کد خبر : ۱۲۸۷۷۰
تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۴
چگونه می‌توانم مؤمن باشم:

شیطان چگونه با گناهانی که مرتکب نمی‌شویم ما را وسوسه می کند؟

از مؤمنین ممتاز انتظار می‌رود نسبت به امور دنیا کم‌اعتنا باشند، به خدا امید بسته و این امور را به او واگذارند و خوف مؤمن از این است که بعد از مرگ چه وضعیتی خواهد داشت.

عقیق:زندگی انسان ساحت‌های مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آن‌ها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحت‌های فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحت‌ها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) می‌فرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش سی امین آن را باهم می‌خوانیم:

نوف بکالی ادامه توصیف شیعیان از زبان امیرالمؤمنین (ع) را چنین نقل می‌کند: فَأَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاحِ یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَی وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِکَ بَادَرُوا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِالْأَعْمَالِ الزَّاکِیَةِ لَا یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِیلِ وَ لَا یَسْتَکْثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ؛

تفاوت ترس و خوف مؤمنین با انسان‌های دیگر

در مطالب گذشته گفتیم شیعیان برنامه‌هایی را برای عبادت خدا و ارتباط با او در طول شب دارند؛ ویژگی‌هایی نیز در طول روز از ایشان بروز پیدا می‌کند که عمدتاً در ارتباط با مردم است و محور اصلی آنها چهار صفت است: حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ؛ در ادامه نیز فرمود: شیعیان دراثر خوف الهی چنان لاغر و نحیف‌اند، مانند تیری تراشیده. گفتیم که لاغری این افراد ناشی از فقر و بیچارگی نیست؛ بلکه این حالت از وضعیت روحی ایشان نشأت گرفته است. این امر هم به تجربه ثابت شده، و هم در پزشکی و روان‌پزشکی به اثبات رسیده، که بین حالات روح و وضعیت بدن رابطه مستقیم و متقابل وجود دارد؛ هم بدن در روح تأثیر می‌گذارد، و هم‌چنین حالاتی که عارض روح می‌شود، تأثیراتی در بدن می‌گذارد.

در همین راستا پزشکان امراضی را با عنوان امراض روان‌تنی شناسایی کرده‌اند که ناشی از ارتباط روح و بدن انسان است؛ مثل افسردگی، اضطراب، ترس و.... البته روانشناسان هم معتقدند که تمام این حالات غیر طبیعی نیست؛ بلکه هر یک از آنها حد اعتدالی دارد که در بعضی شرایط لازمه زندگی انسان است. مثلاً ترس برای انسان مطلوب نیست؛ ولی اگر در انسان حالت ترس وجود نداشته باشد، خود را از خطرات حفظ نمی‌کند. هم‌چنین اگر انسان از کار بد خود پشیمان و ناراحت نشود، باز هم آن کار را تکرار می‌کند. اما برای پرهیز از ناراحتی و اندوه، انسان سعی می‌کند کار بد خود را تکرار نکند. چنین حالات روحی ناخوشایندی که حد اعتدال آنها برای زندگی بشر لازم است‌؛ در انسان وجود دارد و خواه‌، ناخواه در بدن آدمی هم آثاری خواهد داشت.

از همین رو انسان بی‌خیال، نسبت به کسی که نگران است، آمادگی بیشتری برای غذا خوردن دارد. چون اشتغال ذهن به مسائل درونی و فکری خواه، ناخواه انسان را تا حدودی از رسیدگی به بدن باز می‌دارد. طبعاً بدن چنین کسی مانند یک فرد بی‌خیال چاق و فربه نمی‌شود و لاغر اندام باقی می‌ماند.

اغلب انسان‌ها معمولاً حالت خوف و ترس را دارند؛ عده‌ای هراس از آینده، پیری، نیازمندی، بیماری، بلایای طبیعی و غیر طبیعی و … دارند که همگی مربوط به امور دنیوی و ناشی از علاقه به زندگی دنیا و راحتی‌های آن است. اما از مؤمنین ممتاز انتظار می‌رود نسبت به امور دنیا کم‌اعتنا باشند، به خدا امید بسته و این امور را به او واگذارند.

خوف مؤمن از این است که بعد از مرگ چه وضعیتی خواهد داشت؛ سالیان درازی که کسی شماره آن را نمی‌داند باید یکه و تنها در قبری تنگ و تاریک سپری کند، و بعد از آن احتمال عذاب و عقوبت الهی وجود دارد که از برزخ آغاز شده و تا قیامت طول می‌کشد و برای اشقیاء الی‌الأبد خواهد بود.

این هول و هراس‌ها جایی برای آسودگی و آرامش مؤمنین باقی نمی‌گذارد. هرچند در ظاهر با روی خوش با مردم برخورد می‌کنند و خود را شاد نشان می‌دهند، سعی می‌کنند دل دیگران را شاد کنند، گره از کار نیازمندان باز کنند؛ اما درون دل آنها غمی سنگین سایه انداخته که بعد از مرگ چه خواهد شد؟ در برزخ با ما چگونه رفتار خواهند کرد؟ سرنوشت نهایی ما چیست؟ آیا آمرزیده خواهیم شد؟ مهم‌ترین دغدغه مؤمنین آمرزش است.گروهی از مؤمنین نیز که در سطح بالاتری از ایمان و معرفت قرار دارند از این خوف دارند که از انس با خدا و اولیای خدا و عنایات خاص او محروم شوند. این‌ها انواع گوناگونی از خوف است که دل هر یک از مؤمنین را پر کرده، بدن‌هاشان را همانند تیری تراش خورده کاهیده، ایشان را لاغر و نحیف ساخته و نمی‌گذارد شادی و سرمستی داشته باشند.

مردم با دیدن چنین کسی که از شدت خوف تکیده و لاغر شده، رنگ زردْ شادابی از صورت او برده و نشاط در چهره‌اش دیده نمی‌شود، تصور می‌کنند مریض است.یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَی وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ.؛ در حالی که تکیدگی او از بیماری نیست؛ بلکه برای کارهایش خیلی با نشاط و سر حال است. اما نگرانی‌؛ او از سرنوشتش در آخرت باعث شده است که تن‌پرور نباشد.

گریه‌های نیمه شب میرزا جواد ملکی تبریزی

گاهی نیز مردم عادی تصور می‌کند که آنها عقل خود را از دست داده‌اند؛ چون رفتارهایی از ایشان می‌ببیند که برایشان قابل درک نیست؛ لذا می‌گویند: قَدْ خُولِطُوا! بعد از وفات مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تبریزی، از همسایه‌های ایشان پرسیده بودند که شما از حالات ایشان چه اطلاعاتی دارید؟ یکی از آنها گفته بود ما همین قدر می‌دانیم که ایشان نیمه‌های شب با صدای بلند گریه می‌کرد! گاهی برای مؤمنان زمینه بهره‌مندی از لذتی فراهم شده، یا ثروت بادآورده‌ای به آنها رو کرده، اما با بی‌اعتنایی نسبت به آن برخورد می‌کنند؛ لذا اطرافیان می‌گویند حتماً این‌ها عقل ندارند؛ چون آدم عاقل از چنین منافعی صرف‌نظر نمی‌کند!

در این‌جا امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: بله این‌ها به قول معروف قاطی کرده‌اند و چیزی آنها را به خود مشغول کرده است؛ اما نه آن‌چنان که شما فکر می‌کنید.

وَ قَدْ خَالَطَهم … أَمْرٌ عَظِیمٌ؛ بلکه امر بسیار عظیمی آنها را به خود مشغول کرده که دیگران توان درک آن را ندارند.وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ. هرچند همه ما قبول داریم که خدا بزرگ‌ترین است و بارها به زبان می‌گوئیم: الله اکبر؛ اما حقیقت آن را درست درک نمی‌کنیم. اگر ما با شخص بزرگی مواجه شویم که عظمت او را قبول داریم و او را می‌شناسیم و می‌دانیم چه مقام بزرگی دارد، در یک مواجهه چند دقیقه‌ای وضعمان نسبت به ایشان چگونه خواهد بود؟ شاید انسان حتی نتواند حرف ساده خود را هم بگوید.

اگر ما معتقدیم عظمت خدا با هیچکس و هیچ چیز قابل مقایسه نیست و عظمتش بی‌نهایت است، آیا نباید هنگام نماز و مواجه شدن با خدا تغییر حالی در ما پیدا شود؟ ایراد از کجاست؟ آیا اعتقاد ما نادرست است که خدا را اکبر می‌دانیم؟؛ آیا این اعتقاد دروغ است؟؛ یا ما باور نداریم؟ خیر، اشکال از این‌جاست که انس ما بیشتر با محسوسات است و غیرمحسوسات را باید با تلاش درک کنیم و نتیجه عملی از آن بگیریم؛ ولی زحمت این کار را به خود نمی‌دهیم و برای حضور خدا به اندازه یک انسان ارزش قائل نیستیم؛ حس ما هم خدا را نمی‌یابد. بنابر این، این اعتقاد منشأ اثری نمی‌شود.

اما کسانی که توجه دارند که در حضور خدا هستند، از لحظه‌ای که برای نماز اقدام به وضو می‌کنند، رنگ چهره‌شان تغییر می‌کند. در احوالات بعضی از ائمه (ع) نقل شده که از ابتدای وضو رخساره‌شان زرد می‌شد و لرزه بر اندامشان می‌افتاد و در پاسخ به سوال اطرافیان از این حال، می‌فرمودند: سزاوار است کسی که می‌خواهد با خدا ملاقات و گفتگو کند، احساس حقارت کند و خشیت داشته باشد؛ چنان‌که بنده گناه‌کاری به درگاه مولایش می‌رود. این حالات حداقل مراتبی از آن برای دیگران هم میسر است؛ اما به شرط اینکه انسان همت داشته باشد و بخواهد این مراتب را کسب کند.

وضع ظاهری مؤمنین ممتاز با دیگران متفاوت است. به‌گونه‌ای که دیگران تصور می‌کنند آنها حواسشان پرت شده است؛ وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ؛ امر عظیمی دل‌های‌شان را به تپش انداخته و عقل‌هایشان را مدهوش ساخته. البته این حالات، دائمی نیست. زیرا در این صورت انسان به زندگی عادی خود نمی‌رسد.

این حالات گاهی هنگام نماز یا مناجات بر مؤمنین غالب می‌شود و زمانی که این حالات رفع شد و به حالت عادی بازگشتند، سعی می‌کنند بهترین کاری که سراغ دارند، انجام دهند؛ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِکَ بَادَرُوا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِالْأَعْمَالِ الزَّاکِیَةِ. در این حال نیز بی کار نمی‌نشینند. لَا یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِیلِ وَ لَا یَسْتَکْثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ؛ به کار کم قناعت نمی‌کنند، عبادت اندک را نمی‌پسندند و به آن دل خوش نمی‌کنند. نمونه بارز چنین کسانی امیرالمؤمنین (ع) بود که اوخر شب، بعد از همه عبادت‌ها، رسیدگی به فقرا، قرائت قرآن و نمازها و گریه‌ها می‌گفت: آه! مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَر. چه کنم با این توشه کم و راه طولانی که در پیش دارم!

فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ؛ حضرت امیر (ع) در ادامه اوصاف مؤمنین می‌فرماید: آنها همیشه خود را متهم می‌کنند. اما چگونه ممکن است کسی که واجبات خود را انجام داده، مستحبات زیادی هم از نوافل، قرائت قرآن، صدقه دادن و … انجام داده، نسبت به خودش بدگمان باشد؟ این، کار آسانی نیست؛ اما حضرت می‌فرماید مؤمنان با وجود این‌که اعمال زیادی را انجام می‌دهند، اما باز خود را متهم به کم‌کاری می‌کنند؛ علاوه بر این‌که نسبت به کارهایی هم که انجام داده‌اند، بیمناک‌اند؛ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ. چگونه ممکن است کسی بدون این‌که گناهی مرتکب شود، خود را متهم کند؟

ماجرای آزمایش حضرت موسی علیه السلام

در روایتی نقل شده یکی از دفعاتی که حضرت موسی برای مناجات با خدا به کوه طور رفته بود، بعد از مناجات، خداوند به او امر فرمود که دفعه بعد پست‌ترین موجودات را همراه با خود بیاور. حضرت موسی برای اطاعت فرمان خدا، در پی این بود که پست‌ترین موجود را یافته و با خود به کوه طور ببرد؛ اما هر چه جستجو کرد چنین موجودی را نیافت. روزی که می‌خواست به کوه طور برود، در بین راه سگی کثیف و متعفن را دید. ابتدا خواست این سگ را به عنوان پست‌ترین موجود با خود ببرد.

