۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۱۵
عقیق: تاریخ شفاهی از شیوههای پژوهش در تاریخ است که بر اساس دیدگاهها، شنیدهها و عملکرد شاهدان و ناظران حادثهای به شرح و شناسایی وقایع، رویدادهای آن حادثه میپردازد و زنجیره ارتباطی نسلها را برقرار و حفظ میکند.
بخشی از این تاریخ شفاهی مربوط است به حفظ راه ارتباطی که از دل تاریخ گذشته و انسانها را به اهلبیت (ع) و ائمه متصل میکند. در زمانهای که افراد از حضور مادی معصومان محروم ماندهاند اما راه ارتباط معنوی با آن بزرگواران از طریق مشاهده کراماتی از ایشان و حتی از اولیائشان همچنان پایدار و پابرجاست.
همچنین داستانهای واقعی و کرامات ائمه اطهار علیهم السلام و عالمان و زاهدان پیرو اهل بیت علیهمالسلام در محکم کردن ارکان اعتقادی و نیز امیدوار شدن عموم مردم به توسل، مؤثر و هدایتگر نیز هست.
«آیت اللَّه حاج سید محسن خرازی» که در دوران عالمان بزرگی زیسته از آنجایی که خود شاهد کراماتی بوده است یا با بسیاری از شاهدان و تجربهگران در ارتباط مستقیم بوده و از زبان علما خاطراتشان را شنیده است به مکتوب کردن این خاطرات پرداخته و کتاب «روزنههایی از عالم غیب» را تدوین کرده است و در آن تلاش کرده از راویانی نقل خاطره کند که در گفتار صادق و قابل اعتماد بودهاند و در میان آنان کسانی هستند که در آسمان فضیلت و بزرگواری مانند ستارگان میدرخشند و عظمت آنان بر کسی پوشیده نیست.
ضمن اینکه نویسنده کوشیده در نقل داستانها، مطالب به طوری که واسطههای موثق نقل کردهاند، ذکر شود و از کم و زیادکردن آنها خودداری کرده است. در نتیجه کتابی قابل اعتماد و موثق در اختیار خوانندگان و علاقهمندان ارائه کرده است.
کتاب «روزنه هایی از عالم غیب» به قلم «آیت الله سید محسن خرازی» به تازگی توسط انتشارات کتاب جمکران به بیستمین چاپ خود رسیده و قیمت این کتاب ۱۸۰ هزار تومان است
برشی از کتاب:
حجّت الاسلام آقای افتخاری جهرمی نقل کردند: برادرم در جبهه ترکش خورده بودند و او را به تصور اینکه به شهادت رسیده است، جزء شهدا قرار داده تا در سردخانه بگذارند. شخصی، کمی احساس گرمی در بدن ایشان میکند، او را از میان شهدا بیرون کشیده و به او آمپول مخصوصی تزریق میکند. پس از اطمینان از زنده بودن، او را به اتاق عمل میبرند و عمل میکنند در حالی که امیدی به ادامه حیات او نداشتند. بعد از آن به خواست خدا ایشان خوب میشوند.
او بعد نقل کرد که: من در حال بیهوشی، افرادی را دیدم که به عالم بالا برده میشوند، نوبت من که رسید، آقایی فرمود: ایشان امانت است و نگذاشت مرا ببرند. برادرم پس از خوب شدن وقتی به خانه برگشت، از مادرم پرسید: شما چه کرده بودی؟ مادرم گفت: وقتی تو به جبهه رفتی، به امام حسین علیه السلام متوسل شدم و شما را به حسین بن علی علیهما السلام سپرده و امانت دادم...