کد خبر : ۱۳۲۱۰۵
تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۶

داستان عجیب رئیس پلیس و آیت‌اللّه سید ابوالحسن اصفهانی

داستان محبت و هدایت از زبان آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی، قلب‌ها را تسخیر می‌کند. مرجع تقلید شیعیان، با رویکردی مهربانانه و سخاوتمندانه، رئیس پلیسی را که به ظلم و بی‌دینی شهره بود، نه تنها به راه راست آورد، بلکه او را شیفته مکتب اهل بیت نیز کرد.

عقیق: دو نفر از شخصیت‌های عرب از اهالی عباسیه، منطقه‌ای بین حله و کوفه، خدمت آیت‌اللّه سید ابوالحسن اصفهانی می‌رسند و گِله می‌کنند که رئیس پلیس منطقه ما خیلی با اهل بیت (ع) بد و دشمن آنان است؛ شراب‌خوار و ظالم است و به شیعیان بسیار ستم می‌کند.

آیت‌اللّه سید ابوالحسن اصفهانی خیلی قدرت و محبوبیت و نفوذ کلام عجیبی داشت.

پانزده سال مرجع عالم تشیع بود.

مرحوم اصفهانی می‌فرماید: به این رئیس پلیس دشمن اهل بیت، ستم‌گر و بی‌نماز، سلام مرا برسانید و بگویید: سید ابوالحسن با شما کار دارد.

می‌آیند و به او می‌گویند: ما خدمت آقا بودیم، ایشان با شما کار دارد.

می‌گوید: آقای شماست، من او را نمی‌شناسم. باز تأملی می‌کند و می‌گوید: باشد می‌آیم.

چند روز بعد خدمت آقا می‌رسد.

تا خدمت ایشان می‌رسد، آقای اصفهانی برخوردی با او می‌کند که گویا مدت‌ها با این فرد آشناست.

سؤال می‌کند: شما که آن‌جا رئیس پلیس هستید چه‌قدر حقوق می‌گیرید؟

می‌گوید: ماهی چهارده دینار.

می‌گوید: چهارده دینار برای شما کافی نیست.

می‌گوید: بله، ولی قناعت می‌کنیم.

ایشان می‌فرماید: من نامه‌ای به وکیلم در حلّه می‌نویسم که از این ماه به بعد، معادل همین حقوق را به شما از طرف من بدهند.

این بین من و شما یک راز باشد.

البته بین پول من و پول حکومت تفاوت است. پول من صد در صد پاک و حلال است، ولی پولی که حکومت می‌دهد حلال مخلوط به حرام است و شاید همه آن حرام باشد.

آیت‌اللّه اصفهانی در ادامه می‌فرماید: البته این پول برای نمازخوان‌هاست.

رئیس پلیس می‌گوید: اگر شرطش نماز خواندن است، ما نماز می‌خوانیم.

هنگامی که می‌خواهد برود آقا صدایش می‌زند و نصیحتش می‌کند که با مردم خوب رفتار کن که هم دنیایت آباد می‌شود و هم آخرتت.

از خدا بترس و نماز بخوان.

بعد از این برخورد اصفهانی با او، به آقایی که همراهش بوده می‌گوید: من تا به حال شک داشتم این سید مسیرش حق است یا نه، الآن یقین دارم حق با اوست.

تو موظف هستی از فردا به خانه من بیایی، نماز را یادم بدهی و مکتب اهل بیت را به من بشناسانی.

از آن به بعد، خودش و خانواده‌اش مقید به نماز شدند.

 

پی نوشت:

داستان‌های سمت خدا، ج ۲، ص ۷۸

منبع:حوزه


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین