۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۰۷
عقیق:خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجد النبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معادشناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را دربردارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
برای صحبت پیرامون خطبه شریف زهرا سلاماللهعلیها روشی را انتخاب میکنیم که نه آنقدر طولانی شود که زمان زیادی را بگیرد و نه خیلی به اجمال بگذریم و حق مطلب ادا نشود. از خدا میخواهیم توفیق دهد که این خطبه شریف را با روش معتدل و میانهای توضیح دهیم.
خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به حسب نقل متضافر با این جملات شروع میشود: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ .۱؛ مبتدای جمله اول حمد، مبتدای جمله دوم شکر و مبتدای جمله سوم ثناست. اجمالاً فرقی که میتوان بین این سه گذاشت این است که ثناء مفهوم عامتری از همه اینهاست. در عربی برای هر مدح و ستایشی میتوان ثناء را به کار برد؛ خواه ممدوح عاقل باشد یا عاقل نباشد و خواه حیات داشته باشد یا جماد باشد، و نیز خواه برای کار اختیاری باشد یا غیر اختیاری، برای همه اینها میتوان از تعبیر ثناء استفاده کرد؛ اما حمد در جایی گفته میشود که کاری خوب از فاعلی با شعور و مختار صادر شود؛ خواه آن کار سودی به حال حمدکننده داشته باشد یا نداشته باشد؛ ولی شکر اخص از حمد است؛ یعنی ثنائی است که برای کسی که کار خوبی انجام بدهد و نتیجه آن کار خوب عاید ستایشگر شود، بکار میرود.
نکته دیگر ترتیب قرار گرفتن سه واژه حمد، شکر و ثناست. چرا اول حمد، بعد شکر و بعد ثنا بکار رفته است؟ شاید چون در مقام ستایش خداست و خدا موجودی است که عین حیات و علم است و اعلی مراتب حیات و قدرت و علم و اختیار را دارد، طبعاً آدم باید او را به خاطر کارهای خوب و اختیاریاش ستایش کند. خدا کار غیر اختیاری ندارد. همه آثار خوبی که از خدا ناشی میشود در اختیار اوست و چیزی جبری از خدا صادر نمیشود. پس واژه حمد، واژهای مناسب برای ستایش خداست. خداوند هم در قرآن، کلام خود را با حمد شروع کرده است. در جمله دوم میخواهد خدا را بر بخششی ستایش کند که عاید خود ثناکننده است و یک عطیه اختصاصی است. در چنین جایی واژه شکر مناسب است. سپس بعد از حمد الهی و شکر بر نعمتهای اختصاصی میخواهد این ستایش را تعمیم دهد شبیه ذکر عام بعد خاص؛ لذا تعبیر ثناء را به کار میبرد.
حیات؛ بزرگترین نعمت الهی
نکته سومی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که میفرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ. کارهای خوبی که خدای متعال انجام میدهد همه برای بندگان نعمت است؛ پس وقتی کسی خدا را حمد میکند انگیزه او برای حمد، توجه به نعمتهای خداست. اما نعمت چیست؟ إنعام یعنی اعطای نعمت. اصل ریشه نعمت (ن، ع، م) به معنای نرمی و ملایمت است. کلمه نعومة هم از همین ریشه است. وقتی میخواهند پارچهای که نرم است یا برگ گلی که نرم است را توصیف کنند از این واژه استفاده میکنند. علت نامگذاری نعمتها به نعمت، این است که نعمت برای دریافتکننده آن، مناسب و مفید است و با وجود او ملائمت دارد. اگر چیزی باشد که به حال او ضرر داشته باشد به آن نعمت نمیگوییم. اگر بخواهیم این معنای لغوی را با اصطلاح اهل معقول تطبیق دهیم باید بگوییم: نعمت چیزی است که در جهت کمال شیء واقع میشود. هم خود کمال برای یک موجود نعمت است و هم آنچه موجب کمال او میشود؛ اما اگر موجب ضرر و نقص یا موجب از بین رفتن آن شود دیگر برای او نعمت نخواهد بود.
در یک تحلیل دقیق عقلی میتوان گفت: وقتی کمالات وجود برای ما مطلوب است خود وجود به طریق اولی مطلوب است؛ از اینروست که میبینیم هر موجود زندهای سعی میکند تا آنجایی که میتواند حیات خود را حفظ کند و زنده بماند؛ حتی حشرات هم تا آنجایی که ممکن است حرکتی میکنند بلکه یک لحظه بیشتر زنده بمانند. این حالت به خاطر این است که حیات مطلوبترین چیزهاست. پس همانطور که کمالات وجود برای انسان مطلوب و نعمت است، اصل وجود هم برای انسان نعمت است.
در چنین مواردی که نیاز به تحلیل عقلی است و لغت، ترکیبات لفظی و متفاهمات عرفی نمیتواند حق مطلب را ادا کند با نوعی مسامحه و تصرفاتی، لفظ را طوری به کار میبریم که بتواند آن معنا را به نحوی بفهماند. در اینجا که میگوئیم: خدا به ما وجود میدهد، ما چه چیزی هستیم که خدا به ما وجود میدهد؟! قبل از اینکه خدا وجود بدهد که ما چیزی نیستیم. وقتی میگوئیم: خدا به ما وجود میدهد، این «ما»؛ چیست که خدا به آن وجود میدهد؟ این «ما»؛ و «وجود»؛ فقط در تحلیل عقلی از هم جدا میشوند، والا ما همان وجود ماست. شاید تفکیک بین ماهیت و وجود از همینجاست. در خود قرآن کریم هم از این تعبیرات وجود دارد. در سوره یس میفرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون ؛۲؛ خدا وقتی بخواهد چیزی را ایجاد کند به آن میگوید: باش! آن هم موجود میشود.»؛ قبل از اینکه خدا بگوید: باش، چیزی نیست که به «آن»؛ بگوید: باش؛ مخاطب کیست؟ در اینجا که میفرماید: خدا به «او»؛ میگوید، او کیست؟ این همان تحلیلی است که در مقام تفهیم وابستگی همه چیز به اراده خدا چارهای از آن نیست.
وقتی میخواهند بگویند: خدا به هرچه بگوید: باش! موجود میشود، ناچار با اینکه وجود ندارد باید فرض کنیم که این یک ماهیتی و یک چیزی است. اینها برای این است که ذهن ما بهتر بتواند مفاهیم را حلاجی کند. در مباحث عقلی هم تفکیک بین وجود و ماهیت و چیزهایی شبیه آن از همین قبیل است؛ لذا میگوئیم: یکی از آنها اعتباری و دیگری حقیقی است.
وقتی کمالاتی مانند عمر طولانیتر، قدرت بیشتر، علم بیشتر و … نعمت است، خود حیات من نعمت نیست؟! هست، بلکه بزرگترین نعمت است. خدا به هر چیز که وجود و حیات داده، این بزرگترین نعمتی است که به او داده است. اینکه خدا من را ایجاد کرده و من هست شدم بیش از همه چیز شکر میطلبد؛ چون همه آنچه داریم فرع این وجود است؛ آنها مطلوبند چون این را کامل میکنند. خود اینکه لحظه به لحظه خدا به ما حیات میدهد نعمت است. اگر یک لحظه را امساک کند هیچ چیز نخواهد بود. همه اینها نعمتهایی است که خدای متعال دائماً دارد به ما افاضه میفرماید. وقتی توجه پیدا کنیم که خدا چنین چیزهایی (وجودمان، شعورمان، سلامتمان و…) در اختیار ما گذاشته، آن وقت باید گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ.
در اینجا همانطور که ملاحظه فرمودید برای نعمت یک معنای لغوی بدست آوردیم که از مقایسه چیزی با یک چیز دیگری که ملائم با آن است انتزاع میشود و بعد آن را با تحلیلی تعمیم دادیم که شامل خود وجود هم شد.