اما ناگهان فکر کرد مگر این سگ چه گناهی کرده که پست‌ترین موجود باشد؟ من چگونه می‌توانم موجودی را که گناهی نکرده از خودم پست‌تر بدانم؟ از همین رو از بردن آن سگ منصرف شد و دست خالی به کوه طور رفت. در آنجا به او خطاب شد چرا آنچه گفتیم نیاوردی؟ موسی در جواب گفت: خدایا تو می‌دانی که من موجودی را پست‌تر از خودم نیافتم؛ به همین دلیل نتوانستم چیزی با خود بیاورم. در جواب به موسی خطاب شد: اگر تو آن سگ را با خود آورده بودی، نامت از طومار انبیا حذف می‌شد. تو با این‌که کلیم خدا هستی، نباید هیچ موجودی را از خودت پست‌تر بدانی.

در روایات نقل شده که انسان باید در برابر خداوند معترف باشد: خدایا هر چه کار خوب از من سر زده از توست؛ و هر چه بدی‌؛ است از من است.

أَنِّی أَوْلَی بِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَوْلَی بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی ۱. اگر از من بپرسند چه کسی به تو توفیق داد نماز صبحت را بخوانی؟ چه کسی عوامل، مقدمات، اسباب و شرایط انجام کارهای خیر را برای تو فراهم کرد؟ آیا ایمان و معرفت همراه با تو متولد شده‌اند؟ تو هر چه داری خدا به تو داده است؛ تو از خود چه داری؟ در برابر این سوالات چه پاسخی می‌توانم بدهم؟

اگر درست تأمل کنیم می‌بینیم ناشکری‌ها و غفلت‌ها از ماست. ما همان نطفه ناچیز هستیم البته اصل این نطفه را هم خدا آفریده و هر چه به آن اضافه شده، خدا داده است. ما هر چه داریم و هر کار خوبی که انجام داده‌ایم، همه به توفق خدا بوده است.

از سوی دیگر، اگر خداوند ما را از گناه حفظ نکند، چه کسی می‌تواند خود را از غلطیدن در دام گناه حفظ کند؟ پس آنچه برای ما می‌ماند غفلت، غلبه شهوت، غضب، حسد و نقص‌های دیگر است. بنا براین نمی‌توانیم کسی را پست‌تر از خود بدانیم.

در این‌جا ممکن است شیطان ما را وسوسه کند که گرچه تمام نقص‌ها از تو است، ولی تو فلان گناه کبیره را مرتکب نشده‌ای؛ پس تو از کسانی که مرتکب این گناه شده‌اند بهتر هستی. باید به شیطان جواب داد شاید کسی که آن گناه را انجام داده، توبه کرده و خدا هم او را بخشیده باشد، اما من بعضی از گناهان را که به نظر کوچک می‌آید انجام داده‌ام و ممکن است هنوز آمرزیده نشده باشم؛ شاید در آینده گناهانی را مرتکب شوم که از آن گناه بزرگ‌تر باشد. پس نمی‌توانم یقین کنم کسی از من بدتر است. همان کسی که من گمان می‌کنم بدتر از من است، ممکن است عاقبت به خیر شود و من عاقبت به شر. چه بسیار کسانی بوده‌اند که بعد از ده‌ها سال عبادت، در اثر حرص دنیا، حب ریاست، حسد و … عاقبت به شر شدند. مثال بارز آنکه در قرآن ذکر شده، بلعم باعور است.

اگر بخواهیم در مراتب معنوی رشد کنیم و از شر شیطان خلاص شویم، ما هم باید این چنین فکر کنیم و حق نداریم خود را بهتر از دیگران بدانیم؛ حتی اگر تا به حال گناه بزرگی مرتکب نشده باشیم. چه بسا در آینده در دام شیطان بیافتیم و مرتکب گناه شویم. و چه بسا کسی که او را گناه‌کار می‌دانیم، توبه کند و آمرزیده شود.لذا، باید همیشه حالت خوف و نگرانی را داشته باشیم. یکی از دغدغه‌ها نگرانی نسبت به حسن عاقبت است. مؤمنین ممتاز همیشه این نگرانی را دارند. نگرانی دیگر از این است که همان‌گونه که در روایتی از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده ترس از این است که اعمال خوبی که انجام داده‌ایم مورد قبول واقع نشده باشد.

۱. الکافی، ج ۱، ص ۱۵۲، باب المشیئة و الإرادة.


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین