عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.

یوسف رحیمی:

این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشنده‌تر از صبح طلوع است
دریاست و در شور قیام است و رکوع است
آرامش طوفانی او عین خشوع است
حَوراست و سجاده‌اش از بال فرشته‌ست
با هر مَلَکی تحفه‌ای از باغ بهشت است
یا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک
تو قدری و روح همه حَلَّت بفنائک
در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک
در خانۀ تو گرم طواف‌اند یکایک
این خانه همان کعبۀ آمال ملَک بود
گهوارۀ فرزند تو از بال ملَک بود
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کند قدرِ تو را سورۀ کوثر
با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر
تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر
لبریز تبسم شده چشمان محمد
با یا اَبتا گفتنت ای جان محمد!
با خندۀ تو خانه شده باغ گل یاس؟
یا عطر بهشت است چنین می‌شود احساس
از چشم تو افتاده درخشان‌تر از الماس
دست تو پر از پینه شد از گردش دستاس
بر چادر تو وصله زد امروز قناعت
تا روز قیامت شود اسباب شفاعت
هر گوشه‌ای از خانۀ تو قبله‌نما بود
هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود
دیدیم چراغی که به این خانه روا بود،
خورشید فروزندۀ شام فقرا بود
از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است
یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است
بارانی و بخشنده‌تر از ابر بهاری
تا بر لب مولا گلِ لبخند بکاری
نُه سال نیامد به لبت خواهشی آری
نَه طاقت شرمندگی‌اش را تو نداری
یک خندۀ او را نفروشی به جهانی
نَه، عشق ندارد به‌جز این خانه نشانی
با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه
بر پرچم ما نقش «علیّاً ولی الله»
صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه
هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح
در دستِ سلیمانی ما بیرق نور است
این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است
این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده
«از خون جوانان یمن لاله دمیده»
این لشکر صبح است که تا شام رسیده
تا سر بزند از افق غزّه سپیده
آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک
جبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک»

سارا جلوداریان:

وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته...
آن‌قدر سربلند و شریفی که از ازل
در طالع تو، لیلۀ اسرا گذاشته...
بیهوده نیست این‌که دری از بهشت را
تنها برای خاطر تو وا گذاشته
روز نخست، از تو چه پنهان که آفتاب
ردّ تو را در آینه‌ها جا گذاشته
::
خوشبخت، آن زنی‌ست که در طول زندگی
پا جای پای حضرت زهرا گذاشته...

غلامرضا شکوهی:

تو کیستی که ز دستت بهار می‌ریزد
بهار در قدمت برگ و بار می‌ریزد
ز چشم گرم تو خورشید، نور می‌گیرد
چو مِهرِ روی تو بر شام تار می‌ریزد
به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین
نسیم عشق، گل انتظار می‌ریزد
چو عطر آمدنت را به سینه می‌کارند،
ز روی آینۀ دل، غبار می‌ریزد
به باغ، حضرت گل دست و روی می‌شوید
چو طرح یاد تو در جویبار می‌ریزد
نگاه عاطفه از بس به انتظار نشست
ز دست هر مژه‌اش آبشار می‌ریزد
چراغ گل به شبستان باغ می‌تابد
چو اشک شوق تو، بر لاله‌زار می‌ریزد
تو سر رسیدی و از شوق، گیسوان درخت
به روی آینۀ چشمه‌سار می‌ریزد
شمیم نام تو وقتی سفر کند با باد
گلاب از نفس روزگار می‌ریزد

احد ده بزرگی:

محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
ما را شده از «بضعةُ مِنّي» معلوم
زهراست محمّد و محمّد زهراست

علیرضا قزوه:

بهار، سفرۀ سبزی‌ست از سیادت تو
شب تولّد هستی‌ست یا ولادت تو؟
تو سرّ مخفی لولاکی و جهان گم بود
اگر نبود گل‌افشانی ولادت تو
شهود، شمّه‌ای از ربّنای شعله‌ورت
حضور، گوشه‌ای از خلوت عبادت تو
تو نورِ نورٌ علی نوری، ای تمامت نور!
کدام ذرّه ندارد سرِ ارادت تو؟...
پُر از جمال و جلالِ جمادی و رجبم
شب ولادت مولاست یا ولادت تو؟!

محمد جواد غفورزاده:

باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
هرچه نور است در آفاق حجاز است امشب
افق مکه تماشاگه راز است امشب
ساقی کوثر و پیمانه و مستی آن‌جاست
راز نشناختۀ عالم هستی آن‌جاست
 
مکه، لبریز تمنای حضور است امشب
مکه سرچشمۀ شیدایی و شور است امشب
مکه سینای پر از نخلۀ طور است امشب
مکه سرشار شکوفایی و نور است امشب
این همان مبدأ فیض است که امید آن‌جاست
این همان مهبط وحی است که توحید آن‌جاست
 
کعبه را پیش نظر تا که تجسم نکنی،
مثل گلبرگ لب غنچه، تبسم نکنی
«کعبه آن سنگ نشانی‌ست که ره، گم نکنی»
غفلت از کعبۀ جان و دل مردم نکنی
کعبه خود، قبله‌نمایی است که در آن صحراست
به همان کعبه قسم، قبلۀ دل‌ها زهراست
 
دل به این قبله بده کز همه افزون باشی
سعی کن آینه در آینه، مفتون باشی
در طواف حرم عشق، دگرگون باشی
نکند یک نفَس از دایره بیرون باشی
جای در سایۀ توحید گرفتن، هنر است
نور از دختر خورشید گرفتن هنر است
 
دختر وحی و نبوت که نبی‌مانند است
مادر پاکی و عصمت که علی‌پیوند است
گوهر صبر و صداقت که سعادت‌مند است
گلبن عشق و محبت که پر از لبخند است
گرمی و روشنی چشمۀ خورشید از اوست
شادی عالم از او، خرمی عید از اوست
 
ماه از شرم نگاهش رخ خود پوشیده‌ست
مِهر در بندگی حضرت او کوشیده‌ست
زُهره هم از کف او جام ولا نوشیده‌ست
یازده چشمۀ نور از دل او جوشیده‌ست
بس‌که این آینۀ نور نبوت، پاک است
به‌خدا ناب‌ترین ترجمۀ «لولاک» است
 
این گل است آن‌که به او ناز، پیمبر می‌کرد
در صدف چون گهری پاک، سخن سر می‌کرد
همه شب زمزمۀ عشق مکرر می‌کرد
خویش را همدم تنهایی مادر می‌کرد:
کای به دریای وفا گوهر تنهای قریش،
مکن اندیشه ز بی‌مهری زن‌های قریش
 
گر کشیدند ز دیدار تو دامن مادر
همدم راز تو هستم به‌خدا من مادر
غرق گل‌کردن دامان تو با من مادر
یا تو از عشق بکن زمزمه یا من، مادر
باغبان! نخل امید تو ثمر خواهد داد
آسمان مژدۀ میلاد سحر خواهد داد
 
آن سحر سر زده، آن صبح امید آمده است
یک‌چمن نسترن سرخ و سپید آمده است
گل مریم به طربناکی عید آمده است
چشمۀ فیض خداوند مجید آمده است
چه نشینید که جبریل امین در راه است
ذکر خیر همه یا بنتَ‌رسولِ‌الله است
 
به ولای علی، از فاطمه عاشق‌تر کیست؟
به علی‌دوستی او بشری نیست که نیست
او حبیبی‌ست که در سایۀ محبوبش زیست
آن‌قدَر داشت صبوری، که بر او صبر گریست
آری ای فاطمه، صبر تو تماشایی بود
عافیت‌سوزترین نوع شکیبایی بود
 
ما که شادیم ز شادی تو، غمگین ز غمت
ای جگرگوشۀ عصمت! سرِ ما و قدمت
ای دل‌آرام نبوت! کم ما و کرَمت
میهمان کن دل ما را به طواف حرَمت
شب شادی و سرور است «شفق» را دریاب!
آرزومند حضور است «شفق» را دریاب!

عباس شاهزیدی:

خدا نوشت به اسم شما سپیده‌دمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
نوشته بود خدا پیش از آفرینش دنیا
به مهر حضرت صدّیقه آب‌های روان را
به قلب پاک شما ریخت چشمه‌های یقین را
ز کنه ذات شما دور ساخت حدس و گمان را...
همیشه‌های خداوند بوده‌اید از آن رو
که آفرید به پاس شما تمام جهان را...
اشارتی‌ست به دست همیشه سبز شماها
بهارتان که ندیده‌ست رنگ و بوی خزان را...
به اسم اعظم زهرا گشوده‌اند رسولان
اگر به معجزه‌ای قفل دردهای نهان را...
در این همیشه که غربت نشسته بر سر عالم
سپرده‌ایم به دستانتان دل نگران را...

جواد هاشمی تربت:

گفتم چگونه ـ از همه برتر! ـ بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده است
گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت
دیدم تویی هر آینه، آیینۀ علی
گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت
دیدم قیامت است درِ خانۀ شما
گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت
گفتم مفصل است سخن، مجملش کنم
جبریل گفت سورۀ کوثر بخوانمت
ای مادر حسین و حسن! مام زینبین!
من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین