۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۲۲
عقیق:دومین کنگره ملی حکمت شناسی متعالیه با پیام تصویری حضرت آیت الله جوادی آملی در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم آغاز به کار کرد.
مشروح سخنان حضرت آیت الله جوادی آملی در دیدار با اعضای کنگره ملی «حکمت سیاسی متعالیه» را در ادامه میخوانیم:
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. خدا را شکر که توفیقات فراوانی پیدا کردید شما و همکارانتان که در کنار این سفره الهی برکات فراوانی نصیب شما شد، بهره حوزه و دانشگاه شد، جامعه اسلامی هم از آن استفاده میکنند.
اما معنای کوثر این است که بالاخره هر روز حرف تازه دارد و تمام ناشدنی است، چون به اراده الهی ظهور میکند. من فکر میکنم در تتمیم آن کارها دو برنامه رسمی را پژوهشکده شما و محققان شما میتوانند پیگیری کنند: یکی رهبری علوم است که بیصاحب مانده که دانشها را چه کسی هدایت میکند؟ علوم را چه کسی رهبری میکند؟ یکی این که مردم را چه کسی نورانی میکند نه متمدن؟ سیاست متعالیه، تمدن متعالی اینها در راه هستند، اما مردم نورانی بشوند چگونه است؟
مسئله اختلاس و حقوقهای نجومی ننگ جامعه نورانی است
این حرفها حرفهای آرزویی نیست. حرفهای گذشته یعنی گذشته است یعنی مردانی این چنین بودهاند و دین این چنین تربیت کرده است و از ما همین را میخواهند. ما جامعه نورانی میخواهیم، اصلاً ننگ چنین جامعهای مسئله اختلاس و [حقوقهای] نجومی و اینها است. به جامعه اسلامی نمیآید که در آن اختلاس و فساد و [حقوقهای] نجومی و این بازیها باشد. چرا؟ از کجا پیدا میشود؟ این نهج البلاغه غریب است که انشاءالله این سیاست متعالیه شما بیاید همانطوری که قرآن را معیار قرار دادید نهج البلاغه را هم معیار قرار بدهید.
من یک پرانتز اینجا عرض کنم؛ ما داریم نهج البلاغه را شرح میکنیم. چند جا یعنی چند جا! من نوشتم به حضرت امیر که من خجالت میکشم به نام شما این کتاب را بنویسم؛ این کتاب در شأن شما نیست! آن بیانات علمی یعنی علمی! بیانات عمیق یعنی عمیق! آنها را سید رضی نقل نکرده، این خطابهها را به عنوان خطبه ارائه کرده؛ حضرت جنگجویی کرده حماسه کرده سخنرانی کرده که بیایید بجنگیم؛ اما قبل از خطابه، خطبهای دارد که علمیتش در آن خطبه است. اینها را سید رضی نقل نکرده است؛ این که علمی نیست که ما بیاییم سخنرانی حضرت امیر را شرح کنیم!
وجود مبارک حضرت امیر درباره مردم میگوید اینها ستون دیناند، کدام مردم را میگوید؟ ما هم شیعه او هستیم، نمیگوید آدمهای خوبی هستید، ما نمیگوییم نماز یک چیز خوبی است میگوییم نماز ستون دین است، حضرت نمیگوید شیعیان من مردم تربیتشده، آدمهای خوبیاند، میگوید ستون دین هستند، عمود دین هستند؛ این کجا و آن کجا!
سیاست متعالیه باید به آن سمت برود؛ قلهاش آن است. حالا باید دید که چه راهی است و چه کار باید بکنیم و با چه ابزاری باید انجام بدهیم؛ تا آنجا میخواهیم برویم. هر چه زودتر بهتر، هر چه دقیقتر بهتر! این نامهای که برای مالک اشتر نوشت این نامه باید در دست آقایان باشد مثل سوره مبارکه «الرحمن»! ببینید حضرت در آن نامه برای مالک اشتر مینویسد که مردم را کم نگیری! قرآن آمده مردم را به این صورت درآورده است میفرماید مالک! «وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَئُونَةً فِی الرَّخَاءِ» تا میرسد به اینجا «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ]عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» مردم ستون دین هستند! ما مرتب مردم مردم میگوییم؛ یعنی میخواهیم شکم مردم را پر کنیم این کجا و خطبه حضرت امیر کجا! میگوید مردم مثل نماز هستند! دین فرشتهپرور است؛ در نماز که دزدی نیست؛ در نماز که اختلاس نیست. فرمود ما این را میخواهیم؛ جامعه ما ستون دین است.
