عقیق: امروز سالگرد رحلت عالم زاهد آیت الله ملاعباس تربتی معروف به «حاج آخوند» در ۱۳۶۲ قمری است.
آیت الله مرتضی مطهری در مقالهای که در آبان ۱۳۳۵ در شماره سوم «مجله رادیو» نوشته است، در توصیف مرحوم آخوند ملاعباس تربتی مینویسد: «مرحوم شیخ عباس تربتی (معروف به حاج آخوند) از علمای شهرستان تربت حیدریه بود، ولی به واسطه زهد و تقوی و خصائل پسندیده ای که داشت، در همه خراسان و مخصوصاً در خود مشهد معروف و مشهور بود… [مرحوم حجت الاسلام و المسلمین] راشد قسمتی از مزایای اخلاقی خود را از قبیل مناعت طبع و قناعت و پرهیزکاری، از پدر خود به ارث برده است. پدر راشد با آنکه مردی روحانی و فوقالعاده محترم و مورد توجه مردم شهرستان تربت حیدریه بود و هر سال به وسیله او پول زیادی به فقرا و طلاب میرسید، هرگز غیر از نان عمل خویش نخورد و تا آخر عمر، با واجد بودن مقامات عالی روحانی، شخصاً کشاورزی میکرد و مانند یک نفر رعیت زحمت میکشید. به همین جهت از حیث لباس و کفش با سایر روحانیون هم طبقه خود فرق داشت، زیر لباسهای او بیشتر شبیه کشاورزان بود. پدر راشد پیری روشندل و روشن ضمیر بود و راشد خاطرات خوشی از روشن ضمیری های پدر خود دارد.»
آیت الله حاج آخوند ملاعباس تربتی، متولد ۱۲۵۰ یا ۱۲۵۱ شمسی (۱۲۸۸ قمری) و متوفای ۱۳۲۲ شمسی یکی از برجستهترین و ممتازترین چهرههای معنوی و مردمی در تاریخ اخیر ایران است. زندگی او به افسانه و شخصیت او به اسطوره شبیه است تا آنجا که هر کس ممکن است با خود بگوید: به راستی آیا انسان میتواند تا بدین پایه ارتقا یابد و آیا آنچه در کتاب فضیلتهای فراموش شده میخوانیم واقعیت داشته است؟
کتاب «فضیلتهای فراموش شده» شرح حال حاج آخوند ملاعباس تربتی، عارف فرزانه، عالم وارسته و شخصیت کم نظیر تاریخ معاصر و پدر خطیب توانا و دانشمند فرزانه مرحوم حسینعلی راشد است.
بر اساس آنچه در این کتاب میخوانیم حاج آخوند ملاعباس را باید در زمرهٔ متشرع ترین عارفان و عارف ترین متشرعان قرار داد. او از مردمیترین شخصیتهایی است که در همان حال از عابدترین آنان بوده است. مردی که برای خدا خود را وقف مردم کرده بود، بر خستگی و گرسنگی غلبه میکرد، بویی از ریاکاری و عوام فریبی و دنیاداری در وجودش نبود عابد زاهدی بود که زمین را شیار و گندم را درو میکرد عالم عارفی بود که از عملگی و هیزم جمع کردن و بیل زدن پرهیز نداشت.
حاج آخوند از آبیاری و کشتکاری در مزرعه فارغ میشد و به فقه و اصول و شرح منظومه در مدرسه میپرداخت. مردم به او عشق میورزیدند و صاحبان قدرت به عظمت و شکوه خدایی و مردمی او معترف بودند اما او در همان حال و در اوج محبوبیت و اقتدار خویش از مدرسه و مسجد به مزرعه میرفت و بیل و کلنگ را نه برای افتتاح بلکه برای امرار معاش به دست میگرفت و کار میکرد. اهل کشف و کرامت اسوه تقوی و فضیلت، نمونه وارستگی و آزادگی و قناعت، مستغرق در عوالم عشق و خدمت و مجسمه پارسایی و معنویت بود. حاج آخوند را باید از شخصیتهای نادر الوجودی دانست که جان و دل آنان از عشق به خدا به عنوان خالق و عشق به مردم به عنوان مخلوق لبریز است. فقه او، علم او مدرسه و مسجد او با مردمداری و فداکاری و خدمتگزاری و از خودگذشتگی توأم بود. عبادت و عرفان و زهد او تعارضی با کار و تلاش و تولید و خدمت نداشت بلکه تجلیات یک روح و یک شخصیت واحد بود.
مردم او را چنان میدیدند که یک تنه برابر چهار تن کار میکند، در سوارکاری چالاک و ورزیده است هوشمند و مبتکر، است یکپارچه ادب و معرفت است قهرمان مقاومت و استقامت است و با این وجود حالات او در تنهایی و اجتماع از حیث خلوص و خداجویی یکسان است چه آنگاه که در وسط بیابان و در فصل زمستان آرام و استوار و با خضوع و طمأنینه بر روی یخها به نماز میایستد، چه آنگاه که در هنگامه قحطی دوران جنگ جهانی اول و زلزله سال ۱۳۰۱ شمسی در خدمت به مردم سر از پای نمیشناسد و به قول دکتر امیر اعلم یکنفره به اندازه یک اداره کار میکند چه آنگاه که پیغام آمریکاییها و تلگراف تشکر نخست وزیر وقت را پس از فداکاریهای شگفت انگیز حاج آخوند در کمک به زلزله زدگان خراسان به وی ابلاغ میکنند چه آنگاه که در سفر مکه در واقعه بندر سوئز برای نجات همسفرش به سمت اسکندریه روانه میشود و همراهان را در اعجاب و حیرت باقی میگذارد.
خاطره امام از حاج آخوند
قبل از انقلاب در سالهای دهه پنجاه برخی از شاگردان و یاران حضرت امام خمینی در نجف اشرف در باب فضای سیاسی و جو اجتماعی ایران آن روز با امام گفتگو و مباحثه میکنند.
مرحوم حجت الاسلام دعایی در این خصوص میگوید: «امام در مقام توضیح و تشریح مواضع خویش و تبیین لزوم عمل به مقتضای تشخیص و تکلیف سرانجام سخنی به این مضمون بر زبان میآورند که: مرحوم حاج آخوند ملأ عباس پدر آقای راشد، یک وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانهای میشود به محض ورود همراهان ایشان میبینند که در آنجا چند جوان بساط عیش و نوش پهن کردهاند و مشغول به فسادند. ناراحت و متحیر میمانند که چه بکنند حاج آخوند یکراست میرود به گوشهای و بدون ذرهای توجه و اعتنا سجاده اش را میاندازد و مشغول به نماز میشود. انگار آنها را اصلاً ندیده است. همراهان هم به نماز میایستند افراد دیگری هم که حاج آخوند را میبینند و میشناسند به ایشان اقتدا میکنند نماز که تمام میشود میبینند از آن جوانها و آن بساطشان خبری نیست و خودشان رفتهاند.»
حضرت امام با استناد به عمل حاج آخوند ملاعباس در مقام بیان استغنای خویش از اقبال و ادبار دیگران بودهاند. اینست که پس از یادآوری مراتب تقوی و توکل و استقلال روحی حاج آخوند از این طریق، آنگاه با سخنانی بدین مضمون چنین نتیجه گیری کردند که «حاج آخوند ملاعباس آنچه را به عنوان تکلیف تشخیص داد عمل کرد، کار خودش را کرد کاری به این نداشت که آنها خوششان میآید و از او تبعیت میکنند یا نه»
خدمت به مردم
یکی دو ساعت از طلوع آفتاب گذشته، خبر ویرانی چند روستا در جنوب تربت را میدهند.در این هنگام ملأ عباس تربتی پیاده به راه افتاد، در برخورد با چند تن از تجار و کسبه به آنها میگوید: چلوار و متقال و کرباس، هر چه دارید با سدر و کافور برای مردگان و خوراک و پوشاک برای زندهها زود بفرستید و پیغام میدهد که هر اندازه ممکن است، مردان با بیل و کلنگ، زود خودشان را برسانند و نان سفره خود را بردارند و کاه و جو برای مرکبهای خود بیاورند که حاجت پیدا نکنند از خانههای اشخاص متوفی چیزی بردارند و از کاه و یونجه هایی که آنجاست و هنوز معلوم نیست مال کیست، به حیوانهای خود ندهند.
حاج آخوند حدود ظهر به روستاهای ویران شده میرسد و مردم هم پشت سر ایشان پیاپی میرسند.
خودش سه شبانه روز در آنجا میماند و مردم از شهر و روستاها، بی مضایقه برای کمک میشتابند؛ ولی چون هوا بو گرفته و منظره هول انگیز بود، طاقت نمیآوردند که بیش از یک روز کار کنند و بعد از یک روز رفته، عده دیگری میآمدند، در حالی که حاج آخوند همچنان مشغول بود.
حاج آخوند مردم را تقسیم میکنند در بیرون آوردن اجساد از زیر آوار، کندن قبر، بریدن کفن، و شستن اموات، و به هر گروه احکام و وظایف شرعی و آداب کار خود را توضیح میدهد.او به همه رسیدگی میکرد و بر همه جنازهها شخصاً نماز میخواند و پس از دفن جنازهها، بازماندگان را جمع کرده، دلداری م یداد و نصیحت میکرد که سر تقسیم میراث منازعه نکنند، و احکام میراث را برایشان میگفت.
غالباً صاحبان مصیبت همین که میدیدند حاج آخوند بر جنازهی متوفای آنها نماز خواند و در مراسم حاضر بود، نیمی از غمشان تخفیف مییافت.به این ترتیب در سه شبانه روز، یک هزار و بیست جنازه از مرد و زن و کودک، با آداب شرعی و رعایت همه احتیاطها، به خاک سپرده شد و به احوال بازماندگان نیز رسیدگی گردید. با دیدن این وضع، در مردم روحیه معنوی و توجه به خدا و درستکاری به وجود آمد، طوری که حتی یک مورد نزاع سر تقسیم ارث در آن چند ده پیش نیامد.
حاج آخوند در آن سه شبانه روز نه غذا خورد و نه خوابید. همه آن فضا از عفونت چنان بود که کسی تاب نمیآورد؛ به همین جهت مردم دسته دسته عوض میشدند، اما او تمام این سه شبانه روز، از محل بیرون آوردن این جنازه به محل بیرون آوردن آن جنازه و از کنار این تخته مرده شویی به کنار آن تخته و از کفن کردن یکی به دیگر و از نماز خواندن بر این به نماز خواندن بر آن و از سر گور این و فاتحه خواندن به گور دیگری و فاتحه خواندن برای او میرفت تا کارها را به خوبی سامان داد و به شهر برگشت.
حضرت آیت الله آخوند ملاعباس تربتی نزدیک به دو سال در بستر بیماری بود؛ سرانجام در زمان حضور روسها در خراسان در عهد جنگ جهانی دوم روز یکشنبه در حالی که نماز صبح را به صورت خوابیده خوانده بود، حالت احتضار در وجودش پدیدار گشت و او تا آخرین لحظه با هوشیاری کامل، کلماتی را زمزمه کرده و پس از حدود دو ساعت از طلوع خورشید، در شهر تربتحیدریه خانه خودش بدرود حیات گفت و پیکر مطهر ایشان بر روی دستان دل سوختگان به سوی مشهدالرضا (ع) تشییع و در شمال غربی صحن آزادی بارگاه منور امام هشتم (ع) دفن شد.
او وصیت کرده بود روی قبرش در حرم آیه ۱۸ سوره کهف درج شود: وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا و آنان را گمان میکنی که بیدارند، در حالی که خوابند، و آنان را به جانب راست و جانب چپ میگردانیم، و سگشان دو دستش را در آستانه غار گسترانیده است. اگر بر آنان آگاه میشدی از آنان روی برتافته و میگریختی و همه وجودت از [دیدن] آنان پر از ترس میشد.
منبع:حوزه