اشعارت را برایم بخوان! پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اینها شعر نیست، کلام خداوند است. ولید گفت: مقدارى از آن را برایم بخوان. پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم آیاتى را از سوره حم سجده خواند تا به این آیه رسید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ»؛ اى رسول ما، اگر قریش از خدا روى گردانند به آنان بگو من شما را از نزول صاعقه‏ اى همانند آنچه که بر قوم عاد و ثمود نازل شد مى ‏ترسانم.


وقتى ولید این آیات را شنید بر خود لرزید. به اندازه ‏اى که موهاى بدن او بلند ایستاد. از جاى خود حرکت کرد و به جاى آنکه نزد قریش رود راه خانه را پیش گرفت و رفت. قریش نزدابوجهلآمده، گفتند: ابوالحکم! گویا ابوعبدالشمس (ولید) به اسلام گراییده باشد. مگر نمى‏ بینى که نزد ما بازنگشت.


ابوجهل نزد ولید رفت و گفت: عمو، تو ما را سرافکنده و رسوا و شاد کردى. آیا تو به دین محمد گراییده‏ اى؟ ولید گفت: خیر، ولى سخنى سخت از او شنیدم که پوست‏ها را به لرزه درمى ‏آورد.ابوجهل گفت: آیا کلام او خطابه است؟ ولید گفت: نه، خطابه سخنى متصل است، ولى کلام او نثر و جملات آن شبیه جملات خطابه نیست و بعضى از آن با بعض دیگر شباهت ندارد. ابوجهل پرسید: بنابراین آیا کلام او شعر است؟ ولید گفت: خیر، من انواع و اقسام اشعار عرب را شنیده‏ ام، سخن او شعر نیست. ابوجهل سؤال کرد: پس چیست؟ ولید که از جواب باز مانده بود و از طرفى سیاهى قلب و کورى دل او مانع اقرار به حقانیت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم شده بود، گفت: مرا تا فردا مهلتى ده که فکر کنم. فرداى آن روز قریش نزد ولید آمدند و پرسیدند: پاسخ پرسش ما چیست؟ ولید گفت: بروید و بگویید سحر است! کلام او قلب مردم را تسخیر کرده است. پس از آن بود که خداوند متعال این آیه را درباره او نازل کرد:«ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً» مرا با کسى که او را خود به تنهایى آفریده‏ ام واگذار!

 

منبع: شبستان

212009


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین