۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۷ : ۲۱
مهدی جهاندار:
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
این که می کِشد مرا به سوی تو چه جذبه ای است
حال و روز عاشقان همیشه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه می زنم که موسم ستاره چینی است
کاش تاولی به پای زائر تو می شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشک های الغدیری امینی است
کربلا چه قرن ها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است
عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
این صدای پای زائران اربعینی است
میثم داودی:
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
.
دل های شست و شو شده و پاک بی شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
.
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفره ی افطار حاضر است
.
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می شود آن دل که عابر است
.
با آب و تاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
.
فنجان لب طلا پر و خالی که می شود
هر بار گفته ام نکند چای آخر است
علی اصغر شیری:
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
از نامههای اهل محل کولهها پر است
بر شانه میبریم چه بار امانتی
سینی به سر نشسته پر از التماس و اشک
طفلی که نیست هستی او غیر شربتی
هر خانه موکبیست که بیتوتهگاه ماست
بر روی ما گشوده شده باب رحمتی
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»
باز این چه شورش است؟ چه شوق زیارتی!
ما پابرهنهایم و به ما طعنه میزنند
ما خیل زائریم، نه یک مشت پاپتی..
کم نیست بغضهای گره خورده بر ضریح
اما به غیر اشک نداریم حاجتی
قاسم صرافان:
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
از قدمهایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟
کاینچنین از عالم و آدم، مسافر ساخته
نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته
نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته
خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی
از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته
آن که میخوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین»
هر نگاهش، یک حبیبابنمظاهر ساخته
هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را
با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته..
کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از،
فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته
کاش میدید، آن که رگهای گلویش را برید،
خون جوشانش، چه دلها را که طاهر ساخته
آه! دیدنها چه کرده با دل زینب؟ اگر
این شنیدنها، تو را آشفتهخاطر ساخته..
یوسف رحیمی:
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
بالی برای پر زدن سویت ندارم
حتی زمینگیرم در این مرز زمینی
«یا مونسَ کلِ غریبِ» اهل عالم
امکان ندارد حال و روزم را نبینی
تو با خبر از حال و روز دردمندان
تو با یتیمان و غریبان همنشینی
حالا یتیمی آمده با دلپریشی
حالا غریبی آمده با دلغمینی
بشنو صدای از نفس افتادهای را
جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی
امشب ببر دل را به پابوس ضریحت
عاشق چه میخواهد به غیر از خوشهچینی
امشب خبرهاییست در صحن و سرایت
امشب حسنزادهست مهمان امینی
محمد مهدی سیار:
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
چهل شب است نفسهایمان همه آه است
پر از سکوت، پر از گریههای ناگاه است
چهل شب است که مات غروب صحراییم
چهل شب است که محو طلوع سرهاییم
چهل شب است ز دیدار آب میسوزیم
به یاد هقهق طفل رباب میسوزیم
چهل شب است خدایا و نیست باورمان
سری به نیزه بلند است در برابرمان
سرت ستاره دنبالهدار صحراهاست
همیشه در شب تاریخ شعلهات برپاست
زمین مزار شهیدان توست سرتاسر
زمانه شام غریبان توست تا محشر
مرا دلیست که چلهنشین ماتم توست
پیادهای به ره اربعین ماتم توست
امید هست مرانی ز خویش ما را هم
رِعایتی کنی إبنالسبیلها را هم
قبول کن تو دلم را که زائر آمده است
ببین کنار قدمهای جابر آمده است
تو گویی از قفس سینه خارج است دلم
میان گرد و غبار طویرج است دلم
نهاده سر به بیابان شور و عشق و جنون
دویده است به شوق فرج ستون به ستون
ولایت است و شهادت شروع و مقصد ما
مسیر زندگی ما: نجف به کربوبلا
ز جایجای جهان گِرد دوست جمع شدیم
به لطف زلف پریشان اوست جمع شدیم
هادی ملک پور:
بیرون زدی به شوق حرم بی معطلی
با چشم خیس از حرم مرتضی علی
با هر قدم به زمزمه سرگرم رفتنی
سرگرم راه رفتن و لبیک گفتنی
دریای بیکران عزادار را ببین
این خیل پابرهنه ی زوار را ببین
هر نغمه ای به داد خروش تو می رسد
از هر کرانه نوحه به گوش تو می رسد
هر خانه ای به شوق پذیرای زائر است
هر کس به هر چه دارد و با هرچه قادر است
گویی تو را به سمت حرم مست می برند
آری تو را به پا نه ، که بر دست می برند
تو می رسی به پای دل و زخم تاولی
همراه زخم قافله ی دختر علی
آن زن به لهجه ای عربی نوحه خوان کیست؟
این یا رضیع گفتن او از زبان کیست؟
می خواند از رباب و گل سرخ پرپرش
یا خواهری که سوخت ز داغ برادرش
خواهر رسید و با همه ی جان خسته اش
می گفت با برادر در خون نشسته اش
یک روز زینب تو بدون تو شب نکرد
داغی چو داغ شام مرا جان به لب نکرد
شرمنده ی تو ام که تو را نوردیده نیست
همراهم آن سه ساله ی قامت خمیده نیست
ای باغبان ز غنچه ی گلخانه ات نپرس
از سرگذشت دختر دردانه ات نپرس
هر گوشه ای نوای جگر سوز عاشقی است
هر روضه ای دمی به غنیمت دقایقی است
اینجا کنار روضه به تو گرم خدمت اند
معجونی از سخاوت و عرض ارادت اند
زائر بگو چه بود به جز سود روزی ات
زائر خوشا به حال تو خوش بود روزی ات
زائر بدان گواه بهشت است این مسیر
حقا که شاهراه بهشت است این مسیر
...
ای نور محض ، ای نظر آسمان به تو
عرض ارادت همه ی عاشقان به تو
در ظلمتم چراغ برایم نمانده است
در دل به غیر داغ برایم نمانده است
جامانده از وصالم و خالی ز حوصله
بی تو دل و دماغ برایم نمانده است
می ... نوش جان معتکف اربعین تو
جانم فدای آن نظر ذره بین تو
نالایقی که هست ز رویت خجل منم
از داغ کربلای تو حسرت به دل منم
کی آشنا به خاک تو گردد جبین من؟
تنها تویی تو خاطره ی دل نشین من
سیده فرشته حسینی:
بامدادش آفتابش آسمانش فرق دارد
این سفر از هر نظر شرح و بیانش فرق دارد
بی که بشناسند هم را مثل خویشانند با هم
میزبانش فرق دارد میهمانش فرق دارد
حرف دنیا نیست اما ساده می گویم که حتی
این سفر طعم غذای رایگانش فرق دارد
در خیالم شد مجسم موکب اهل سماوه
آه آن چایی که حتی استکانش فرق دارد
گفتوگو لازم ندارد یا حسینی هست کافی
خادمی با زائری وقتی زبانش فرق دارد
با دلی تنگ زیارت، مهر میزد صفحه ها را
آری اینجا آرزوی مرزبانش فرق دارد
شامگاهی که هراسان بگذری از مرز مهران
صبحدم وقتی که میآید، اذانش فرق دارد
از نجف تا کربلا لب تشنه با پای پیاده
هم زمانش ، هم مکانش ، هم جهانش فرق دارد