عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

 

ادیب الممالک فراهانی:

آه از دمی که در حرم عترت خلیل

برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل

کردند از حجاز، بسیج ره عراق

گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل»

با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق

می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل...

می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق

می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل

کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ

از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل

می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور

مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل!

بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم

ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل!

روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه

شد نایب امام زمان، مسلم عقیل

آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار

در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل

روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد

آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد

 

القصّه چون به کوفه رسید از صف حجاز

جادوی چرخ، شعبده‌ای تازه کرد ساز

هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست

اما نخست خوب شدندش به پیش‌باز...

گفت آن یکی: مرا به در خویش بنده گیر

گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز

گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر

گفت آن: مرا ز مقدم خود دار سرفراز

اما چو آن غریب به مسجد روانه شد

بهر ادای طاعتِ دادار بی‌نیاز

از صد هزار تن که ستادند در پی‌اش

یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز

دید آن کسان که لاف هواداری‌اش زدند

دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز

وآنان که دامنش بگرفتند با دو دست

سازند دست کین به گریبان او دراز

بدخواه در کمین و اجل، تیر در کمان

نه چاره‌ای پدید و نه بابِ نجات باز...

گفت ای صبا! ز جانب مسلم ببَر پیام

هر جا رسی به کویِ حسین از رهِ حجاز

کای شه! میا به کوفه و سویِ حجاز گَرد

من آمدم فدای تو گشتم، تو باز گَرد

 

در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست

وز مِهر و آشتی سخنی در میانه نیست

کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه

گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست

یا کوفیان نیافته‌اند از وفا نشان

یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست

ای شه! میا به کوفه که این ورطۀ هلاک

گرداب هایلی‌ست که هیچش کرانه نیست

این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را

خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست

دارند تیرها به کمان برنهاده لیک

جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست

بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست

وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست...

بس عذرها به کُشتنت آراستند لیک

جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست

جانم فدای خاک قدوم تو شد، ولی

مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست...

 

حسین شمسایی:

 

 

سلام ما به حسین و سفیر عطشانش

که در اطاعت جانان، گذشت از جانش

به آن غریب‌ترین سربه‌دار وادی عشق

به «مسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش

به عزم شب شکن و همّت علی‌وارش

به صبر و قوّت قلب و شکوهِ ایمانش...

میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه

ستاده در بَرِ اهریمنان به کف جانش

تمام شهر پر از دشمن است و می‌بارد

نفاق و فتنه ز بارو و بام و ایوانش

در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید

منای کوفه ببینید و عید قربانش

طلایه‌دار بزرگ قیام عاشورا

فدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش

 

محمد علی جوشایی:

 

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت

از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت

می‌گفت: خدایا که بگوید به حسین

این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت

 

اعظم سعادتمند:

 

 

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر...

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!

پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر

آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست

جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد

شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر

دورت بگردم! بادهای شام آوردند

انگار با خود قحطی پروانه در این شهر

این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما

کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر

 

غلامرضا شکوهی:

آهنگ سفر کرد به فرمان حسین

در کوچۀ کوفه شد غزل‌خوان حسین

وقتی که حماسه را به خون امضا کرد

می‌گفت: که جان من به قربان حسین

 

سید رضا مویّد خراسانی:

 

به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم

به غیر دربه‌دری‌ها پناهگاه ندارم

شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک

به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم

ز خستگی‌ست به دیوار طوعه تکیه زدم من

و گرنه جز به خداوند تکیه‌گاه ندارم

کِشَند جانب دارالاماره با چه گناهم

عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم

به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت

حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم

به راه عشق تو سر می‌دهم که وای به حالم

اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم

به اشتباه سوی کوفه خواندمت که بیایی

دریغ مهلت جبران اشتباه ندارم

غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم

قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم

سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت

نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم...

 

یوسف رحیمی: 

 

 

 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت 

بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت 

 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی 

عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت 

 

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش 

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت 

 

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی 

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت 

 

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند 

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت 

 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود 

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت 

 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش 

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت 

 

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت 

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت 

 

شیرین خسروی:

 

 

طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت

اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

 

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟

که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

 

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی

از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

 

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند

چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

 

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک

که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

 

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود

اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

 

مجتبی خرسندی:

 

نکرده است به عهدش کسی وفا مسلم

رسیده ای به سرانجام ماجرا مسلم

 

علی ندیده وفا از اهالی این شهر

نشسته ای به امید وفا چرا مسلم؟

 

نماز مغرب اگر صدهزارتا باشند

دوباره یک نفری موقع عشا مسلم

 

دوچشم مردم این شهر کور خواهد شد

اگر اشاره کند برقی از طلا مسلم

 

ببین که مردتر از مردهاست پیرزنی

امید نیست به این قوم بی حیا مسلم

 

شب نجات تو از دست شبه مردان است

هزار شکر که دیگر شدی رها مسلم

 

نمانده راهی و تو بی پناهی و باید

فقط بلند کنی دست بر دعا مسلم

 

رسیده ای به سرانجام و حیله ی کوفی

ببین خیال تو را برده تا کجا مسلم

 

اگر چه از سر دارالإماره می افتی

سرت نمی رود اما به نیزه ها مسلم

 

هزار شکر خدا را دگر نمی ماند

تن تو روی زمین زیر دست و پا مسلم

 

ولی قرار شده تشنه لب شهید شوی

به احترام لب شاه کربلا مسلم


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین