۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۱۵
عقیق: یکی از دروسی که از دیرباز در حوزههای علمیه کمابیش رواج داشت و دارد، درس اخلاق است. درس اخلاق باید از مطلب و آموزش سرشار باشد یعنی عصاره ساعتها کوشش و تحقیق استادی توانا در برابر فرصتی که برای شاگرد سپری میشود عرضه گردد. آبشاری باشد که جانها را طهارت و طراوت بخشد و دل را در چشمهسار حکمتش سیراب کند. چونان صحیفه لقمانی به قلبها حیات دهد و آیینهوار سیمای انسانیت را در پیام آسمانی تصویر کند. از ارشاد و آموزش، تشویق و توبیخ، برهان و بصیرت، سنت و سیاست، حکمت و حکومت، تهدید و ترغیب، معاش و معاد، عقیده و جهاد، دین و دانش، انذار و بشارت آکنده باشد.
آیت الله جوادی آملی در نخستین جلسه درس اخلاق خود در سال تحصیلی جاری که با موضوع شرح نهجالبلاغه حکمت ۱۰۸ بود به شرح کلمات حکیمانه حضرت امیر (سلام الله علیه) پرداخت.
در ادامه متن نخستین جلسه از درس اخلاق استاد تقدیم مخاطبان میشود:
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث مربوط به شرح کلمات حکیمانه حضرت امیر (سلام الله علیه) به رقم صد و هفت رسید. این صد و هشتمین کلام نورانی آن حضرت است که مربوط به تبین قلب و معارف قلب و عقل است و جز کلمات نورانی حضرت امیر است که ضرار نقل کرده است.
در کتاب شریف تمام نهجالبلاغه سخنان نورانی آن حضرت در پنج بخش خلاصه شد: بخش اول مربوط به خطبه هاست دوم مربوط به نامهها است سوم مربوط به کلامها است و چهارم مربوط به توصیهها است و پنجم که آخرین بخش است مربوط به دعاهاست و سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) تمام این بخشهای پنجگانه را تقطیع کرده تبعیض کرده بعضی از سخنان آن حضرت را چه در خطبه چه در نامه چه در کلام چه در توصیه و چه در ادعیه نقل کرده است. همه آن فرمایشات را نقل نکرد.
این جمله نورانی صد و هشت که در نهجالبلاغه جز کلمات حکیمانه و قصار است جز یک سخن مبسوطی است که ضرار در دربار اموی درباره حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل کرده است. وقتی ضرار بعد از رحلت حضرت امیر (سلام الله علیه) وارد دربار اموی شد، معاویه از ضرار سوال کرد که درباره علی بن ابیطالب سخن بگو. بحثهای مفصلی دارد که مصیبت او توانفرسا بود و تحملش بسیار سخت است و کلمات نورانی که در زمان آن حضرت از آن حضرت شنیده بود، آنها را نقل کرد تا اینکه معاویه از او خواست که این سخن را ادامه بدهد معاویه گفت «زدنی یا ضرار».
ضرار هم مستحضرید که نام چند نفر است. بعضی قبل از اسلام مردند، بعضی در زمان اسلام بودند و بعضی هم بعد از رحلت پیغمبر مردند و عدهای از اینها هم در جبههها شرکت کردند چه جبههایی که در زمان حضرت امیر بود چه جبهههایی که بعد از حضرت امیر بود.
ضرار گفت «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ [هُوَ] ذَلِکَ الْقَلْبُ». در انسان شناسی بحثهای نورانی قرآن کریم دارد و از همان معارف قرآن کریم بحثهای لطیفی در سنت اهل بیت و کلمات نورانی آنها آمده است. قرآن کریم انسان را گذشته از اینکه دارای بدن میداند دارای روح ملکوتی هم میداند. حکمای ما دو قسم اند: بعضیها مسئله معرفت نفس را در طبیعیات ذکر میکنند و بعضی در الهیات در بین موجودات مجرد ذکر میکنند. نفس از آن جهت که صورت بدن است مدبر بدن است مقوّم بدن است جز طبیعیات ذکر میشود و در علوم طبیعی مطرح میشود و از آن جهت که با ماورا ارتباط دارد دریافت کننده علوم الهی است در الهیات ذکر میشود. از دو منظر، حکمای ما در دو فن و در دو مبحث، معرفت نفس را ذکر میکنند.
به هر تقدیر نفس یک موجود مجرد الهی است، اولاً؛ و نیروی عقلی او کارهای فرهنگی او را درک میکند، ثانیاً؛ و قلب نیروی اجرایی او را به عهده دارد، ثالثاً؛ و خود قلب هم در اثر کارهای صالح با علم شهودی، حقایق را مشاهده میکند، رابعاً.
نه افراط و نه تفریط
کارهای اندیشهای برای عقل است. کارهای انگیزهای برای قلب است. این قلب اگر معتدل باشد اوصافی دارد که وجود مبارک حضرت امیر اینها را تبیین میکند و اگر تربیت شده نباشد خیلی از نعمتهای الهی نصیبش میشود این را یا کم میکند یا زیاد. پیشینیان در فنّ اخلاق میگفتند انسان چند رشته اصلی دارد: حکمت دارد شجاعت دارد شهوت دارد غضب دارد و مانند آن. هر کدام از این عناوین دو طرف دارند: یکی افراط یکی تفریط. آن طرف افراط و تفریط بد هستند و آن هسته مرکزی عقل خوب است و اخلاق را در آن هسته مرکزی خلاصه میکردند و میگفتند که «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا »[۱]؛ یعنی بهترین امور در معرفت اندیشهای این است که انسان نه اهل جربزه باشد نه بلید. نه زودپرواز باشد مثل یک گنجشکی که روی یک شاخه آرام نمیگیرد و نه دیرپرواز باشد، کودن باشد. بین بلاهت و جربزه یک امری است بنام هوش و استعداد، عقل و درایت که یک چیز خوبی است. در شهوت و غضب همین طور است، در حمله کردن در نبردها بین تهور و بین هراس یک چیز خوبی است بنام شجاعت. مجموع شجاعت و حکمت و امثال ذلک را به آن عدل اکبر تعبیر میکردند که در بحثهای اخلاقی مفصل از این امور صحبت به میان آمده و نیازی به تکرار نیست.
اما آنچه که در اینجا مطرح است آن است که ضرار میگوید وجود مبارک حضرت امیر این را مکرر فرمود که یک مرکزی است یک رگی است یک پاره گوشتی است بنام قلب که این خیلی کار میکند. البته خود آن قلب، امر مادی است؛ اما آن قلبی که انگیزه دارد آن قبلی که معارف را باور دارد - اندیشه اش برای حکمت نظری است - امر مجردی است امر مادی نیست، آن شعبه عملی نفس است که از آن به عنوان عقل عملی یاد میشود.
در اینجا ضرار به معاویه گفت حالا که اصرار داری من این را بگویم وجود مبارک حضرت امیر مکرر این را میفرمود «کان یقول» این «کان» مفید استمرار است، فرمود به اینکه چرا قلب این همه عظمت و جلال را دارد برای اینکه «أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ»، هم حکمت را خوب دریافت میکند، هم اضداد حکمت را. اضداد حکمت یا تند است یا کند. آن هسته مرکزی عدل و اعتدال، آن حکمت میشود. آن وقت نمونهها را ذکر میکند. فرمود «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ» اینها در حکمتهای عملی است نه حکمتهای نظری. در حکمتهای نظری درباره معرفت الله، توحید الهی، صفات الهی، صفات عین هم اند و صفات عین ذات اند بحث میشود که کثرتشان فقط در مفهوم است و مانند آن، اما این مربوط به اصلاح نفس است که علوم انسانی معارف انسانی بعد از آن اندیشهها به این انگیزهها برمی گردد.
فرمود انسان طوری است که رجاء که یک چیز بسیار خوبی است اگر این فضیلت الهی نصیب او شد، این فضیلت را به هم میزند، این حقیقت را دگرگون میکند، یا تندش میکند یا کند! این امید را با طمع فرق نمیگذارد. طمع چیز بدی است، حرص چیز بدی است، امید یک چیز خوبی است، آن هسته مرکزی وابسته به آینده را امید میگویند، از حد که بگذریم طمع میشود و تبعات فراوانِ بدی هم دارد. «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ» اگر به مقام طمع رسید، این طمع اضافه میشود، حرص میشود، آن وقت او را به هلاکت میاندازد. حرص آن قسمت بالای طمع است. طمع یک چاهی است که عمق آن چاه میشود حرص. «وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ» اگر در برابر امید، از یک چیزی ناامید شد، به جایی میرسد که این ناامیدی او را بجای اینکه برگرداند امیدوار کند، او را به أسف و تأسف و افسوس میرساند؛ یعنی کل سرمایه را از دست میدهد.
پس امید چیز خوبی است. اگر این امید پیدا شد، برابر امید امیدوارانه کار بکند نه با طمع و نه با حرص، از هسته مرکزی امید نگذرد همیشه امیدوار باشد. امید یعنی انسان مقدمات را فراهم میکند همه کارها را انجام میدهد آنچه را که مقدور او نیست به آن امیدوار است. مثل کشاورز که همه کارهای کشاورزی را میکند، اما حالا چه زمانی باران میآید چه زمانی باران نمیآید چه زمانی حادثه شیرین اتفاق میافتد چه زمانی حادثه تلخ اتفاق میافتد، به دست او نیست. این با امید حل است این میشود رجاء. آن کسی که هیچیک از این کارها را نکرده، فقط منتظر دریافت گنج بدون رنج است، آن را میگویند آرزو. آرزو چیز بسیار بدی است و امید چیز بسیار خوبی است.
تفاوت رجاء با أمل در چیست؟
رجاء با أمل فرق میکند. آن روایاتی که دارد أمل رحمت است [۲] آن أمل همین رجاء است که بعد از آرزو آن امل با تحصیل مقدمات پیدا میشود.
به هر تقدیر أملی رحمت است که به امید برگردد و امید نباید از حد خودش تجاوز بکند به طمع برسد و طمع اگر آمد کم کم حرص را به دنبال دارد که زمینه هلاکت است «وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ» اگر عصبانی شد، عصبانیت قدرت خوبی است نعمت خوبی است منتها این عصبانیت را درباره ابطال باطل باید بکار ببرد.
در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» دارد که ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً ﴾[۳]، شما حتماً مقتدرانه زندگی کنید که دشمن از شما بترسد همین، نه بدون علت حمله بکنید و نه بدون علت کشتار کنید، ولی وقتی قدرتمند باشید، دشمن از شما می ترسد. این ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ امر غایب است، یک؛ به مؤمنین خطاب نمیکند چون امر، امر غایب است، دو؛ آنها حتماً باید از شما بترسند، سه؛ آنها که به خدا معتقد نیستند تا به آیه عمل کنند، چهار؛ یعنی طرزی مقتدر باشید که دشمن نتواند حمله بکند. ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ یعنی ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ آنها ﴿فیکُمْ غِلْظَةً﴾. شما الآن میبینید که این آمریکا تاریخ دارد ولی جغرافیا ندارد، این سرزمین که برای اینها نبود. طرزی شما زندگی کنید که بیگانهها از شما هراس داشته باشند نه بدون علت به کسی حمله کنید. ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾، حتماً دشمنان در شما قدرت ببینند یک نعمتی است اما بدون علت حمله کردن و بدون علت بد گفتن و امثال ذلک، آن ناروا است.
«وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ» حالا عصبانیت بدون علت چه در امور خانواده چه در امور جامعه چه در سیاست و کشورداری چه در برون مرزی، وقتی به غصب بدون علت برسد این نعمت را، هدر دادن است.
«وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَا نَسِیَ التَّحَفُّظَ» اگر حالا خوشحال شد باید مرزداری کند حد مرکزی را حفظ کند، این را از یاد میبرد! «وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ» اگر ترسید، ترس هم نعمت خوبی است. آدم تهوّر بدون علت برای چه داشته باشد؟ ترس را باید تعدیل کرد. از چه بترسد؟ کجا بترسد؟ در برابر چه کسی بترسد؟ یک انسان باید از مرض بترسد، طبیبانه زندگی میکند. از دشمن می ترسد، مقتدرانه زندگی میکند. نه اینکه بترسد برود کنار و صحنه را ترک بکند.
«وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ» این متأسفانه فاصله میگیرد و دور میشود «وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ» اگر در یک امری به جایی رسید یا قدرتی پیدا کرد به جایی اینکه حق شناس این قدرت باشد مغرور میشود. وقتی مغرور شد، آن توانمندی عقلی یعنی عقلی، از او گرفته میشود و کار به دست شهوت و غضب میافتد بالاخره او را به هلاکت میرساند. قدرت یک چیز خوبی است نعمت یک چیز خوبی است این را باید تعدیل کرد و حفظ کرد.
«وَ إِنْ جُدِّدَتْ لَهُ نِعْمَةٌ أَخَذَتْهُ الْعِزَّة» اگر نعمت تازه ای آمد این عزت بیجاست. عزت که ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً ﴾؛[۴] عزت بجاست. لغتاً عزیز به کسی میگویند که نفوذناپذیر باشد. زمینی که کلنگ در آن اثر نمیکند و بیل در آن اثر نمیکند را ارض عزاز میگویند، یعنی این زمین سفت و محکم است [۵]. انسانی که حرف بدون علت در او اثر نمیکند رعب دشمن در او اثر نمیکند و یا مدح بدون علت در او اثر نمیکند، این عزیز است یعنی نفوذناپذیر است. این میشود انسان عزیز که اصل عزت برای خداست ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾، و ذات اقدس الهی این عزت را به عنوان خلافت و مظهریت به انبیا و اولیا و اهل بیت و مؤمنین داده است ﴿وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ ﴾،[۶] این عزت، عزت صحیح است. اما آن عزت بدون علت که انسان مقتدر غافل عزیز بیجاست آن نباید بیاید. اگر گاهی نعمت برای کسی آمد، این عزت بدون علت او را درگیر میکند.
«وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَی» اگر یک مالی پیدا کرد بسیار خوب! انسان باید مستغنی باشد نه غنی. ما یک فقیر داریم یک مستغنی داریم و یک غنی. غنی غیر از خدا احدی نیست. غنی یعنی بی نیاز. فقیر دوگونه گرفتاری دارد دو تا عدم دارد: به خیلی از چیزها محتاج است، یک؛ هیچکدام از اینها را ندارد، دو؛ این دو تا عدم و دو تا نقص میشود فقر. مستغنی یک عدم دارد: مستغنی آنکه نیازمند است، به خیلی از چیزها احتیاج دارد ولی وسیلهای که نیاز او را برطرف کند به عنایت الهی بستگی دارد. پس ما یک فقیر داریم یک مستغنی و لاغیر. غنی یعنی بی نیاز فقط خداست و لاغیر. آنکه نیاز ندارد اصلاً، او ذات اقدس الهی است. اگر یک کسی مالی گیرش آمد، باید بفهمد که مستغنی است نه غنی. خیال میکند که حالا بی نیاز است و گردنکشی میکند!
«وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ» حوادث در عالم زیاد است انسان میآید و میرود. حوادث بدنی هم است گاهی سلامت است گاهی مرض. برای بستگان هم حوادثی است گاهی مرگ است و گاهی حیات و مانند آن، اینکه جزع ندارد باید صبر کرد در برابر حوادث و بردباری پیشه کرد تا به بهترین مقصد برسد. اگر گرسنه شد، ضعف او را زمینگیر میکند. یک مقدار انسان باید تحمل بکند، یک مقدار با ساده زیستی به سر ببرد.
«وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ» اگر مال فراوانی گیرش آمد، پرخوری کرد، آن وقت گرفتار بیماریهای گوارشی میشود. هم آن افراط بد است، هم این تفریط بد است. اگر قدرت مالی پیدا کرد به اندازهای که بدن را اداره بکند باید بخورد، نه به اندازهای که کام میتواند بِجَود!
«فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد »[۷]، یک اصل کلی است، جمع بندی کردند. فرمود: تقصیر بد است، افراط بد است، در هسته مرکزی کار کردن خوب است. اینکه گفتند: «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» یعنی تندی بد است کندی بد است. در همه این اوصاف حالا پنج شش نمونه را حضرت ذکر فرمود، در همه اوصاف علمی و عملی هم افراط بد است هم تفریط بد است. در مسئله استعداد گفتند که یک آدم کودنی که در جلسه درس استاد مطلب را چند بار باید بگوید تا او به زحمت بفهمد، این بلید است این کند است؛ یعنی این بی پر و بال است. پر و بال فکری ندارد، این یک شاخهای که نشست، نشست! از این شاخه به شاخه دیگری پرواز کند، از این مقدمه به مقدمه دیگری برود تا جمعاً نتیجه بگیرد مقدورش نیست! بعضی زودپرواز هستند مثل گنجشکی که روی این شاخه همین که نشست پرواز میکند، این را میگویند جربزه. این هنوز حرف استاد تمام نشده، اشکال میکند. مطلب را خوب متوجه نشده است.
جربزه چیز بسیار بدی است؛ یعنی انسان تمرکز ندارد که خوب مسئله را بفهمد حرف استاد را خوب گوش بدهد بعد اشکال بکند یا سوال کند. این زودپروازی بد است، آن دیرپروازی هم که چند بار استاد باید بگوید تا این از این شاخه به آن شاخه از این مطلب به آن مطلب منتقل بشود، این دیرپروازی هم به نام بلاهت و کودنی بد است. آن زودپروازی بنام جربزه بد است. آن هسته مرکزی بنام حکمت چیز خوبی است.
اینها را وجود مبارک حضرت امیر جمع بندی کرد و فرمود: در این امور چه علمی چه عملی، هسته مرکزی اش خوب است کندی اش بد است تندی اش هم بد است.
حالا اگر کسی مثل امام معصوم در هسته مرکزی عدل بود، اینجا دیگر «خیر الأمور اشدّها و اکثرها». ببینید وجود مبارک امام مجتبی (سلام الله علیه) کل اموالش را در مدت عمری که داشت دو بار بخشید. این نسبت به حضرت اسراف نیست چون میداند دارد چکار میکند. این «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»، یعنی طرف راست بد است طرف چپ بد است هسته مرکزی خوب است. انسان در این هسته مرکزی صراط مستقیم باید باشد و معتدل حرکت کند.
اما وقتی خودش صراط مستقیم شد مثل اینکه ما در زیارت و اینها میگوئیم که شما صراط مستقیم هستید. به وجود مبارک حضرت امیر عرض میکنیم که «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال »[۸] شما ترازوی عمل هستید این میزان العمل است این صراط مستقیم است. وقتی خودش صراط مستقیم شد از آن به بعد اصل عوض میشود «خیر الامور اکثرها و اوفرها و اشدها و اعلاها» این «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» برای ماست که به طرف تند یا کند نباشیم در صراط مستقیم حرکت کنیم. ضعف و تفریط و افراط هر دو بد است ما موظفیم صراط مستقیم را بشناسیم و عمل کنیم. اما کسی که خودش صراط مستقیم است از آن به بعد «خیر الامور اکثرها و اوفرها و اعلاها» اینکه وجود مبارک حضرت امام مجتبی (سلام الله علیه) کل اموالش را میبخشید اسراف نیست چون میداند که چکار میکند و به کجا میدهد و به چه کسی میدهد.
شاید یکی دو جمله هم مانده باشد. إن شاءالله امیدواریم که در جلسه بعد بخوانیم.
غرض این است که اینها حرفهای ضرار است و ضرار در پیش معاویه این حرف را زد. معاویه هم گریه مصنوعی کرد و بعد ضرار از او سوال کرد که آیا بعد از شما هم اصحاب شما هم همین طور درباره شما عمل میکنند؟ آنها هم گفتند که ما اطرافیان معاویه هستیم هر طور او بود ماییم. شما توقع داشته باشید که بعد از مرگ معاویه ما متأثر بشویم و ناله بکنیم، این طور نیست. پیروان معاویه اموی فکر میکنند. پیروان حضرت امیر علوی فکر میکنند.
گفت چون خود حضرت آن طور بود شاگردان او هم همین طور هستند و شما چون آن طور هستید اصحاب شما هم همین طور هستند. حالا اگر لازم بود إن شاءالله در جلسه بعد بخشی را اگر مانده باشد ذکر میکنیم وگرنه این کلام ۱۰۸ که سید رضی نقل کرد، این «بضعة» از آن کلام ضرار که در دربار معاویه درباره وجود مبارک حضرت امیر گفت و این جمله نورانی را ضرار دارد که «کان یقول». این «کان یقول» یعنی مکرر این فرمایش را میفرمود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[۱]. الکافی، ج ۶، ص ۵۴۱.
[۲]. بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۷۳.
[۳]. سوره توبه، آیه ۱۲۳.
[۴]. سوره نساء، آیه ۳۹؛ سوره یونس، آیه ۶۵.
[۵]. ر. ک: معجم مقائیس اللغة، ج ۴، ص ۳۸-۴۲.
[۶]. سوره منافقون، آیه ۸.
[۷]. تمام النهج البلاغه ص ۵۶۳و۵۶۴؛، نهجالبلاغه، حکمت ۱۰۸.
[۸]. بحار الأنوار (ط بیروت)، ج ۹۷، ص ۳۳۰.