در برخی استعمالات، نعمت گاهی به گونه دیگری استعمال میشود. در یک اطلاق، حوادثی که در عالم اتفاق میافتد و با ما ارتباط پیدا میکند به دو دسته تقسیم میشود: نعمت و بلا. آنچه ما به حسب ادراکات خودمان در ابتدا از آن خوشمان میآید و از آن لذت میبریم نعمت شمرده میشود و آنچه اینگونه نیست مانند بیماریها، سختیها، اهانتها و … را نعمت نمیدانیم؛ بلکه بلا میدانیم. اما در یک بینش توحیدی که قرآن به ما تعلیم میدهد مطلب بسیار دقیقتری به دست میآید و آن این است که خیلی چیزهایی که آدم از آن خوشش میآید و آنها را نعمت میداند اینها اسباب امتحان او میشود؛ ولی او در امتحان مردود میشود و سقوط میکند؛ مثلاً انسان از پولدار بودن خیلی خوشش میآید؛ اما آیا ثروتی که موجب بخل ورزیدن و ترک حقوق واجب شود، باز هم نعمت است؟! وقتی موجب بدبختی انسان در دنیا و آخرت شود گرچه انسان از آن لذت میبرد آیا باز نعمت است؟! از طرف دیگر انسان از برخی چیزها خوشش نمیآید، مانند بیماری، تهیدستی، گرفتاری و…؛ اما اگر همه اینها موجب شد که هم در دنیا پیشرفت کند و آبدیده شود و هم در آخرت ثوابهای کلانی ببرد، آیا این سختیها که به حسب ظاهر بلا بود واقعاً بلاست یا نعمت است؟
برخی گفتهاند: هر چه را که انسان برای رسیدن به قرب خدا استفاده کند نعمت حقیقی است و اگر چیزهایی با اینکه لذتبخش است و چه بسا انسان خدا را هم مرتب شکر کند که اینها را به او داده، اما سرانجام باعث عذاب آخرت شود نعمت نخواهد بود.
نعمت حقیقی
در اینجا دو بحث میشود که باز جنبه عرفی ندارد و همه، بحثهای تحلیلی عقلی است و این اختلافات را میتواند حل کند. در این عالم برخی از چیزها خودشان هدف ماست؛ یعنی سراغ آنها را میگیریم چون خودشان را دوست داریم. در مقابل، بسیاری از چیزها مطلوبند و چه بسا لذتبخش هم هستند، اما هدف اصلی ما خود آنها نیست؛ بلکه وسیلهای است برای امری بالاتر. مثلاً هدف بیماری که دارو میخورد به دست آوردن سلامتی است. این تلاشها برای وی مطلوبیت ذاتی ندارد؛ بلکه مطلوبیت بالغیر دارد. مطلوب ذاتی، سلامتی است. همه انسانها یک سری امور را مطلوب ذاتی خودشان قرار میدهند و آنها برایشان اصل میشود. کفار همین لذتهای دنیا برایشان مطلوب بالذات است. اصلاً زندگی میکنند که لذت ببرند و چیز دیگری نمیخواهند! اما لذت دنیا برای مؤمن مطلوب بالذات نیست؛ چون میداند سرتا سر این دنیا مقدمه و سفر است؛ مقصد جای دیگری است. اگر مؤمن به مقتضای ایمانش عمل کند به هیچ چیز دنیا به عنوان مطلوب بالذات نگاه نمیکند.
همه چیز را برای آن نتیجه ابدی میخواهد. مطلوب مؤمن سعادت ابدی است. این امور زودگذر برای او همه جنبه وسیلهای دارد. پس اینجا دو گونه نعمت پیدا میکنیم؛ نعمت بالذات و نعمت بالتبع. یعنی نعمت حقیقی برای مؤمن رسیدن به آن کمال نهایی است و بقیه نعمت بالتبع یا بالعرض است. این یک تحلیل که شاهد قرآنی آن در سوره حمد است. همه؛ ما حداقل روزی ده مرتبه سوره حمد را میخوانیم و میگوئیم: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ خدایا! به ما راه راست را نشان بده؛ راه کسانی که به آنها نعمت دادی». آیا ما در نماز از خدا راه سرمایهداران آمریکایی را میخواهیم؟! متأسفانه بعضی از شخصیتهای شاخص به این آیه استدلال کردند و گفتند: «بله، جمع ثروت خوب است؛ ثروت نعمت خداست و ما در نماز هم میخوانیم: راه کسانی که به آنها نعمت دادی به ما بیاموز! یعنی به ما یاد بده چگونه ثروت به دست آوریم؛ البته ثروت حلال!»؛ در حالیکه خود قرآن أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ را معرفی کرده است؛ میفرماید: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحین ؛۳&rlm؛ چهار دستهاند که خدا به آنها نعمت داده؛ انبیا، صدیقین، شهدا، صالحین. در نماز که میگوئیم: صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ یعنی راه اینها را به ما نشان بده؛ نه راه پولدارها را، نه راه سرمایهداران غربی را، نه راه ستمگران را. آنها که راه عذاب و بدبختی است!
این نعمتی که ما در نماز تقاضا میکنیم آن نعمت نهایی و آن مطلوب بالذاتی است که مؤمن میخواهد؛ یعنی راه کسانی که آنها را به مقصد نهایی رساندی و خود قرآن آنها را چهار دسته میداند. بعد میفرماید کسانی هستند که به آنها ملحق میشوند و شرط ملحق شدن به آنها اطاعت خدا و پیغمبر است. آن مقام برای آن چهار دسته است و ما اگر خدا توفیق بدهد و همت کنیم، همتهای مضاعف و اطاعت خدا و پیغمبر نمائیم، آن وقت لیاقت معیت با آنها را پیدا خواهیم کرد.
پس نعمت آن چیزی است که خدا به پیغمبران داده است و به مابقی مجازاً نعمت گفته میشود. از این دیدگاه نعمت، آن چیزی است که انسان را به مقصد نهایی برساند. اگر چیزی انسان را به آنجا نرساند خنثی است و ارزشی ندارد و اگر مانع رسیدن به آن کمال شود، اگرچه برای انسان لذتبخش باشد نقمت است. در روایات از چیزی که انسان را به آن مقصد نهایی میرساند به «ولایت»؛ تعبیر شده است؛ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم .۴؛ در روایت آمده که مقصود از نعیم ولایت اهلبیت علیهمالسلام است .۵؛ این نعمت حقیقی است. تحلیل دیگر این است که باید فضای استعمال لفظ را در نظر گرفت. در اطلاق دیگری مسلماً همه آنچه خدا به ما عطا کرده نعمت است؛ هوایی که تنفس میکنیم، قدرت چشم بر هم زدن و باز کردن وحتی حرف زدن؛ همه اینها نعمت خداست. پس چهطور گفتیم نعمت آن هدف نهایی است؟
اینجا هم طبق اصطلاح باید اسم همه عطایای خداوند را نعمت شأنی بگذاریم؛ یعنی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال نهایی استفاده کرد. اگر ما درست استفاده کردیم، میشود نعمت و اگر از آن سوءاستفاده کردیم، نعمت شأنی خدا را به نقمت و بلا تبدیل کردهایم؛ أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ .۶؛ هر چه خدا به ما داده است برای این است که از آن استفاده کنیم تا به تکامل برسیم، تا به قرب او برسیم. همه نعمتهای خدا بیاستثناء، ابزاری برای رسیدن به آن هدف نهایی است؛ به آنجایی که نمیدانیم کجاست. همین اندازه میدانیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ .۷؛ آنجایی که همسر فرعون درخواست کرد و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ ؛۸؛ میخواهم خانهام پهلوی تو باشد!»؛ همه آنچه در دنیا در اختیار ما قرار میگیرد برای این است که از آنها استفاده کنیم تا به آنجا برسیم.
پس یک نعمت بالذات داریم و یک نعمت بالعرض. نعمت بالذات همان است که مخصوص اولیای خداست؛ و آن چیزی است که ما را به کمال نهایی میرساند و نعمتهای بالعرض چیزهایی است که میتواند مقدمه برای کمال واقع شود. از منظری دیگر ما یک نعمت شأنی داریم و یک نعمت فعلی. نعمت شأنی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال استفاده کرد؛ ولی گاهی ما از آن سوءاستفاده میکنیم. اما اگر از نعمت شأنی درست استفاده کنیم و آن را در راه اطاعت خدا به کار ببریم، ما هم مصداق این آیه شریف میشویم که میفرماید: وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم.
۱. بلاغاتالنساء، ص ۲۷ و بحارالانوار، ج ۲۹ ص ۲۲۰.
۲؛. یس، ۸۲.
۳؛. نساء، ۶۹.
۴؛. تکاثر، ۸.
۵؛. بحارالانوار، ج ۱۰ ص ۲۰۹.
۶؛. ابراهیم، ۲۸.
۷؛. قمر، ۵۵.
۸؛. تحریم، ۱۱.