چهارمین شماره از کتابمجله همشهری آیه منتشر شد:
عقیق: استاد مهدی توکلی در ظهر شهادت عالم آل محمد، شیخ الأئمه، حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام در حسینیه موج الحسین علیه السلام واقع در میدان خراسان، به سخنرانی پرداخت.
در این مراسم حاج حسین سازور هم به مداحی پرداخت.
گزیده ای از سخنان استاد توکلی را در ادامه می
خوانید:
اساس اسلام، دوستی اهل بیت(ع)
*
از امام صادق علیه السلام نقل شده است: « لِکُلِّ شَیءٍ أساسُ وَ أساسُ الاسلامِ حُبُّنا
أهل البَیتِ »، هر چیزی یک پایه ای می خواهد، هر بنایی ستونش قوی تر باشد،
استحکامش بیشتر است. مثلا بعضی بناها هست که 5000 سال قدمت دارد. می فرمایند هر چیزی
اساسی دارد، و اساس اسلام محبّت ما اهل بیت است.
چهار پیشوای اهل سنت شاگرد امام صادق (ع)
*
90 درصد چیزهایی که ما در مورد اسلام میدانیم، همه اش از اهل بیت علیهم السلام
است، حتی اهل سنت می دانند. دیروز در اخبار سراسری به سراغ چندتا از علمای اهل سنت رفت و با
آنها مصاحب کرد. هم داخل کشور و هم خارج کشور، آن ها گفتند که چهار امام اهل سنت
همه شاگردان امام صادق بودند، 90 درصد چیزهایی که ما در مورد اسلام میدانیم، همه اش
از اهل بیت علیهم السلام است؛ مثلا بیشتر جمعیت اهل سنت حنفی اند. اهل سنت اکثر
جمعیت شان حنفی اند، شاید نصف اهل سنت. این ابوحنیفه شاگرد امام صادق علیه السلام
بود، همیشه می گفت: اگر آن دو سالی که من رفتم از امام صادق کسب فیض کردم، آن
نبود، من هلاک می شدم. چیزی از علم نمی دانستم، فقط آن دوسال یاد گرفتم. « لَولا سَنَتان
لَهَلَكَ نعمان »
یا
مالک بن انس، که رهبر مالکی هاست. این شاگرد امام صادق علیه السلام بود، پیر مرد
هم بود، می آمد خدمت امام صادق علیه السلام، خودش می گوید: « حضرت پشت من پشتی می
گذاشتند و من از اینکه اینقدر به من لطف می کنند، همیشه شاکر بودم »، شاگرد مکتب
امام صادق علیه السلام بود.
شافعی بعد از امام صادق علیه السلام متولد شد، و او شاگرد مالک بن انس بود، با واسطه شاگرد امام صادق علیه السلام است.
احمد حنبل شاگرد شافعی بود. او هم با واسطه شاگرد امام صادق علیه السلام است. خلاصه 90 درصد آن چیزهایی که مسلمانان از دین می دانند، از اهل بیت علیهم السلام است.
اهل بیت (ع) را رها نکنید
*
پیغمبر صلوات الله علیه فرمودند: « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ
فِي الْقُرْبى »، محبت أهل بیت علیهم السلام ریشه اش در آیات قرآن است، می گفتند:
من اجری از شما نمی خواهم، جز اینکه این اهل بیت را رها نکنید بعد فرمودند: « مَا سَأَلْتُكُم
مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ » این اجری که از شما خواستم، به سود خود شماست، و گر
نه به حال من هیچ فایده ای ندارد.
حب اهل بیت (ع) باعث تقویت ایمان
*
جوان ها، آقایان، خانم ها، ما ایمانهایمان ضعیف می شود. به خاطر این که غفلت می
کنیم، کوتاهی می کنیم، افول می کنیم، این ها جمع می شود، جمع می شود، جمع می شود،
ایمانمان کدر می شود، ضعیف می شود. اما یک سفر می رویم حرم امام رضا علیه السلام،
تمام این استخوان ها نرم می شود، ایمان را زنده می کند، تا یک خورده ایمان ضعیف
می شود، محرم میشود، می آیی در دستگاه أباعبدالله علیه السلام این ایمانت را زنده
می کند، حب أهل البیت.
عدم تعصب بر اهل بیت موجب زمین خوردن
*
من دیده ام کسانی مرجع تقلید بوده اند، فقیه بوده اند، مجتهد بوده اند، اما چون در
اهل بیت علیهم السلام تعصب نداشته اند، زمین خورده اند، آبرویشان رفته، کسی باورش
نمی شد، اما آدم هایی دیدم که اراذل بودند، بی بند و بار بودند، اما روی اهل بیت
علیهم السلام تعصب داشتند، اهل بیت دستشان را گرفت، یکی اش همین « طیّب ».