شما باید دو طرف جیبت را نگه دارید که دزدی نشود؛ این کجا و آن کجا! از صفر تا صد که میگویند اینجاست! فرمود ما اینها [را] تربیت کردیم. با برکت ما مردم رشد کردند و اسلام از مدینه پر کشید آمد مصر را گرفته است و تو الآن جانشین من در مصر هستی. اینجا جای قبطی و نبطی بود؛ اینجا جای فرعون بود؛ الآن جای علی بن ابی طالب است. موسی نتوانست ما توانستیم! عمود دین یعنی عمود دین! ما باید بدانیم که کجا میخواهیم برویم؛ وظیفه ما چیست.
فرمود مردم ستون دین هستند ما این کار را کردیم عمود دین هستند! این که در برابر بت خضوع میکرد الآن در برابر الله خضوع میکند. اینکه در برابر فرعون خضوع میکرد الآن علی بن ابی طالب را قبول دارد. پر کشید اسلام از حجاز رفته به غرب، پر کشید! فرمود این به نحو عادی نیامد، طهارت ما تقوای ما عظمت ما ملکوت ما پر کشید آمده به مصر.
حکمت نظری، رهبر علوم
در هر حال ما دو کار اصیل داریم: یکی این که علمها را باید تربیت کنیم علوم را تربیت کنیم همه علوم را. تنها بزرگ و بزرگواری که رهبری علوم را به عهده دارد حکمت نظری است، آن حکمت عملیاش که اخلاقیات است و حقوق است و اینهاست مسئله مردم سازی است نه مردمسالاری؛ مردمدینی، مردم عمود الدین بودن! آن را حکمت عملی عهده دارد، اما فلسفه و حکمت نظری، پیغمبر علوم است؛ علم را میخواهد تربیت کند. علوم اسلامی از اینجا شروع میشود، چرا؟ چه کار میکند علم را؟ به نحو سالبه کلیه یعنی سالبه کلیه. حکمت نظری کاری به مردم ندارد.
حکمت نظری همین که چشم باز کرده میگوید خدا و جهان! اول تا آخر نُه جلد اسفار کاری به مردم ندارد کاری به حکومت ندارد کاری به سیاست ندارد، این دون شأن آن است. حکمت نظری کار به علوم دارد میخواهد علم را تربیت کند؛ آن حکمت عملی است که به مردم کار دارد که چندین رشته دارد از تربیت منزل و نهاد خانواده تا سیاست مدن؛ نهاد خانواده است تربیت جامعه است اداره کشور است تهذیب نفوس است و غیر اینها که اینها حکمت عملی است که مردم را ما ستون دین بکنیم. اما این تربیت علوم است؛ علوم را میخواهد اسلامی کند. هر علمی در جهان زنده بشود و نفس بکشد حکمت نظری آن را رهبری میکند.
میگوید ایها العلم! حالا هر علمی هست میخواهد آسمانی باشد زمینی باشد نجوم باشد هیئت باشد ریاضی باشد طبیعیات باشد هر چه باشد بالاخره علم، معلومی دارد، حکمت نظری که پیغمبر علوم است رهبر علوم است مربّی علوم است میگوید ایها العلم! تمام ارزش تو به معلوم است. یک وقت انسان خاکشناس است یک وقت طلاشناس است یک وقت انسانشناس است؛ علم ارزشش را از راه معلوم میگیرد خود علم چه ارزشی دارد؟ فلان کس بلد است که فلان شهر کوچه و پسکوچه اش چیست، فلان شخص بلد است که راههای آسمان چیست و قبله کجاست قطب کجاست آسمان چگونه است زلزله چگونه است زمین چگونه است!
پس اصل اول این است که فلسفه نظری به نحو سالبه کلیه هیچ کاری بلاواسطه با جامعه ندارد، این، حکمت عملی را تربیت میکند که جزء علوم است حکمت عملی جامعه را تربیت میکند. خود حکمت عملی جزء شاگردان حکمت نظری است حکمت نظری همه علوم را رهبری میکند یکی هم حکمت عملی است. به علم میگوید ایها العلم! تمام ارزش تو به معلوم است تا چه چیزی بلد باشی. یک وقت است که انسان بلد است که خاکشناسی بکند و خاکسترشناسی بکند یک وقت طلاشناسی میکند یک وقت گیاهشناسی میکند یک وقت حیوانشناسی میکند یک وقت انسانشناسی میکند یک وقت خداشناسی میکند، پس ارزش علم به ارزش معلوم است.
هر معلومی نظام فاعلی، نظام غایی و نظام داخلی دارد
حکمت نظری یعنی همین حکمت متعالیه به مردم میگوید هر معلومی به استثنای خدا، هر معلومی را که شما بخواهید درباره آن بحث کنید از ملکوت تا مُلک، از آسمان تا زمین، مثلث است؛ فرشته را بخواهید بحث کنید انسان را بخواهید بحث کنید، زمین را بخواهید بحث کنید، این مثلث است. مثلث یعنی چه؟ یعنی یک نظام فاعلی دارد، اول؛ یک نظام غایی دارد، دوم؛ یک نظام داخلی دارد، سوم. خدا این موجود را اینچنین برای آنچنان هدف آفرید! هیچ موجودی نیست غیر از خدا مگر اینکه مثلث است: چه کسی آفرید، چگونه آفرید، برای چه آفرید؟
یک پرانتز اینجا باز بشود که معلوم بشود که چگونه شد که این غرب این اندلس و امثال اندلس که مسجد قرطبه ستونهایش را نمیتوانسند بشمارند این را تبدیل به کلیسا کرد، چگونه شد؟ با اینکه کانت و امثال کانت که آدم شرح حالش را میخواند آدمهای بزرگی بودند. چگونه شد که بساط دین کلاً از این کشورهای اروپایی رخت بربست و همان سوغات نامطلوب آمده به شرق و دانشگاههای ما را هم تخلیه کرد؟ چگونه شد؟ اینها فلسفه دارند فلسفه کم نیست؛ فلسفهای که در غرب هست کم نیست، طبیعیات دارند منطقیات دارند، اما غارتگری آنجا این شد که معلوم را مُثله کردند این معلوم مثلث را مثله کردند. آن نظام «هو الاَوّل» را گرفتند نظام «هو الآخر» که نظام سوم است را گرفتند خود آسمان را آسمانشناس بحث میکند زمین را زمینشناس بحث میکند انسان را انسانشناس بحث میکند، اما چه کسی کرد و برای چه چیزی کرد در آن نیست.
چگونه اندلس انبار کفر شد؟!
حکمت نظری به علم میگوید أیها العلم! تو باید مواظب باشی معلوم مثلث را مُثله کرده تحویل تو ندهند معلوم مُثله شده معلوم سردخانهای است معلوم سردخانهای یک علم مرده سردخانهای تحویل میدهد از آن کفر در میآید و در آمد! شما شرح حال بسیاری از این بزرگان را میخوانید مثل کانت و اینها، آدمهای خوبی بودند، در بعضی از مشکلاتی که پیش میآمد از کانت استفتاء میکردند! چگونه شد؟
همین ابن رشد در همان کشور تربیت شد این به دنبال فلسفه بود او نسبت به ابن سینا نظرهایی دارد قاضی بود فتوا دهنده بود؛ خدا غریق رحمت کند مرحوم آیت الله بروجردی را! گفت برای فقه مقارن، شما این بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد را بگیرید که ما به وسیله راهنمایی ایشان این کتاب را تهیه کردیم. این فقیه بود قاضی بود فیلسوف بود تهافت التهافت هم نوشت فلسفه هم نوشت در برابر غزالی هم ایستاد. چنین شهری الآن شده انبار کفر!
حکمت نظری به علوم میگوید ایها العلوم! مواظب باشید معلوم مثلث را مثله نکنید! معلوم مثله شده معلوم سردخانهای است. حالا شما زمینشناس شدید انواع زلزلهشناس شدید؛ اما زمین را چه کسی آفرید؟ برای چی آفرید؟ آسمان همین طور است ستارهشناس همین طور است انسان همین طور است همه مخلوقات همین طورند. حکمت نظری میگوید هر چیزی شما در عالم بنگرید همه ماسوی الله، آیت اللهاند! حکمای مشاء و اینها زحمتهای زیادی کشیدند که تسلسل، چون باطل است ما بالاخره خدا میخواهیم، ایشان میگوید به دنبال چه میگردید؟ میخواهید بگویید تسلسل باطل است و سرسلسله خداست؟
اصلاً من از اینجا تکان نمیخورم، میگویم جواب سؤال مرا چرا ندادی؟ میگویم این درخت را چه کسی آفرید؟ شما میگویید فلان کس؛ میگویم چرا جواب سؤال مرا ندادی؟ من که میگویم درخت یعنی چیزی که هستی او عین ذات او نیست این را چه کسی آفرید؟ این که شما میگویید، این دومی هم که مثل اولی است؟
من نمیآیم، آن سؤال تو را میآورم اینجا؛ نه این که به همراه تو بیایم آنجا، بعد تسلسل بشود بعد شما دلیل بخواهید بیاورید که تسلسل باطل است! میگویم چرا جواب سؤال مرا ندادی؟ میگوید این که هستی او عین ذات او نیست این که تصادف نمیشود اتفاق هم که نمیشود، چگونه شد که یافت شد؟ شما میگویید فلان کس، میگویم این را که چه کسی آفرید؟ شما میگویید پدرش! میگویم چرا جواب مرا ندادی؟
شما یک برگ ضعیف را بخواهید نگه دارید نمیایستد، این باید به جایی تکیه بدهد باید روی دست نگه بدارید! بگویید «از»، غلط میشود مهمل میشود؛ چیزی باید بگویی، بگویی: «سرتُ من الفلان» که این تکیهگاهش باشد تا این کلمه «از» در کنار آن معنا داشته باشد. بگویی «از»، از کجا؟ این میشود لغو! بگویی «از قم» این درست است.
حرف حکمت متعالیه این است که جهان غیر از خدا حرف است این تکیهگاه میخواهد. دنبال تسلسل نمیگردیم نمیخواهیم نقل کلام در آن بکنیم، میگویم چرا جواب مرا ندادی؟ این که فقر دارد و آیت است و ذاتاً تکیهگاه میخواهد تکیهگاهش کجاست؟
آنها آمدند به راحتی این نظام «هو الأول» را گرفتند معاد را هم گرفتند این «هو الآخر» را گرفتند این مثلث عمیق علمی که حکمت نظری زحمت کشیده ثابت کرده را گرفتند یک جنازه سردخانهای به نام انسان تشکیل دادند به نام زمین تشکیل دادند! این اصلاً خودش بوی مرده میدهد، اینکه آدمساز نیست اینکه نمیتواند سایهافکن بر حکمت عملی باشد که آن حکمت عملی میخواهد عمود دین درست کند؛ این کجا و آن کجا!
مردم، ستون دین هستند
وجود مبارک حضرت امیر تعارف نمیکند اغراق نمیکند میگوید مردمی که ما تربیت کردیم قرآن تربیت کرده اینها مثل نماز هستند عمود دین هستند. چطور این ستون دین پر کشیده از حجاز رفته مصر؟ حضرت برای مردم مصر میگوید. پس میشود، فطرت مردم این است علاقه مردم این است، این جنگ هم نشان داد. یک نفر ما داشتیم در کربلا؛ درست است که مظلوم بودند و شهید شدند؛ اما آن که:
جوشن ز بر گرفت که ماهم نه ماهیام
مغفر ز سر فکند که بازم نیام خروس
یک نفر بود؛ اما در این جنگ خیلی از عزیزان ما پلاکها را دور انداختند که ما نمیخواهیم شناخته بشویم!
آیت الله آقای دیباجی که اصفهانی بود و در همین قم بود سید بسیار خوبی بود خدا غریق رحمتش کند! ما یک وقت باهم رفتیم امیدیه. هوا هم گرم بود، یک وقت ما رفتیم هفتتپه ایشان تشریف نداشتند یک وقت ایشان رفتند کردستان ما نرفتیم و یکدیگر را که میدیدیم گزارش میدادیم که مثلاً چه شد. ایشان رفتند کردستان و آمدند و گفتند که وضع کردستان خیلی صعب العبور بود و آن کوههای بسیار سختی که داشت ما با چند تا بطری آب رفتیم که از عطش نمیریم و تمام نمازهایی که دو سه روز آنجا بودیم یا کمتر و بیشتر، همه را با تیمم خواندیم و آنجا آب نبود، از بالای کوههای کردستان رفته بود آن طرف، این قصه را برای ما نقل کرد.
رزمندگانی که از سرما یخ زدند اما سنگر را رها نکردند
بعد از مدتی ما شنیدیم که برف سنگینی آمد در همین کوههای کردستان_ آنجا کوههایش هم بلند است_ برف سنگینی آمد و عدهای عزیزان آنجا بالاخره در برف ماندند. یک وقت است کسی میخواهد میآید در برف گیر میکند یک وقت میگوید نه، اینجا میمانم، اینها این طور بودند! این عزیزانی که در سنگرهای کردستان بودند دیدند برف میآید، در آن کوههای سنگین که روز به زحمت میآیند چه رسد به شب، گفتند میمانیم، این قدر ماندند و ماندند تا یخ زدند! جنازههای اینها را آوردند، معمولاً ما که مجلس ترحیم میرفتیم بالاخره فاتحهای میخواندیم و بر میخاستیم، تا آخر نمینشستیم، اما آن شب تا آخر نشستم و گریه کردم؛ گریه خجالت، نه برای این که ثواب ببرم. این قدر آدم مجاهد باشد؟! مرگ رو به رو بود، گفتند سنگر را خالی نمیکنیم!
اینها عمود دین هستند. این طور نبود که بگوید شاید! نه، جای شاید نبود جای باید بود که باید باشید اینجا یخ بزنید، گفتند چشم! اینها بودند الآن هم هستند الآن هم در متدینین اینها هستند اینها را چه کسی تربیت کرد؟ پس این مکتب میتواند عمود دین تربیت کند. فرمود مردم این هستند حواستان جمع باشد!
پس بنابراین حکمت نظری، چون بلندقامت است علمشناس است، پیغمبر علوم شد و علوم را تربیت کرد گفت ایها العلم! تو در هر چیزی بخواهی بحث کنی در آیت الهی داری بحث میکنی و هر آیهای از آیات الهی سه ضلعی است؛ «هو الاَوّل» را قطع نکنید «هو الآخر» را قطع نکنید، بعد نظام داخلی را بگویید زمین این طور است! باید بگویید زمین را این طور قرار داد، آسمان را این طور قرار داد. همه اینها شاهد هستند اعضای بدن شاهدند؛ حالا اختصاصی به دست و پا ندارد؛ فرمود: «لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ». این «أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» را حکمت نظری تبیین کرده است؛ لذا فلسفه نظری، حکمت نظری، حکمت متعالیه، به هیچ وجه مستقیماً کاری با جامعه ندارند. می گوید أیها العلم! زنده باش یک؛ حیات تو به حیات معلوم است، دو؛ معلوم مثلث را مثله نکن، سه.
درباره زمین که آیت خداست بحث کن؛ چه فرق است بین زمین با «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها»؟ این قول خداست آن فعل خداست، چطور قول خدا حجت است فعل خدا حجت نیست؟! شما درباره ائمه چه میگویید؟ ائمه قولشان، فعلشان سیرهشان حجت است، خدا قولش آیت الهی است میشود قرآن، فعلش آیت الهی نیست؟! او خلق کرده است؛ چطور این آیه آیت الله است آن آیه آیت الله نیست؟! این کار حکمت متعالیه است؛ کم کاری نیست.
حکمت متعالیه علوم را اسلامی میکند
کار حکمت متعالیه اسلامی کردن علوم است، علوم را اسلامی میکند. علم وقتی مسلمان میشود که معلومش مثلث باشد، معلوم سردخانهای علم سردخانهای میآورد چه این که غرب این کار را کرد از آنجا هم به شرق آمده؛ لذا دانشگاه میگوید علم اسلامی چیست! بله، شما که معلوم را مثله کردی این زنده نیست تا بگوید من کیستم.
تو این جنازه را از سردخانه آوردی درباره آن داری بحث میکنی، این که حرفی ندارد. شما که با زنده کاری ندارید با سردخانهای کار دارید؛ زمین سردخانهای چه حرفی دارد برای شما؟! تبیین این، کار و رسالت سنگین شما آقایان است که سیاست یعنی تدبیر، تدبیر علمی علوم به عهده حکمت متعالیه است تدبیر مردم که مردم بشوند عمود الدین، کار حکمت عملی است آن رشتههای گوناگون اخلاق است معنویت است.
مردم، عمود دیناند، اوضاع مردم را به هم نزن
زمینه فراهم است و امام کمتر از این نبود و نشان داد این را عملاً نشان داد علماً نشان داد با صداقت نشان داد، در کار او بازی نبود، به هیچ وجه در آن بازی نبود. قبل انقلاب، ما در همین مدرسه سعادت که بودیم شبها میآمدیم نماز مرحوم آیت الله بهجت. من یک شب داشتم میرفتم نماز ایشان. نمیدانم به چه مناسبتی جوانی مسئلهای سؤال کرد بعد گفت و به جِدّ هم گفت که _ آن وقت نمیگفتند امام_ اگر آقای خمینی بگوید اینجا بایست این قدر تشنه باش تا بمیری من میگویم چشم! الآن هم هستند؛ این میشود عمود دین!
وجود مبارک حضرت امیر که نمیخواهد اغراق بگوید. فرمود مالک! تو با عمود دین کار داری، ما این را عمود دین کردیم، اوضاع مردم را به هم نزن: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ]عِمَادُ الدِّینِ»، این ستون باید که خودش بتواند مقاومت کند بعد زیر سقف باشد «وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ» در روز خطر «الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ» گوش تو با اینها باشد.
این که درباره خودشان نیست تا ما بگوییم اهل بیت مستثنا هستند بله آنها حسابشان جداست؛ این را در زیارت جامعه میگوییم «سَاسَةَ الْعِبَادِ» بله کسی با آنها خودش را قیاس نمیکند، این را درباره مردم میگوید. اگر درباره خودشان بگوید اینها چنین و چنان هستند، بله هستند و صدها دلیل هم هست این درست است، اما دارد به مالک اشتر میگوید مردم این طور هستند مردم را ما این طور تربیت کردیم مواظب اینها باش.
اسلامی کردن علوم یعنی زنده کردن علم
فتحصل دو تا رسالت دارید: یکی رسالت علمی که حکمت نظری را باید بگویید این پیغمبر علوم است علوم را میخواهد زنده کند، علوم را میخواهد تربیت کند علوم را میخواهد اسلامی کند.
شما ببینید که وجود مبارک حضرت امیر گفت شرق و غرب عالم جمع بشوند من تکان نمیخورم! این را روی کدام قدرت میگوید؟ چون امام است میگوید یا، چون «الله معنا» میگوید؟ چون «الله معنا» میگوید. اینکه از آمریکا میترسد یا از فلان میترسد برای اینکه «الله معنا» در او نیست!
جنگ بدر جنگ نابرابری بود ولی حضرت امیر با آن مقام میگوید من تعجب میکنم شبی که فردایش جنگ شروع میشود درختی بود در آن گوشه، پیغمبر رفت کنار آن درخت تا صبح مشغول عبادت بود! گویا فردا جنگ نیست هیچ تکان نخورد، اصلاً گویا فردا جنگ نیست، حال این که او رهبر جنگ بود! هیچ تکان نمیخورد که چه باید بکنیم و چه نکنیم!
این عرضه را حکمت متعالیه دارد اگر چهار تا حرف علمی باشد همین جاست! هم علوم را با سربلندی تربیت میکند میگوید أیها العلم! مواظب باش این مثلث را مثله نکنند تحویل تو ندهند؛ با معلوم زنده سر و کار داشته باش با آیت الله سر و کار داشته باش! تو برای شناخت آیات الهی آمدی! این مال حکمت نظری است.
کتاب شریف نهج البلاغه حتماً باید در دستور کار شما قرار بگیرد! البته ما با یک نهج البلاغه مثله شده سر و کار داریم، آن کتاب شریف تمام نهج البلاغه خیلی خوب است. در جلد اول کافی در کتاب توحید بابی دارد با عنوان «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید» _مرحوم کلینی معمولاً حدیث را نقل میکند و خودشان کمتر فرمایش دارند در آنجا این فرمایش را دارد که علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) خطبهای دارد که تمام جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد بخواهند خطبهای مثل این بگویند نمیتوانند!
مرحوم صدرالمتألهین که اصول کافی را شرح کرده است، به اینجا که رسید گفت مرحوم کلینی باید قیدی را اضافه بکند این که گفت اگر جمعیتی در عالم بشوند و در بینشان پیغمبری نباشد نمیتوانند مثل این خطبه بیاورند، باید اضافه بکند که پیغمبران بزرگ نه هر پیغمبری! پیغمبر عادی هم باشد مثل علی بن ابی طالب حرف نمیزند.
آن خطبه چیست که متأسفانه در نهج البلاغه نیامده است؟ آن خطبه درباره دو شبهه است که از دیرزمان مادیون میگفتند _معاذ الله_ نه خدایی در عالم هست نه خالقیتی. این دو امر را بالکل منکر هستند برهان هم میآورند. میگویند خدایی نیست خدا اگر باشد یا «من شیء» است یا «من لا شیء»؛ خدا از چه چیزی پیدا شد؟ اگر بگویید خدا از چیزی پیدا شد پس قبلاً چیزی بود و خدا از آن پیدا شد پس خدا، خدا نیست؛ اگر «من لا شیء» باشد «لا شیء» که عدم است از عدم که چیزی به وجود نمیآید، شیء هم که خارج از نقیضین نیست. خدا یا «من شیء» است که دیگر خدا نیست یا «من لا شیء» است که «لا شیء» محال است، از دو طرف نقیض هم که بیرون نمیشود رفت پس _معاذ الله_ خدایی در کار نیست. این درباره خالق!
دوم مسئله خالقیت است؛ خدا جهان را از چه چیزی خلق کرد؟ یا «من شیء» خلق کرد پس قبلاً چیزهایی بوده خدا آنها را جمع و جور کرد زمین ساخت آسمان ساخت؛ یا «من لا شیء» خلق کرد از عدم خلق کرد یعنی خدا عدمها را جمع کرده آسمان ساخته، اینکه محال است.
مرحوم کلینی میفرماید این دو شبهه از دیرزمان بوده است و دست و پا گیر بود؛ اما وجود مبارک حضرت امیر آمده فیلسوفانه جواب داد گفت: نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»، «من لا شیء» که موجبه است! این «من شیء» موجبه است «من لا شیء» هم موجبه است هر دو که موجبه است در حالی که «نقیض کل رفع أو مرفوع». یک «لا» باید روی آن بگذارید؛ نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است.
این خطبه نورانی در جریان خطبه فدکیه حضرت زهرا (سلام الله علیه) هم هست که جهان را «لا من شیء» خلق کرد. اینها باید در حوزه درس بشود.
عوام بودن واجب نیست!
ما این مسئله شرعی را باید بدانیم که چیز فهمیدن حرام نیست، عوام بودن هم واجب نیست! کشور را هم با عوامی نمیشود اداره کرد! اگر چهار تا حرف علمی داشته باشیم یقیناً به جای دیگر میرسد آنها هم میآیند؛ حرف تازه و علم تازه تمام شدنی نیست!
بنابراین إنشاءالله در کارتان موفق هستید! یک برنامه رسمی دارید که حکمت نظری و حکمت متعالیه پیغمبر علوم است رهبر علوم است علوم را میخواهد تربیت کند نه کار مردم را، با مردم کاری ندارد؛ اصالة الوجود و اصالة الماهیة کاری با مردم ندارد، دارد علوم را هدایت میکند. بعد همین حکمت نظری، حکمت عملی را شعبهبندی کرده و به صاحبان علوم مختلف گفت درباره این مثلثها که حالا یا منطقیات است یا طبیعیات است یا ریاضیات است بحث کنید، اما درباره هر کدام میخواهید بحث کنید بدانید که اینها آیات الهیاند؛ یک وقت است کسی قرآن را تفسیر میکند یک وقت است کسی زمین را تفسیر میکند.
إنشاءالله امیدواریم که بیش از گذشته موفق و مؤید باشید؛ خداوند همه را حفظ نماید و شما عزیزان را هم در سایه ولیاش حفظ بکند تا این نظام را _ان شاء الله_ به صاحب اصلیاش تحویل بدهیم!
منبع:تسنیم