۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۱۵
عقیق: شهید محسن صاحبالزمانی، طلبه غواص و تخریبچی میدان مین، هر بار که به جبهه میرفت عشق به شهادت در جان و دلش اوج میگرفت. در آخرین اعزام، پدرش یعنی حجتالاسلام شیخ علی اکبر صاحبالزمانی استاد حوزه قوچان و کاتب قرآن و شاعر اهل بیت به او میگوید: ۴۵ روز بیشتر اجازه حضور در جبههها را نداری. محسن به پدرش قول میدهد که ۴۵ روزه به منزل بازگردد. در اعزامی که سه ماهه بود همه متحیر بودند که او چگونه میخواهد در میانه مأموریت، جبهه را رها کند و به خانه برگردد تا به قولش عمل کند.
حیرت آور است که ازتاریخ اعزام تا زمانی که بدن پاکش را به شهر قوچان برده و به خانوادهاش تحویل دادند، دقیقاً ۴۵ روز میگذشت. او در مقطعی از عملیات کربلای ۵ در سحرگاه ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ شربت شهادت نوشید.
اما بشنوید از این جوان خوشقول! در اعزام آخر، حداقل هفتهای یک بار، همه دوستان و همشهریهای گردان، برای رفع خستگی و تفریح و تماس با خانواده به مرخصی میرفتند و او به بهانه اینکه کار دارد، بهانه میآورد در قرارگاه میماند، لباس بچهها را میگرفت و میشست. همچنین اوقات فراقت محسن، معمولاً به مطالعه و تفکر میگذشت و به زهد و عبادت در گردان شهره بود.
جای گرم و نرم را دوست ندارم!
محسن معتقد بود طلبهای که نماز شب نخواند، نمیتواند ادعا کند سرباز امام زمان است. برای همین، گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل میماند و هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم میانداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب میخوابید. وقتی پدر و مادر تنهایش میگذاشتند، رختخواب گرم را جمع میکرد و روی فرش میخوابید.
پدرش نقل میکرد: شبها که به محسن سرکشی میکردم، میدیدم محسن رختخوابش را جمع کرده و روی زمین خوابیده. یک بار از او پرسیدم، محسن جان چرا روی زمین میخوابی؟ بیتمایل و از سر احترام پاسخ داد: میترسم رختخواب گرم و نرم، خوابم را سنگین کند و نتوانم برای نماز شب از جا بلند شوم. بعد، اشاره کرد که از این مطلب به مادرم چیزی نگو.
منبع:فارس