طیّب، حرّ زمان بود
*
شاه آمد به طیب گفت: به تو هر چه بخواهی
پول می دهم، بگو که من از - امام - خمینی پول گرفته ام، غائلۀ 15 خرداد را به پا
کردم. او گفت: « من اصلا این سید را ندیدم، عکسش را هم ندیدم، اصلا نمی دانم این
سید چه شکلی است، اما اگر همه کره زمین را به من بدهی، من با آبروی بچه های فاطمه
بازی نمی کنم، چون من روی اینها تعصب دارم »، گفتند: تو را می کشیم، گفت: « به خدا
قسم زنده زنده، پوستم را بکنید، من آبروی این سید را نمی برم »؛ شهید هم شد. وقتی
که می بردندش برای شهادت، به این هم سلولی اش گفت: « خمینی را اگر دیدی، به او بگو
همه دیدند، عاشقت شدند، من ندیده عاشقت شدم و جانم را هم به پایت دادم »؛ بعد از
انقلاب این هم سلولی اش آمد و حرف های طیب را به امام گفت و امام هم گفتند: « او
حرّ زمان بود، حرکت او مانند حرّ بن یزید ریاحی در روز عاشورا بود. »؛ یک عده
هستند که اراذل اند. اما روی ائمه و اهل بیت علیهم السلام تعصب دارند، همین اهل
بیت علیهم السلام دستشان را گرفتند. به شما می گویم، در هر کاری که قصور دارید، برای اهل بیت علیهم السلام کم نگذارید.
سپس
حاج حسین سازور در ظهر شهادت ششمین امام، حضرت صادق علیه السلام به مرثیه سرایی اشعار زیر پرداخت:
هر
چند که ما را نوشتند از گداها
اصلا
نمی آید گدا بودن به ماها
ما
روسیاهان ارزشی خاصی نداریم
ماها
کجا و نوکری دلرباها
ماهر
چه قدر اصرار کردیم او نیامد
اصلا
چه شد آقا بیا آقا بیاها
ما
ها که هیچ، این خوب ها در انتظارند
کی
میرسد روز وصال آشناها
از
دوری اش بد جور حال ما خراب است
رونق
گرفته باز هم دارالشفاها
من
که بدم، پس دیدنش روزی من نیست
ای
خوش بحال خوبها، حاجت رواها
طبق
احادیث رسیده ناظر ماست
بد
نیست پیشش ذره ای شرم و حیاها
از
بس که در اعمال بد اصرار دارم
رنگی
ندارد پیش او دیگر حناها
یک
راه حل باقی است آن هم نام زهراست(س)
نامی
که باشد از تبار کیمیاها
* * * * *
ما
گداییم گدای پسر فاطمه ایم
بوسه
زن های عبای پسر فاطمه ایم
بنویسید
فدای پسر فاطمه ایم
گریه
کن های عزای پسر فاطمه ایم
چشم
ما چشمه ای اندازۀ دریا دارد
هر
چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد
پیرمردی
که خدا در سخنش پیدا بود
زردی
برگ گل یاسمن اش پیدا بود
سن
بالایش از آن خم شدنش پیدا بود
با
وجودی که خزان در بدنش پیدا بود
نیمه
شب بر سر سجاده عبادت می کرد
مثل
یک عاشق دلداده عبادت می کرد
ماجرایی
که نباید بشود اما شد
باز
هم واژۀ حرمت شکنی معنا شد
پای
آتش به در خانه آقا وا شد
درب
آتش زده مثل جگر زهرا(س) شد
ولی
اینبار در خانه دگر میخ نداشت
کاری
بر سینۀ پروانه دگر میخ نداشت
ناگهان
سنگ دلی آمد و آقا را برد
بی
عمامه پسر فاطمه(س) را تنها برد
می
دوید آه چه با تب، نفسش بند آمد
پا
برهنه پی مرکب نفسش بند آمد
وسط
کوچه دل شب نفسش بند آمد
نه
که یکبار مرتب نفس بند آمد
با
چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است
با
زمین خوردن او گریه زهرا(س) قطعی است
آهِ
بی فاطمه اش مرثیه خوانی می کرد
اشک
پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد
اثر
سلسله اش مرثیه خوانی می کرد
پای
پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد
کمی
آرام که از خانه عبا بردارد
کمی
آرام که این پیر عصا بردارد
کمی
آرام در سوخته را بردارد
بگذارید
که دستی به دعا بردارد
ریسمان
دور گلو کاش نمی گرداندند
جلوی
این در و همسایه نمی چرخاندند
اینقدر
کوچه به کوچه ندوانیدش
این
چنین بی ادبانه نکشانیدش
وسط
راه به دشنام نخوانیدش
لاأقل
زود به خانه برسانیدش
بگذارید
کمی هم نفسی تازه کند
طلب
یاور و فریاد رسی را بکند
گفت
در آتش امام، عمتی المظلومة
کوچه
و مردم آن، عمتی المظلومة
سنگها
از روی بام، عمتی المظلومة
وای
از بزم حرام، عمتی المظلومة
بارها
شیخ حرم در پی مرکب افتاد
یاد
ایام گرفتاری زینب افتاد
عمه
ام بر سر بازار نگویم بهتر
عده
ای هرزه و بیکار نگویم بهتر
با
دف و هلهله و تار نگویم بهتر
ناگهان
چشم علمدار نگویم بهتر
تا
که او را جلوی نیزۀ سقا بردند
ناله
زد آه ببین روسری ام را بردند
گزارش: سید علی حسینی