۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۰۷
عقیق: مراسم عزاداری شب اول محرم هیأت میثاق با شهدا با سخنرانی حجتالاسلام علیرضا پناهیان و مرثیهخوانی امیر عباسی و فرید بذرافشان در دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد.
حجتالاسلام علیرضا پناهیان استاد حوزه و دانشگاه در این مراسم درباره آخرین گام برای رسیدن به رهایی در تاریخ حیات بشر، به سخنرانی میپردازد. در ادامه گزیدهای از اولین جلسه این مبحث را میخوانید:
رسیدن به رهایی و آزادی یکی از خواستههای جدی و عمیق انسان است
یکی از خواستههای جدی انسان که بعضی وقتها وسیلهای برای رسیدن به دیگر خواستهها است و گاهی از اوقات هم مستقلاً مطلوب انسان است، «رسیدن به رهایی و آزادی» است. معمولاً از کلمه آزادی بیشتر استفاده میشود اما کلمه رهایی قدرتمندتر و فراگیرتر از آزادی، یک تمایل عمیق انسان است؛ رهایی از رنجهای درونی و رنجشهایی که برای انسان پیش میآید و رهایی از رنجهای بیرونی و موانعی که در محیط اطراف و بیرون وجود انسان پدید میآید. این رهایی خیلی برای انسان مطلوب است.
آدمها خیلی زود ممکن است بپذیرند که در این دنیا، رهایی به صورت مطلق وجود ندارد پس ناامید بشوند و به یک زندگی حداقلی بپردازند و دیگر دنبال رهایی نباشند. اینها ظاهراً دنبال رهایی نیستند اما واقعاً هیچ انسانی نیست که رهایی را دوست نداشته باشد.
خیلی از اوقات که آدمها بندگی خدا را کنار میگذارند و اطاعت از خدا و محدودیتهای دین را نمیپذیرند بخاطر همین میل به رهایی است. اینها میگویند: «چرا باید خودم را مقید به دینی بکنم که هر دقیقه میخواهد من را به یک رفتار خاص و به یک وضعیت خاص مقید کند؟ اینطوری رهایی و آزادی خودم را از دست میدهم.»
شاید برخی عالمان دینی، حس رهایی و آزادی را به فرار از بندگی خدا تفسیر کنند که تفسیر غلطی است
میل انسان به رهایی یک میل بسیار جدی و عمیق است. انسانشناسیِ ما هم میگوید: خدا هر میلی را در وجود انسان قرار داده است یک حکمتی داشته و این میل یک پاسخی در جهان هستی و در نزد پروردگار عالم دارد؛ یک پاسخ بسیار مناسب.
میل به رهایی و آزادی در وجود انسان احساس خیلی اصیلی است. ممکن است برخی از عالمان دینی با این حس اصیل، بد برخورد کرده باشند، یعنی حس آزادی و رهایی را به «فرار از بندگی خدا» تفسیر کرده باشند که این تفسیر غلطی است. این تفسیر موجب میشود هر انسانی که در خودش میل به رهایی میبیند از این دین و از این بیان دینی و از این عالم دینی بدش بیاید و بگوید «مگر این حس رهایی، چیز بدی است؟ بگذارید من این احساس را داشته باشم.»
ما طلبهها واقعاً باید در ادبیات دینیمان تجدیدنظر کنیم، متأسفانه در برخی از بیانهای دینی، مقابلههای ناشیانه و عداوت برانگیز میبینیم، درحالیکه انسانشناسی دقیق و عمیق میگوید که ممکن است میل به رهایی در وجود انسان یک جاهایی آسیب داشته باشد اما آسیبش کمتر از عدم میل به رهایی است؛ حتی اگر عدم میل به رهایی در وجود یک انسانی موجب بندگی خدا بشود. یعنی این عدم میل به رهایی آسیبش بیشتر است؛ هرچند الان میل به اطاعت در این فرد، به ظاهر موجب بندگی خدا شده باشد، ولی این آدمی است که زود بنده غیر خدا هم میشود و خودش را ارزان میفروشد.
میل به رهایی را آنقدر باید در خودمان تقویت کنیم که عاشق «رهایی مطلق» بشویم
لذا میل به رهایی را در هرکسی دیدید تقویتش کنید؛ آنقدر تقویت کنید تا به جایی برسد که عاشق «رهایی مطلق» بشود. متأسفانه آدمها تمایلات خودشان را به وضعیت مطلق نمیرسانند، مثلاً یک کسی وارد رشته هنر میشود و غرق زیباییها میشود. این خوب است؛ اگرچه ممکن است بگویید که او بخاطر زیبایی، دین و رفتارهای درست و سبک زندگی درست را کنار گذاشته و مثلاً دچار شعار هنر برای هنر شده است، ولی اگر کسی همین زیباییطلبی را نه بهطور ناقص و نصفهنیمه بلکه بهصورت مطلق داشته باشد، قطعاً به خدا میرسد. و کسی که این زیبایی مطلق را نخواهد، زندگیاش چقدر وحشتناک میشود.
کسی که رهایی مطلق را نخواهد، زندگیاش چقدر وحشتناک میشود! او دیگر نمیخواهد عارف بشود، مثلاً نمیخواهد شبیه مرحوم قاضی بشود و قدرت او را پیدا کند. شاگرد مرحوم قاضی که یک آهنگر بود، وقتی میدید انبر دمِ دستش نیست، با دستش آهن گداخته را از کوره در میآورد، یعنی سلطه داشت بر اینکه آهن گداخته دست او را نسوزاند، بر قوانین فیزیک در عالم سلطه داشت. طیالارض چیست؟ رهایی از این مقیدات و قوانین فیزیکی است. آیا رسیدن به این حد از رهایی چیز بدی است؟ قطعاً نه!
نگویید «رهایی نخواه و بیا بنده خدا بشو!» اتفاقاً بندگی خدا راه رسیدن به رهایی است
این اشتباه است که بگوییم «رهایی نخواه و بیا بنده خدا بشو!» نه اتفاقاً باید گفت: رهایی بخواه، بندگی خدا هم ابزار رسیدن به این رهایی است.
برخی از خواستههای انسانها خواستههای اصیلی هستند دین را نباید در مقابلش قرار بدهیم، چون دین واقعاً مقابل این خواستههای اصیل نیست.
مقام معظم رهبری، روش جدیدی در تبلیغ دین به کار گرفتند؛ مثلاً اینکه به غربیها گفتند شما لیبرال نیستید، به جای اینکه بگویند لیبرالیزم چیز بدی است و اسلام را در مقابل لیبرالیزم بگذارند، فرمودند شما لیبرال نیستید! این خیلی بهتر است چون یک محسناتی در لیبرالیزم هست؛ هرچند خیالی، هرچند تقلبی! بالاخره با این شعار، کلی مردم عالم را فریب دادهاند لذا این نمیتواند مطلقا حرف بدی باشد، بالاخره چهارتا حرف خوب هم در آن هست، ولی آنهایی که ادعای لیبرالیزم دارند همان بخشها خوبش را هم ندارند.
رهبر انقلاب به غربیها فرمود که شما لیبرال نیستید! این سبک تبلیغ دین، کار را خیلی بهتر جلو میبرد، این روش را هم قرآن بیان فرموده است: «قُلْ یا أهْلَ الکتاب تَعالَوا إلی کلمةٍ سَواءٍ بَیننا و بَینکم» (آلعمران، ۶۴) اول بیایید وجه مشترکها را بگیریم.
یک روش تبیین حقایق دین این است که بگوییم «به دلت مراجعه کن!» البته همه دلبخواهیهای انسان اصیل نیست
حضرت ابراهیم به قوم خود فرمود: این ستاره خدای من است، این خورشید خدای من است، این ماه خدای من است... اما بعد از مدتی گفت: نه اینها خدای من نیستند! از کجا فهمیدی؟ «قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» (انعام، ۷۶) اینها غروب میکنند و من غروبکننده را دوست ندارم. وقتی که من دوست ندارم، پس معلوم میشود آن خدا نیست. این خیلی حرف عمیقی است؛ یعنی به دلت مراجعه کن!
یک روش تبلیغ و تبیین حقایق دین این است که بگوییم «به دلت مراجعه کن!» بنده نمیگویم که هرچیزی دلت بخواهد، همان تفسیر دین است، یا اینکه تفسیر دین را براساس دلبخواهیهای متعدد میشود گفت! بلکه این تفسیر با یک دقتی باید همراه باشد، هرچیزی که دلبخواهی آدمها است، اصیل نیست. اما بسیاری از اموری که انسانها دلشان میخواهد و اتفاقاً بخاطر آن دلبخواهی مقابل دین قرار میگیرند، در آن دلبخواهیِ هم یک حُسنی هست و إلا زورش نمیرسید او را در مقابل دین قرار بدهد.
غالباً با حرفهای خوبی که در دین هست، در مقابل دین میایستند
در تفکر الحادی هم گاهی یک حرف خوبی که در دین هست را در مقابل میگذارند. مثلاً در مقابل انبیاء میایستادند و میگفتند: چرا باید یک آدمی مثل خودمان پیغمبر بشود و بر ما برتری پیدا کند؟! طلب تساوی بین انسانها و عدالتخواهی در اصل، چیز بدی نیست، ولی از این سوءاستفاده میکنند، اتفاقاً دین میگوید که انسانها باهم فرق نمیکنند... آنها از همین مسئله سوءاستفاده میکردند و میگفتند: تو با من چه فرقی میکنی؟ تو چرا باید پیغمبر بشوی؟ اصلش حرف خوبی است. اما با این حرف خوب و با این حربه آمده و جلوی پیغمبرها ایستاده است؛ این حربه قدرتش را از آن بخش حق و درستش گرفته، نه از بخش باطلش.
بعضیها با آزادی میآیند جلوی دین میایستند، در این آزادی یک بخش حقی وجود دارد که زورش میرسد جلوی دین بایستد، یعنی به آن قدرت میدهد. شما آن بخش حقش را بگیرید نه آن بخش باطلش را.
میل به رهایی در وجود انسان، یک میل مقدس است و اگر نباشد انسان دچار دو مصیبت بزرگ میشود
میل به رهایی در وجود انسان، یک میل مقدس است، هرجا این میل مقدس به رهایی از بین رفته، انسانها دچار دو مصیبت بزرگ شدهاند؛ یک مصیبت بزرگ، پذیرش ظلم سلطهطلبها است.
تو چرا این ظلم را پذیرفتی؟ میل به رهایی وقتی از بین رفت، تو خیلی ظلمها را میپذیری، میل به رهایی وقتی از بین رفت نهتنها رنجهای بیرونی و تحمیلهای بیرونی را راحت میپذیری، بلکه با رنجهای درونی خودت هم خو میکنی و میگویی خب دیگر طبیعی است که آدم این مقدار غصه را داشته باشد! نه؛ این مقدار غم و غصه، خیلی بد است، کفر است، تو باید نشاط داشته باشی.
مصیبت بزرگ دیگر این است که اگر میل به رهایی در یک فرد از بین رفت من چگونه او را به خدا دعوت کنم؟ خیلیها فکر میکنند میل به رهایی در وجود انسان مانع دعوت به خدا است و مانع پذیرش بندگی خدا است، نه؛ اگر دقیق نگاه کنید میبینید که اینطور نیست.
آن لحظههایی که شما برای امام حسین(ع) گریه میکنی و لذت میبری لحظههای رهایی شما است که در دنیا به این سادگی گیر نمیآید. کسی که مشروبات الکلی میخورد، میخواهد ذهن خودش را از دست خیلی از فشارها رها کند، این یک عملیات فیزیولوژی برای چشیدن یکذره از آن میل به رهایی است که البته خداوند خیلی غضبناک میشود و میگوید: آخر چرا از این طریق؟ من تو را انسان آفریدم، تو میتوانی به بالاتر از این مستی و لذت بیشتر از لذت این مستیِ بد، دسترسی پیدا کنی، چرا خودت را نابود میکنی؟ به همین دلیل غضب میکند. ولی اصل چیزی که او دنبال آن است، همین رهایی است.
ما هم دوست داریم مثل خدا، بهطور مطلق رها باشیم
در این عالم الگوی ما برای رهایی کیست؟ اول خود خداوند است. ببینید ائمه هدی وقتی با خدا مناجات میکنند و آرزوهای خودشان را رو میآورند در مورد خدا چه حرفهایی میزنند. مثلاً میگویند: خدایا تو که مسئول نیستی، کسی از تو سؤال نمیکند، تو هرکاری دلت بخواهد میکنی. «یغفر لمن یشاء» تو هرکسی را دلت بخواهد میبخشی، هرچقدر بخواهی روزی میدهی... اینها یعنی خدایا تو رها هستی. البته واژه رهایی شاید نیامده باشد، ولی معنا و تفسیرش همین میشود.
ببینید خدا از رهایی خودش در قرآن چگونه یاد میکند؟ مثلاً میفرماید: «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ... یا میفرماید: یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ... یَرزُقُ مَن یَشاءُ... وقتی خدا اینقدر رها است، ما هم دوست داریم همینجوری بشویم. خداوند هم میفرماید: من راهش را به تو نشان میدهم تو هم مثل من بشوی.
میل به رهایی را اگر در کسی دیدی بگو «تو مال دین هستی!»
میل به رهایی را گم نکنید، میل به رهایی را مطلق کنید، رها از غمها، رها از محدودیتهای عالم هستی، هر محدودیتی، نباید باشد. میل به رهایی را اگر در کسی دیدی بگو «تو مال دین هستی» حتی اگر میل به مستی و اوج خلسه رهایی را در کسی دیدی، بگو «تو میدانی چه میخواهی؟» تو هنوز روضه امام حسین(ع) را درک نکردهای و الا میفهمی هیچکجا مثل آن پیدا نمیشود، آنوقت میفهمی چرا شراب را حرام کردند، چون داری یک کار تقلبی میکنی برای رسیدن به یک رهایی ناقص، معیوب و مضرّ.
بعضیها که با قانون حجاب مقابله میکنند و به جای اینکه بگویند «حجاب قانونی» را قبول نداریم با رندی خاصی میگویند «حجاب اجباری» را قبول نداریم، اینها هم از همین باب است، میل به رهایی چیز خوبی است، ولی اینطوری آیا به آن میرسی؟!
قرآن میفرماید «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ» (قیامت، ۵) قیامت را انکار میکند و میخواهد راه خودش را باز کند، چرا میخواهی جلوی خودت را باز بکنی؟ خدا در واقع مسخرهاش میکند که اگر میخواهی مسیر خودت را باز کنی، چرا قیامت را انکار میکنی؟ اتفاقاً برعکس است، اگر به قیامت معتقد باشی یک قدرت رهایی به تو میدهد، ببینید سردار سلیمانی به چه نقطهای از رهایی رسیده بود! اینها بخاطر اعتقادش به قیامت بود.
خدا میفرماید: انسان میخواهد راه خودش را باز کند، قیامت را انکار میکند، تو فکر میکنی قیامت تو را محدود کرده؟ چطور به این نتیجه رسیدی؟ کجا کلاس اصول عقائد رفتی؟ این چه اصول عقائدی است به تو یاد دادند که اثر ایمان آوردن به معاد را به تو نگفتند؟ چرا نگفتند که ایمان به معاد چه قدرتی برای انسان ایجاد میکند! اصلاً خود قیامت که دیگر اوج رهایی است، «فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ» (زخرف، 71) در بهشت دیگر هرچه دلت بخواهد، برای تو هست.
حس رهایی چه نتایج و آثاری دارد؟
رهایی حتی بدون اینکه نتیجه خاصی داشته باشد زیبا است، اما نتایج و آثاری هم دارد! حس رهایی همه فواید وجود انسان را متجلی میکند، استعدادهای انسان را شکوفا میکند، منجمله اینکه انسان را قدرتمند میکند، منجمله اینکه انسان را لطیف و مهربان میکند. گفت «کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد» من اگر درگیر غم و اندوه بیخود باشم که نمیتوانم شعر زیبا بگویم.
قرآن هم همینطور است، در روایات فرمودهاند که وقتی خواطر، تو را رها کردند، یعنی درگیریهای ذهنی، نگرانیها، استرسها و تمایلات بیهوده، تو را رها کردند آنموقع بنشین و قرآن بخوان، یا این احساس را در خودت ایجاد کن. آنوقت پای آیات قرآن، مثل باران اشک خواهی ریخت، وقتی برای أمیرالمؤمنین(ع) قرآن میخواندند آنقدر اشک میریخت که پیراهنش خیس میشد. حس رهایی، انسان را نازکدل میکند.
دانشگاهی که پُرخوانی میکند معمولاً نظریهپرداز بیرون نمیدهد
حس رهایی موجب لطافت روح میشود. رهایی انسان را لطیف میکند و در عین حال قدرتمند میکند هم موجب صلابت میشود و هم نرمی؛ دوتا ویژگی کاملاً متضاد! خیلی محکم میشوی، قدرتهای وجودی خودت را پیدا میکنی.
رهایی یک کار دیگر هم میکند که آن هم متضاد است؛ هم خلاقیت میآورد و هم خوشحافظه بودن. معمولاً کسانی که خلّاق هستند زیاد حافظه قویای ندارند و نمیتوانند اطلاعات زیادی جمع کنند، چون حوصله نمیکنند. و آنهایی که خیلی میروند دنبال جمعآوری اطلاعات و به حافظهشان اهمیت میدهند و اطلاعات جمع میکنند، میبینید که خلاقیتشان از بین میرود. کلاسهایی که پرخوانی میکنند، دانشگاههایی که پرخوانی میکنند خلاقیت را از بین میبرند. مثلاً دانشگاهی که خیلی اجبار میکند «تو باید اینها را یاد بگیری...» معمولاً نظریهپرداز بیرون نمیدهد. ولی اگر رها بشوی هم خوشحافظه میشوی هم خلاق. هم جزءنگر میشوی هم کلنگر.
اگر رها بشوی، از نظر ذهنی هم کلنگر میشوی و هم جزءنگر میشوی. از نظر فکری خلاق میشوی، از نظر حافظه هم خوشحافظه میشوی، اینها همه فواید رهایی است. برخی از اندیشمندان میگویند روش درسی یا روش علمآموزی و دانشمند شدن این است که فرد را رها کنی و به رهایی برسانی.
بعضیها دین را طوری توضیح میدهند که انگار در مقابل رهایی است!
رهایی جدای از اینکه لذت دارد آثار و فوایدی هم دارد، که اگر لذت هم نداشت بخاطر این آثارش آدم باید دنبالش میرفت. آنوقت بعضیها دین را یکجوری توضیح میدهند که انگار در مقابل این رهایی است. نه؛ فلسفه دین رسیدن به این رهایی است، دین میخواهد تو را به نقطه اوج رهایی متوجه کند تا عاشقش بشوی.
امام زمان(ع) عدالت برقرار میکند و رفاه ایجاد میکند تا انسانها از این مشکلات و گرفتاریها رها بشوند. یکی از فلسفههای ازدواج، رها شدن زن و مرد از یک فشار شهوت و نیاز عاطفی است، انسان با ازدواج از این مرحله رها میشود.
نماز تمرین رهاسازی ذهن و روح و دل است
خداوند انسان را قدم به قدم به بنبستها و رهاییها میکشاند. دین هم برنامهاش این است که تو را رها کند. تهدید و تشویقهای خداوند هم توأم با رهایی است؛ به همین دلیل، تشویق و تنبیههای خدا فوری نیست؛ مثلاً اینطور نیست که اگر امروز نماز نخوانی، فردا سنگ کلیه بگیری یا سرطان بگیری! نه، خدا میفرماید: شاید شما را بزنم، کجا؟ معلوم نیست، شاید هم نزنم! حتی شاید به ظاهر، وضعت بهتر هم بشود! ممکن است بعضیها نماز نخوانند و پولدار بشوند، شاید خدا میخواهد با پولدار شدن، نابودش بکند چون میبیند که دیگر او آدمشدنی نیست. بالاخره ما دیدهایم آدمهای بدی را که خدا به آنها پول داده، زور داده و...
حالا تو به هر دلیلی نمازخوان شدهای و الان میخواهی نماز بخوانی، میفرماید: ذهنت را رها کن، ذهنت را از هرچیزی که به آن مشغول هستی رها کن، نماز میشود تمرین رهاسازی ذهن و روح و دل؛ آنهم در یک رفتار تکراری! خدایا بگذار لااقل نماز، تنوع داشته باشد تا توجهم را جلب کند. نه! باید تکراری باشد تا تو رها بشوی.
اگر واقعاً رهایی را بخواهیم امامزمان(ع) را رها نمیکنیم
خداوند رها است و ما هم دوست داریم رها باشیم. اگر رهایی را واقعاً دوست داشته باشیم درِ خانه امام زمان را رها نمیکنیم. بعد از اینکه خودت را رها کردی مرحله بعدی این است که دوست داری دیگران را رها کنی، دیگر اصلاً نمیتوانی برده بودن را تحمل کنی، لذا به معنای واقعی کلمه، سیاسی میشوی.
چرا باید یک عارفی مثل آقای شاهآبادی سیاسی بشود، چرا یک عارفی مثل امام خمینی(ره) باید سیاسی بشود؟ امام میفرمود آقای شاهآبادی اگر آدم داشت قیام کرده بود، او اهل نشستن نبود. چرا؟ چون وقتی به رهایی رسیدی اصلاً بردگی کسی را نمیتوانی تحمل کنی، لذا حرکت میکنی. امام حسین(ع) بردگی دیگران را نتوانست تحمل کند و حرکت کرد. بقیه میگفتند: شما چه اصراری داری؟ حالا مگر چه شده است! این تفاوت امام حسین(ع) با بقیه بود.