۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۳ : ۰۵
عقیق:آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا در سخنرانی به مناسبت شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها، به بیان برخی از فضائل و مناقب بانوی بزرگ اسلام پرداخت.
متن این سخنرانی که در سال ۱۳۹۴ ایراد شده است بدین شرح است:
یکی از فضائل حضرت، یک قطره از دریا، راجع به اسم مبارک او است که «فاطمه» است. در گذشته خدمت مقدّس شما گفتیم که فَطم یعنی «ف» و «ط» و «میم» در لغت یک اصل است و اصلین نیست. چون ما امثال اینها را داریم که شبیه هستند ولی دو اصل هستند. ولی این یک اصل است و همیشه إنشاءالله جوانان عزیز، مردم با فضیلت متوجّه هستند که «ف» و «ط» و «میم» در هر کجا باشد دلالت میکند از گرفتن چیزی از چیزی. چنانکه دورانی را که بچّه را از شیر میگیرند دوران فطام میگویند، یعنی دورانی است که بچّه باید از شیر گرفته شود.
حالا این «ف» و «ط» و «میم» در همه جا به این معنا است، خدمت شما عرض کردم گرفتن چیزی از چیزی. حالا در مورد وجود نازنین زهرا (صلوات الله علیها) که اسم مبارک او فاطمه است اقوالی نقل شده است. یکی این است که میفرماید: «سُمِّیَتْ فَاطِمَه»، فاطمه، فاطمه نامیده شد، «لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِیَ وَ شِیعَتُهَا مِنَ النَّارِ» برای اینکه شیعیان او، پیروان او از چنگ آتش گرفته شدهاند.
یک نفر منصف، اگر انصاف داشته باشد، حتّی اگر شیعه هم نباشد این را متوجّه میشود که شیعه یعنی پیرو است. آیا کسی در کارها، در گفتار، در اعمال، در سلوک پیرو حضرت زهرا باشد، این به جهنّم میرود؟ توجّه کردید! شیعه هم نبود، نبود! شیعه باشد این را روی چشم خود میگذارد. اگر شیعه هم نباشد، انصاف داشته باشد میفهمد که پیرو حضرت زهرا دیگر جهنّم نمیرود. «لِأَنَّهَا … شِیعَتُهَا» برای پیروان او «فُطِمَتْ … مِنَ النَّارِ» از چنگ آتش گرفته شدهاند.
حالا برای شما در اینجا یک مطلبی نقل میکنم. خدمت شما عرض شود که آلوسی؛ باز هم در گذشته در حضور مبارک شما گفتیم، اینها یک خانوادهای در بغداد بودند، انصافاً خانوادهی علم بودند، ولی سنّیهای خیلی متعصّب و متصلّب در تسنّن بودند. خیلی هم بودند، اینها را بخواهیم اسم ببریم لزومی ندارد. مطلبی را که میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم عنوان میکنم، چون گفتم آلوسیها زیاد هستند.
بزرگ این خانواده صاحب تفسیر روح المعانی است. روح المعانی یک تفسیر خیلی بزرگی است، مجلّدات زیادی دارد. آلوسی که مؤلّف روح المعانی باشد که به او علّامه و بزرگ این آلوسیها بود. آلوسیهای دیگری هم بودند که شاید برادر زادههای او بودند، آنها هم مؤلّفاتی دارند. امّا خدمت شما عرض میشود مشخّصهی این آدم این است که انسان شاخص و مطرحی بوده است. بله، من دیدم حتّی شعرای زمان او هم، همین آلوسی صاحب تفسیر را در دواوین خود مدح کردند.
حالا اجمالاً خدمت شما عرض میکنم که در تفسیر روح المعانی که از چشم و چراغ مؤلّفات اهل سنّت است، مکرّر چاپ شده است. در آنجا آمده است میگوید: اهل سنّت از پیغمبر اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) حدیثی نقل کردند که البتّه ایشان به ضعف حدیث و یا قوّت حدیث متعرّض نمیشود، میخواهد در برابر آن چیزی گفته باشد. میگوید: از پیغمبر اکرم نقل کردند که «خذوا ثُلثَ دینِکُم مِن بَیتِ الحُمِیراء» یعنی یک سوم دین خود را از حمیرا بگیرید یا از عایشه بگیرید. حالا ایشان اصلاً تعرّض هم نکرده است که صحیح است، صحیح نیست. چون میخواهد یک چیز دیگر بگوید، بالاخره عالم بودند و آن منهج علمی را رها نمیکنند، حرف خود را میخواهند بزنند.
چیز عجیبی گفته است، آن هم در تفسیر خود گفته است! یک آدم سنّی مطرح که میگوید: پیغمبر اکرم با آن علمی که خدا به او داده بود، تمام علوم در سینهی او بود، همه چیز را میدانست و میدانست که دختر او در دنیا زیاد نخواهد بود. اگر پیغمبر میدانست و بنا بر این بود که حضرت زهرا (صلوات الله علیها) زیاد در دنیا بماند؛ بالاخره حضرت زهرا زیاد در دنیا نبود، حالا ۱۸ سال میگویند، این هم مورد اختلاف است. حالا من نمیخواهم نظر بدهم، ولی شاید این نظر قطعی نباشد، ممکن است که سنّ مبارک ایشان بیشتر از این هم بوده است، باز هم کم بوده است.
به قول ابن طلحهی شافعی از علمای سنّی است، ولی خیلی ارادت به حضرت زهرا داشته است، او گفته است که در هنگام شهادت ۲۵ سال داشته است. حالا یک قولی است، شما بگویید ۲۰ سال داشته است! باید رسیدگی شود. خلاصهی آن هم این است که به قول ابن طلحهی شافعی ۲۵ سال بگیریم، باز هم زیاد نیست، جوان است، ۱۸ سال هم که دیگر معلوم است.
میگوید: پیغمبر اکرم میدانست که دختر او زیاد در دنیا نخواهد ماند وگرنه اگر بنا بود که زیاد بماند میفرمود: «خُذوا کُلَّ دینِکُم عَنِ الزَّهرا» خیلی جالب است. آن روایت اوّلی را گفته است و مسکوت گذاشته است. اصلاً چیزی نمیگوید، امّا به اینکه میرسد اینجا موضع گرفته است! میگوید: اگر بنا بود که زهرای مرضیّه (صلوات الله علیها) در دنیا زیاد بماند پدر او میفرمود: تمام دین خود را از زهرا بگیرید، «خُذوا کُلَّ دینِکُم عَنِ الزَّهرا».
یک وقتی من جوان بودم، در اوایل انقلاب رادیو یک مبحثی از بنده ضبط کرده بودند. یک آقایی، خدا او را رحمت کند، قاضی هم بود، از قضات بود، خیلی هم مغرور بود. من را دید گفت: فلانی من داشتم مسافرت میرفتم رادیو شما را پخش میکرد. این حرف را چه کسی گفته است؟ گفتم آلوسی گفته است. تعجّب میکرد که مگر میشود! گفتم: پدر جان وحی که بر من نازل نشده است، این تفسیر روح المعانی است، شما هم بروید و مطالعه کنید، چرا تعجّب میکنید!
اینها از بس مطالعه نداشتند مطالعههای آنها محدود بود، در یک چارچوبی مطالعه میکردند و میرفتند و این درست نیست. آدم اهل هر فنّی هم که باشد برای خود یک چیز دیگر را در کنار آن فن باید بگذارد و الّا به قول روانشناسان فکر او تونلی بار میآید. به این فکرها تونلی میگویند. آدم نگاه میکند هیچ چیزی نمیبیند فقط در و دیوار است و بعد هم یک منفذ.
حالا در اروپا و آمریکا مطرح شده است که میگوید هابی، هابی یعنی غیر از رشتهی آدم یک چیزی باشد که حالا اینها الآن فهمیدند. علمای ما، بزرگان ما همه از اینها داشتند. شما میبینید مثلاً طبرسی صاحب مجمع البیان به آن عظمت، امّا در کنار آن حماسهی ابوتمّام را هم شرح کرده است. به قول آقایان آن هم هابی او بوده است. خلاصه حالا من طلبه هستم نمیتوانم پزشک شوم، متخصّص چیز دیگری شوم، ولی حالا یک مطالعهای هم از یک جای دیگر داشته باشم، یک چیزی بدانم اشکالی ندارد. به هر حال ایشان مُرد و رفت و آخر هم به این مطلب ایمان نیاورد چون آلوسی گفته است. در حالی که تفسیر است بروید و نگاه کنید. هزاران از این مطلب گفته شده است و بار اوّل نیست.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) دریای علم است. امّا یک سنّی متعصّب گفته است که اگر بنا بود که در دنیا زیاد بماند پیغمبر میفرمود: «خُذوا کُلَّ دینِکُم عَنِ الزَّهرا»، همهی دین خود را بگیرید. معلوم است دیگر.
وقتی دختر او، دست پروردهی او زینب کبری (سلام الله علیها) به تصدیق امام زمان خود؛ امام سجّاد (علیه السّلام) امام زمان زینب کبری بود. همهی شما میبینید که امام زمان او بود. فرمود: «أَنْتِ … عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَه»، «غَیْرُ مُعَلَّمَه»، عمّه جان عالمهی غیر معلّمه هستید. علم لدنّی دارد. اصلاً این خاندان، خاندان علم لدنّی هستند. منتها حالا امیر المؤمنین، رسول اکرم، اینها در مقام امامت و نبوّت مقام بالاتری دارند ولی ائمّه، یعنی ۱۱ فرزند امیر المؤمنین، کلّاً ۱۲ امام همه علم لدنّی دارند. بدون شک و تردید، مگر علم لدنّی چطور میشود؟!
خوب این مطالبی که الآن در نهج البلاغه است، شما بروید و آن زمان را بگردید. در آن زمان، در کدام مدرسه این مطالب گفته میشد؟ شما ببینید دیگر! ببینید ابن ابی الحدید سنّی است ولی نهج البلاغه را که شرح کرده است میگوید در این کتاب اخبارهایی از غیب صریح! اسم را چه میشود گذاشت؟ انسان کدام دانشگاه برود دارای علم غیب میشود؟! امیر المؤمنین (سلام الله علیه) همهی حوادث آینده را فرموده است، منتها دیگر بعضی از اینها واضح بوده است، بعضیها مبهم بوده است که بعضی از علما استخراج کردند، آن هم اهلی پیدا نکردند بگویند مردند و رفتند.
صحیفهی سجّادیه مانند قرآن است، نهج البلاغه مانند قرآن است. دارندگان اینها علم لدنّی داشتند دیگر. فرزندان آنها هم علم لدنّی داشتند. حضرت زینب علم لدنّی داشته است. وجود نازنین حضرت زهرا (صلوات الله علیها)، علومی که حضرت داشته است؛ به قول بعضیها ما روی این چیزها دراست نداشتیم. خطبهی حضرت زهرا، خطبههای حضرت زهرا اینها را فقط به دیدهای نگاه کردیم که مثلاً یک وقت ماه جمادی بود، مجلسی بود از اینها یک جمله نقل کنیم. نه، اینها باید شرح شود، رسیدگی شود، ببینید آن مطالب توحیدی که حضرت زهرا در ابتدای خطبه خود فرموده است، در اعلی درجهی بیان توحید است. علی کلّ حال یکی از فضائل حضرت مربوط به اسم او است و باز هم ما داریم که حضرت صدّیقهی کبری، فاطمه نامیده شده است. شاید نقل به معنا باشد برای اینکه از هر شرّی بریده شده است.
فضائل خیلی بزرگی دارد، حتّی گاهی اوقات این فضائل را رها میکنند و یک چیزهای پیش پا افتاده در مورد حضرت زهرا میگویند. مثلاً الآن فاطمیه است، رادیو و تلویزیون، صدا و سیما، بالاخره مملکت شیعه است و پخش میکنند. من مدام نگران هستم اینهایی که در تلویزیون میآورند خراب کاری نکنند. خدا شاهد است که من مدام نگران هستم! یک خانم میآورند، من نمیخواهم بگویم خانمها نمیتوانند، چرا خانمهای باسوادی هم هستند، خدا آنها را حفظ کند ولی اینها از آن باسوادها نمیآورند! چیزی بلد نیست، مجبور است چیزی را بتراشد و آن نیم ساعت برنامه پر شود. یکی از چیزهایی که در تهران صد سال است میگویند. تهرانیهای عزیز اعتراض نکردند نمیدانم چرا؟!
میگوید: پیغمبر اکرم نشسته بود، یک نابینا وارد شد، حضرت زهرا رفت و چادر خود را سر کرد. پیغمبر فرمود: دخترم اینکه چشم ندارد، شما را نمیبیند! گفت: من که میبینم. اینها چیست که شما میگوید؟! اینقدر سبک کردن حضرت زهرا صلاح است؟ مگر برای ندیدن چادر پوشیدن لازم است؟! آدم روی خود را آن طرفی کند! اصلاً چادر نپوشد! حالا اینها را صد سال در این منابر گفتند و خوشحال میشوند. کجای این خوشحالی دارد، این پایین آوردن حضرت زهرا است!
اینها که حسود بودند، اینها یکی چیزهایی ساختند، متأسّفانه حتّی در کتب شیعه هم بعضی از اینها یک طوری راه پیدا کرده است. به خدا وقتی من فضائل حضرت را نگاه کنم، باور کنید به قدری ناراحت میشوم ببینم حدیثی پیدا کنم که اینها یک چیزی به آن اضافه نکرده باشند. عزیزان اینها تخصّصی است. اینطور نیست که کتاب را باز کنید و هر چه نوشته بود را بخوانید. یا اینکه مثلاً ما اینجا بیاییم. بنده عرض کردم اینها انتقاد نیست، اینها صحبت است. مثلاً روز ولادت حضرت را روز زن میگوئیم. ما که حسود نیستیم، هر روز را روز زن بگوییم ولی صحبت در این است که؛ ببینید این چیزها مفهوم مخالف دارد. غربیها یک کارهایی کردند، ما چشم بسته تقلید کردیم و نفهمیدیم چرا اینطور میکنیم.
روانشناسان یک مَثل میزنند و به آن قوّهی منابهه و محاکات میگویند. میگویند اگر ۱۰ گوسفند از آغل بیرون بیایند جلوی یازدهمین آن یک مانع بگذارید. یازدهمی از آن مانع میپرد. دوازدهی هم میپرد. به سیزدهمی که رسید مانع را بردارید. ولی بقیّهی گوسفندها همه سر انداخته و میپرند. مانع رفته است ولی دید آن جلویی پریده است آن هم میپرد. این مَثَل در روانشناسی گفته شده است. گاهی اوقات بعضیها اینطور هستند. غربیها برای مانعی میپرند، بعضاً آن وقت در ایران بیمانع میپرند. مانع که دیگر نیست، شما دیگر چرا میپرید؟ آنجا که روز زن گذاشتند و روز زن درست کردند، زن یک کمبود داشته است. زن اذیّت میشده است، کتک میخورده است، آزار میدیده است. همین الآن هم است. در اخبار نگاه کنید آمار میدهند که امروز چقدر مورد آزار قرار گرفتند، اصلاً آدم دوست ندارد.
البتّه در ایران اینطور نیست. در ایران زن جایگاه خوبی دارد، چون ما شیعیان امیر المؤمنین هستیم، ما مسلمان هستیم. ما پیرو کسی هستیم که دختر خود را در بالاترین درجه قرار میداد. زهرای مرضیّه، زینب کبری، اینها بزرگان خانواده بودند. ما در این مکتب هستیم. زن کم و کسری در مکتب ما ندارد. مگر اینکه خود او به وجود بیاورد. پس روز زن را برای جبران و کم و کسری در غرب گذاشتهاند. در ایران ما زن کم و کسر ندارد که روز زن بگذاریم. حالا گذاشتیم عیب ندارد. گفتم انتقاد نمیکنم که فردا بگوییم فلان شخص گفت. نه، خیلی هم خوب است. دست به ترکیب آن نزنید. روز زن هم باشد، حالا یک شاخه گل هم بخرید عیبی ندارد. یک چیزی هم به اندازه وسع خود تهیّه بفرمائید خانم خوشحال شود.
امّا یک چیزی میخواهم اینجا بگویم، آن این است که اصلاً ۱۰ روز را روز زن بگذارید. دههی روز زن بگیرید. کسی حسودی نمیکند ولی در گفتار میگویند: حضرت زهرا اسوهی زنان عالم است. این حرف درست نیست، چرا؟ دایرهی اسوه بودن او را کوچک کردیم. این آلوسی سنّی است دیگر. این میگوید زن و مرد ندارد، همهی جهان باید پیرو حضرت زهرا باشد. اینکه میگوید الگوی زنان عالم، اسوهی زنان عالم، این اسوه بودن او؛ مانند اینکه به امیر المؤمنین بگوییم اسوهی مردان عالم، آن هم باز درست نیست. زن و مرد ندارد، همه باید تبعیّت کنند.
حضرت زهرا یکی از پیشوایان چهاردهگانهی ما است، زن و مرد ندارد. حالا اینها یک مقامات باطنی دارند که خدا شاهد است اینها مقدّمات میخواهد. مقامات باطنی اینها را گفتن اینطور نیست که همینطوری در منبر و مجلس و در گذرگاهها گفته شود. نه، امیر المؤمنین (سلام الله علیه) خلافت ظاهریّه داشت. همهی شما هم میدانید، ۴ سال و خوردهای بود. آن وقت این ولایت باطنیّهی او دیگر ماه و روز ندارد، همیشه است. ولایت باطنیّه امیر المؤمنین قطع نمیشود، امّا ولایت باطنیّه او چطور است؟ ببینید اینها مطالب عجیب و غریبی است.
حضرت موسی (سلام الله علیه) بالاتر از حضرت خضر بود ولی یک مشت درس نخوانده، بیسواد، بیمطالعه در آوردهاند که مقام خضر بالاتر بود. برای اینکه این رفته بود بگوید: آقا من دنبال شما بیایم، به من هم آنچه را میدانید یاد دهید. حضرت صادق (سلام الله علیه) دیده است بیسوادها دارند طوفان میکنند فرمود: «هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْخَضِر» موسی از خضر افضل بود، بالاتر بود. حضرت موسی خیلی قویتر بود. حالا مصلحت بود یک نوع علم پیش حضرت خضر باشد و این هم مأمور بوده است که آن را بگیرد. برای تکمیل کار خود؛ گاهی ما برای دوستان مثال میزنیم میگوئیم یک جواهر فروشی دو دهنه است که میلیاردها جواهر دارد، یک دکّان نیم طاقی هم رو به روی او است و بندهی خدا یک قاب آئینه آنجا گذاشته است و یک نگینی دارد که هیچ کسی ندارد. این دلیل نمیشود که سرمایهی او بیشتر است. این یک چیزی دارد که بقیّه ندارند. ببینید «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»، آقا جان به ما یاد میدهید. آن وقت چطور است؟ در ابتدا میگوید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»، اصلاً اگر تنوین «رَحْمَهً» و «عِلْماً» را تنوین نکره بودن بگیرید، اینطور میشود، یک نوع است. حالا من نمیگویم، به هر حال نمیخواهیم نعوذ بالله حضرت خضر را پایین بیاوریم. او هم خیلی بالا بود امّا میخواهم بگویم یعنی حتّی این بالاتر که حضرت موسی باشد به او نیازمند شد. چه اشکالی دارد. او هم گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً».
ببینید شوخی نیست. داستان حضرت موسی و خضر انجام گرفته است. نعوذ بالله، نستجیر بالله نگوییم که مثال بود! نه مثال نبود، واقعیّت بود. همهی این کارها شده بود امّا در عین حال این جریان کلّ روزگار بود که خیلی چیزها میشود و ما نمیفهمیم چرا شد. اعتراض هم میکنیم، حرف هم میزنیم. حضرت موسی پیغمبر بود، من خاک پای او نمیشوم. ما خاک پای او نمیشویم ولی بالاخره دیدید که خسته شد. آخر گفت: آقا این کارها چیست که میکنید؟ گفت: نگفتم نمیتوانید صبر کنید!
میگویند: مرحوم آقای قاضی نشسته بود. بعضی از قبایل در عراق جنگی داشتند، جنگهای قبیلهای بود. خدا نصیب نکند. میگویند جنگ به پشت بام کشیده بود. به همدیگر وصل بودند تا آخر آمدند به پشت بام آقای قاضی رسیدند و یک نفر را هم از پشت در ایوان آقای قاضی انداختند. ایشان نگاه کرده بود. آخر پایین ریختند و آمدند منزل ایشان را هم غارت کردند. حالا جنازه در ایوان افتاده است و از این طرف هم هر چه است، گلیمی، کاسهای، هر چه، در تمام مدّت میگویند ایشان فقط نگاه کرد.
یک چیزهایی هستند که به عقل ما نمیرسد ولی قضیهی حضرت موسی و خضر سریان و جریان دارد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) دریای علم است ولی بعضی چیزها را که میدید چیزی نمیگفت، گریه میکرد. گریه هم نکند؟! او صدّیقه بود، مطهّره بود، عالمه بود، گاهی هم تذکّر میداد. تذکّر دادن هم عیبی ندارد، امّت پدر او بودند.
یک روز پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواست وضو بگیرد. آنقدر اطراف پیغمبر را گرفتند و دست خود را زیر آب وضوی ایشان گرفتند، پیغمبر اکرم وضو گرفت و رفت، دیدند جای وضو خیس نشده است. آنقدر دست زیر این آب وضو رفت و گرفتند به صورت خود مالیدند که نگذاشتند یک قطره از آن آب روی زمین بریزد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) میگوید مگر شما همان افراد نیستید که این کار را انجام میدادید؟ نگذاشتید آب وضو پدر من بر زمین بیفتد. حالا چرا اینقدر بی تفاوت شدهاید که زهرا اینقدر غریب بماند!
در آن خطبهای که حضرت در بستر شهادت فرموده است مطالب عجیبی وجود دارد. خطبهی مسجد ایشان بسیار مهم است، در این شکّی نیست ولی این خطبه که ایشان در منزل، در بستر شهادت فرمودهاند را خیلی نگاه نمیکنند امّا در این خطبه مطالب عجیبی وجود دارد. آنجا حضرت اشارات خصوصی و عمومی دارد. اوّلاً میفرماید: -قریب به این مضامین- «فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ» یعنی چقدر زشت است که شمشیرها کند شده «وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ» چقدر قبیح است که جدّیّتها مبدّل به بازی شده است.
مرحوم آیه الله بهاءالدّینی گاهی به شدّت دچار (جان به لبش میرسید) انزجار میشد و میفرمود: بازیگری دیگر بس است. یک عدّه پیش او میرفتند و تظاهر میکردند و چیزهایی میگفتند. میفرمود: بازیگری دیگر بس است. دیگر بازی نکنید.
آن عبارت معنای خاصّی داشت که برای آنها به کار میبرد که چقدر قبیح است که شمشیرها کند شده است و جدّیّتها مبدّل به بازی شده است. شاید اشارهای هم به ما باشد که یک وقتی بعضی از جوانها یا پیرها، من دیدهام که بعضی به وادی مقدّس مآب بودن و به قول خودشان سیر و سلوک میآیند -و بر اثر اینکه گاهی اوقات مربّی آنها هم مربّی خوبی نبوده و گاهی مربّی خوب است ولی شاگرد گیرایی ندارد- به هر حال من میدیدم که بعضی از آنها میبریدند. میگوید: ما دیگر حال سابق را نداریم و مثل آن وقتها نیستیم. در صورتی که جوان است ولی بریده. شاید میخواهد اشاره کند که اگر یک وقت هم بخواهید در یک راه خوبی بروید، استاد خوبی پیدا کنید، درست بروید، وسط راه نبرید. جدّیّتها مبدّل به بازی نشود. به هر حال این خیلی مهم است.
من دیدم یک آدم مقدّس داشت جوانی را تربیت میکرد. گفتم وای به حال این جوان با این مربّی که دارد. دیدم دقیقاً از روز اوّل بار او را سنگین میکند. فرض کنید باید روزی اینقدر بخوانی. چقدر میخوری؟ اینقدر نخور. چقدر میخوابی؟ اینقدر نخواب. این جوان از دست او که در آمد «أفسَقُ مَن فی الأرض» شد! یعنی فاسقترین آدم، نتیجهی معکوس گرفت.
وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عنوان دریای علم اینجا به یک گوشه اشاره کرده است. طوری تربیت بشوید که بعداً جدّیّت شما به بازی مبدّل نشود. ای استاد مربّی، به گونهای شاگرد را تربیت کن که شاگرد تو نبرد، بازیگر بشود یا اگر بلد نیستی اصلاً شاگرد تربیت نکن. لازم همه عمده العرفا بشوند.
یک نفر از اصحاب در صدر اسلام جلسهای درست کرد. جلسه از این بهتر؟ اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند. پیرمرد پیغمبر را هم دیده و حالا جلسه درست کرده، مردم هم میرفتند. آقا سر تکان میداد، آه میکشید، میگفتند به به او دارد ملکوت را سیر میکند، عرش را سیر میکند. این قضیه به گوش حضرت سلمان رسید.
این عبارت بسیار زیبا است، این عبارت در کتاب احیا العلوم غزالی وجود دارد. احیا العلوم کتاب بزرگی است، مهم است امّا از آن جایی که غزالی در حین نوشتن آن کتاب ریسمانش از اهل بیت (علیهم السّلام) بریده بود هفوات و خطاها در آن کتاب زیاد است. این را به عنوان جملهی معترضه میگویم و زود بر میگردم. چون من از کتاب احیا نقل کردم، بعداً برای شما چیز میشود.
یک ساختمان بزرگ را ساختهاند که بسیار زیبا است امّا بعضی از اتاقهای آن مشرف به خرابی است، ممکن است یکی از پنجرههای آن خراب شود و بیفتد. به عنوان مثال عرض میکنم. دیگر ساختمان را برای این کار خراب نمیکنند، آن را اصلاح میکنند. مرحوم فیض کاشانی ساختمان بلند احیا العلوم را اصلاح کرده است، آن خطاها و هفوات را گرفته و اسم آن را المحجّه البیضاء فی إحیاء الإحیاء گذاشته است؛ یعنی احیا را زنده کرده، یعنی فیض خیلی زحمت کشیده است. این کتاب هشت جلد است. اگر چنانچه فیض کاشانی از اوّل هشت جلد کتاب مینوشت از این کار آسانتر بود.
نوشتن کتاب از ترجمه و خلاصهگیری و اصلاحات خیلی راحتتر است، اصلاحات خیلی سخت است. فیض برای این کار زحمات فراوانی کشیده است. الآن که من با شما عزیزان حرف میزنم، هنوز در باب اخلاق کتابی با شرافت محجّه البیضاء تألیف نشده است. خوشبختانه برای شما فارسی زبانان هم این کتاب ترجمه شده است، این کتاب دریای علم است. اصل این کتاب احیا العلوم است. ایشان مرتّب مواردی که درست و خوب نمیدانسته را حذف کرده است و به جای آن موارد خوب را گذاشته است. به هر حال اصلاح نشدهی احیا تخصّصی است تا اینکه چه کسی آن را تهیه کند.
مرد صحابی جلسهای تشکیل داده بود. –به نوشتهی احیا العلوم- حضرت سلمان… وقتی بحث اصحاب مطرح میشود برادران اهل سنّت حسّاس میشوند در صورتی که باید برای آنها معمولی باشد. نمیخواهیم به آنها توهین کنیم، خیر آنطور منظور ما نیست، ما اهل توهین نیستیم. امّا بحث علمی که مانعی ندارد که آیا امکان دارد که صحابی هم اشکال داشته باشند؟ اهل سنّت میگویند: خیر، اصلاً، این پر رنگ است.
میشود از صحابی هم انتقاد کرد، میشود در مورد صحابی هم انتقاد کرد، میشود در مورد صحابی هم صحبت کرد، این موارد مهم نیستند امّا اهل تسنّن دایره را تنگ کردهاند و میگویند خیر، بسیار عالی. در حالی که ما که شیعه هستیم در علم رجال، در بحث رجال خیلی از رجال ما هستند که رجالیون ما در مورد آنها نوشتهاند که این شخص عادل نیست، این آدم ضعیف است. بحث علمی است.
غزالی مینویسد ایشان –جناب سلمان- به آن مرد صحابی پیغام داد و گفت: «إن لَم تَکُن طَبیباً فَلَا تُدَاوئ» اگر طبیب نیستی دوا نده، این جلسه را جمع کن. خدا شاهد است که انسان مدیون میشود. اگر کسی علم نداشته باشد و عدّهای را اطراف خود جمع کند این آدم مدیون میشود. الآن این چیزها رواج پیدا کرده است.
برادران، خواهران روزهایی که من اینجا هستم و میآیند میبینم مشکلات آنها به اوج رسیده، به جای اینکه دعا کنند، نذر کنند، در اخلاق و زندگی خود تجدید نظر کنند. ممکن است یک دل شکستن باعث زیر و رو شدن آدم بشود. بعضیها به این نکات توجّه ندارند. اوّلین چیزی که گمان آنها به سمت آن میرود این است که میگویند برای ما کاری کردهاند. من حساب کردم قاعدتاً باید پنج میلیون جادوگر در تهران وجود داشته باشد! ما اینقدر جادوگر داریم؟! میگویند تهران ۲۰ میلیون جمعیت دارد، میگویند شب کمتر از روز جمعیت در تهران وجود دارد. حدّاقل میانگین جمعیت تهران ۲۰ میلیون نفر است. برای ۲۰ میلیون جمعیت تهران، پنج میلیون، دو میلیون جادوگر لازم است که در هر خانهای و هر جایی که میروید میگوئیم برای ما کاری کردهاند. مشکل تو این است که بد اخلاق هستی، چرا نمیخواهی این را بفهمی؟! سخنچین هستی، غیبت میکنی، دل میشکنی، این را نمیدانی؟ اینها پدر بزرگ سحر و جادو است.
البتّه منکر نیستیم، بعضی از خدا بیخبرها هم هستند که کارهایی هم انجام میدهند که من به آنها دله جادوگر میگویم. دزدهایی هستند که آنتن ماشین را میدزدند، به آنها دله دزد میگویند، این جادوگرها هم دله جادوگر هستند، چیزی بلد نیستند. جادو علم بزرگی بود که از بین رفته. اسلام با آن مبارزه کرد و اندکی از این علم باقی مانده است و حالا مثلاً یک چیزی مینویسند و زیر فرش یک نفر میگذارند و شب با هم دعوا میکنند. اینها دله جادوگر هستند، اینها چیزی نیستند و از این جادوگرها هم زیاد نیستند.
اخیراً آقایانی که مدّعی مربّیگری هستند، جلسه دارند، درس میدهند –اطّلاع دارم- شخص از شدّت گرفتار به جان رسیده و پیش او رفته. بدون اینکه به قول امروزیها از او آسیبشناسی کند مثلاً بپرسد اخلاق تو چطور است، کجا درس میخوانی، کار تو چیست؟ یک خانم مقدّس که من او را میشناختم که بسیار بسیار مؤمن بود. طوری حجاب خود را بسته میگرفت که تصوّر میکردیم یک توپ پارچهی مشکی در کوچه راه میرود. او خواب میدیدید که دیوار مسجد را خراب میکند. هر شب این خواب را میدید. پیش معبّری رفت، معبّر گفت: در نزدیکی تو کسی است که دل او را میشکنی. بعداً مشخّص شد یک پیرمردی از اقوام به ایشان پناهنده میشود و این خانم هر روز به او نیشی میزند. دیگر میخواهی چه بگویی؟
اخیراً پی بردم چند نفر بیچاره که دیگر بریدند و به یکی از جلسات اخلاق آقایانی که جلسهی اخلاق دارند رفتند. شما از این مسائل هنوز خبر ندارید. به حدّی عمده العلماء درست شده، به حدّی زبده العلماء درست شده است نه درس خواندهاند، نه زحمت کشیدهاند، صرف و نحو بلد نیستند، اگر بگویی «ضَرَبَ» ماضی است یا مضارع نمیفهمند. من عربی نخواندهام، پس چیست؟ سیم من وصل است!
شما را به خدا، شما را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) قسم، إنشاءالله همیشه فرزندان شما سالم باشند اگر فرزند شما بیمار شد او را پیش پزشکی که بگوید سیم من وصل است میبرید؟ حتّی حروف انگلیسی را بلد نیست، حتّی بلد نیست در نسخه دوا بنویسد. میگوید: آقای دکتر شما کجا درس خواندید؟ میگوید: نه، من سیمم وصل است! شما این قرصها را بدهید بیمار شما بخورد. آیا فرزند خود را پیش او میبرید؟ چطور ما خود را به دست کسی بسپاریم که از اسلام هیچ چیزی بلد نیست؟
عرفان ما برگرفته از اسلام است، با انصاف حساب کنید. آیا قبل از اسلام ما کتاب عرفانی داشتیم؟ مولوی مولود مکتب اسلام است، عطّار معارف خود را از اسلام گرفته است. اینها به این معنا نیست که آنها هیچ خطایی نداشتند، بعداً یک عدّه ما را مورد انتقاد قرار ندهند. الحمدلله به اندازهی کافی دشمن دارم ولی شما دوست هستید. آنها معصوم نبودهاند ولی آدمهای بزرگی بودهاند. عطّار مرد بزرگی بود، سنایی انسان بزرگی بوده، سنایی یک دریا است و به اهل بیت (علیهم السّلام) اخلاص داشته است، تا پای جان برای اهل بیت پیش رفته است. مولوی میگوید: اگر بنا شود ما مجسّمهای از عرفان بسازیم باید چشم آن مجسّمه سنایی باشد. خود مولوی گاهی اوقات ابیات سنایی را میآورد و آن را درس قرار میدهد.
خلاصه اینکه تمام این معارف از اسلام گرفته شده است. دهها آیه از قرآن در مثنوی تفسیر شده است. تمام این معارف از اسلام گرفته شده است. اصلاً اگر ما اسلام را کنار بگذاریم چه عرفانی باقی میماند؟ بله، عرفانهایی در دنیا وجود دارد، مثلاً عرفان هندی وجود دارد، من منکر نیستم. در جوانی عمری که ضایع کردم بنده مطالعه کردهام. همان کتاب اوپانیشاد، که سرّ اکبر که تألیف دارا شکوه است که بیچاره را کشتند. چیزهای دیگر… بالاخره مطالب دیگری هم در آن وجود دارد، خالی هم نیست امّا آنها عرفان اسلامی نیستند، چیزهایی است که به ذهن آنها رسیده و حالا ممکن است ردّ پای یک حکیم الهی هم در این حرفها باشد، در یک جا هم با اسلام مطابق باشد. بله، ما منکر اینها نیستیم امّا آن عرفان ناب که بهجت درست میکند، قاضی درست میکند، آقا سیّد جمال گلپایگانی درست میکند، بزرگان را میسازد، آن عرفان در اسلام است. باید اسلام را بشناسند.
وجود نازنین زهرای مرضیه (سلام الله علیها) در این خطبه یک اشاره میفرماید که تا قیامت برای ما بس است. میفرماید: «وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ» چقدر قبیح است که جدّیّتها مبدّل به بازی بشود، مکتب اسلام را به بازی بگیریم، سو استفاده کنیم، عارف بشویم، شاگرد ناقص پرورش بدهیم.
در همین مسجد ازگل به من گفتند، آخر که جان آنها به لب رسیده بود و به پیش آن آقای زبده العرفا رفته بودند گفته بود اسم خود را عوض کنید. این هم الآن خیلی رایج است و من دارم در این شب بزرگ به شما هشدار میدهم که به دام این افراد نیفتید. این خیلی رایج شده است. مگر با اسم کار درست میشود؟! اسم این آقا علی است، رفته تجارت کرده و خراب کرده، حالا اگر از فردا به او بگوییم پرویز ثروتمند میشود؟ این چه حرفی است؟ اسم این خانم سکینه است از فردا ماندانا بشود ثروتمند میشود؟ این چه حرفهایی است که رایج شده؟ عقل کجا رفته است؟ مبانی اسلام کجا رفته است؟
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در بستر شهادت میفرماید: جدّیّتها، دنبال اینها بروید، مسائل جدّی را پیدا کنید. باز نکنید، جدّیّتها به بازی مبدّل شده است. فرض کنید جلسهی آقای طباطبایی به جلسهای تبدیل بشود که بگویند برو اسم خود را عوض کن!
خدا مرحوم آقای استاد شجاعی را رحمت کند. استاد شجاعی عالم ربّانی بود که به تازگی مرحوم شد. آقای شیخ محمّد شجاعی که قد بلندی داشت و حرفهای خوبی هم داشت. رادیو قرآن هم بسیاری از اوقات حرفهای ایشان را منتشر میکرد. من گمان میکنم این آقای محمّد شجاعی که شیخ بود، بزرگوار بود، دو جلد کتاب هم نوشته بود که انتشارات صدا و سیما، سروش هم آن را چاپ کرده است. ایشان یکی از شهود قضیه بود. شاید خود ایشان یکی از شهود قضیه بود که حیف از دنیا رفت… شاید ایشان دیده بود که دیوانهای را پیش آقای علّامه طباطبایی آورده بودند. میگوید: یک ربع فقط به صورت او نگاه کرد و دیگر هیچ کاری انجام نداد و این دیوانه خوب شد.
این مسائل خیلی مهم هستند. کجا چنین شخصیتهایی هستند؟ چنین بزرگوارانی کجا هستند؟ اینها تماماً و تماماً مولود و درست شده و برخاسته از مکتب اسلام بودند. من به یاد میآورم بعضی از مردم پیش آیه الله بها الدّینی میآمدند. خدا شاهد است من خدمت ایشان نشسته بودم. حرفهایی میزد و ایشان میفرمودند: به اسلام برگرد. من جوان بودم، نادان بودم –چنانکه الآن هم نادان هستم، منتها الآن پیر نادان هستم- من فکر میکردم آقا حوصله ندارد و میخواهد زحمت او را از خود دوش خود کم کند. بعداً دیدم واقعیتها همین است، خیلی حوصله داشت، میگفت: به دامن اسلام برگردیم. واقعاً در اسلام همه چیز وجود دارد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در این خطبه دعوت میکند که به اسلام برگردید، بازی نکنید. امشب که شهادت حضرت است میگوید بیا در خود تحوّل ایجاد کن، بعد از این دیگر بازی نکن. باور بفرمائید بازیگری شده است.
شخصی آمد به من گفت: پدر من با عموی من با هم در یک مغازه کار میکردند. –من مغازهی آنها را دیده بودم- مغازهی آنها خیلی بزرگ بود، دو، سه دهانه بود و در قسمت خوبی از تهران واقع شده بود. زیاد توضیح نمیدهم که آدرس مشخّص بشود و ضمیر برگردد و غیبت نشود. این دو برادر کار میکردند. شاید اینطور بود، سرمایه داشتند. یکی از این برادرها مرحوم شد، برادر دیگر ماند. آن برادری که مانده بود به حضرت زهرا (سلام الله علیها) قسم من مکرّر او را دیده بودم. یک پیرمرد هیکلداری بود که عبا هم میپوشید و دائم فکر او این بود که جای شما خالی من کربلا بودم، جای شما خالی کمیل بودیم، جای شما خالی جلسه داشتیم. از نظر مالی هم که در پول شنا میکرد! یک عبایی داشت و هر کسی او را میدید میگفت: او عمده الزّاهدین است. پسر برادر او، یتیم برادر او پیش من میآمد و گفت: من بعد از فوت برادر به حجره پیش عمو رفتم و گفتم: عمو جان. گفت: برای چه به مغازه آمدی؟ گفتم: عمو جان بالاخره پدر من هم با شما شریک بود، برادر شما بود، شما عموی من هستید. اینجا در تمام تشکیلات با هم بودید. گفت: نزدیک بیا. نزدیک رفتم. فکر کرده بود میخواهد او را ببوسد، یتیم برادر است، یا میخواهد پولی به او بدهد. گفت نزدیک بیا، بیا، بیا. خیلی نزدیک رفتم. گفت: به چشمها من نگاه کن. نگاه کردم، گفت: ببین برو دیگر اینجا نیا. حقّ این برادر را تا آخر خورد امّا هر کجایی میرسید میگفت: جای شما خالی کربلا بودم، جای شما خالی جلسه داشتیم. حضرت زهرا میگوید این افراد بازیگر هستند.
آقای بها الدّینی یکی از کبار علمای مملکت بود، اصلاً نبض میگرفت. من نمیتوانم بعضی مسائل را به شما بگویم چون ممکن است مردم حرف و حدیث درست کنند، شما محرم اسرار هستید، إنشاءالله شما فقط بدانید که آقای بها الدّینی خیلی چیزها داشت. جان او به لب میرسید وقتی یک متظاهر میدید، میگفت: بازیگری بس است. یک نفر آمد گفت: ده جلد کتاب نوشتهام. یکی از علما میگوید: من آنجا بودم آقا فرمودند: یک جو اخلاص داشته باشید. به جای اینکه بگوید بارک الله، به به، ببینم ده جلد؟! کجا چاپ شده، چقدر زحمت کشیدهای؟ ولی نه. آن عالم ربّانی میگوید: من از خجالت رفتم و روبروی آقای بهاءالدّینی نشستم تا آن مؤلّف فکر کند دارد من را میگوید. گفتم: چشم حاج آقا، چشم. گفت: آقا آدم باشید. گفتم: چشم. بله، به او میگفت، ولی میگفت: من رفتم روبروی او نشستم تا آن مؤلّف تصوّر کند دارد من را میگوید. آدم باشید، چشم آقا، چشم. ما چنین انسانهای فداکاری هم داریم. این عالم ربّانی میگفت: رفتم آنجا نشستم بگذار تصوّر کند دارد من را میگوید.
إنشاءالله ما امشب یک نصیحت را بگیریم. تظاهر بس است، ما که دوباره به دنیا نمیآییم، إنشاءالله نماز شب میخوانیم، إنشاءالله بازیگری نباشد، بالاخره کاری که انجام میدهیم بازیگری نباشد. از وصیّتی از صدّیقهی کبری، سفارش سیّدهی دو عالم، این شوخی نیست که در کتابهای معتبر اهل تسنّن ما داریم که وقتی اسم حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمد، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من فدای زهرا بشوم.
امّا این زهرای مرضیه است با این همه عظمت. امیر المؤمنین و حضرت زهرا (علیهما سلام) با همدیگر ایستادهاند یا نشستهاند. پیغمبر اکرم رسید، پدر بود. پدر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، پدر عیال و پسر عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. چه چیزی گفته باشد خوب است؟ شما را به خدا، دختر ما به خانهی ما میآید ما اوّل و آخر هیچ نداریم که بگوییم؛ خوش آمدید، بارک الله، چه عجب… امّا دختر و داماد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است ولی پیامبر آمد و دید این دو نفر عزیز آمدهاند. حالا خوش آمدید، بارک الله… اینها حرفهای مبتذل است که ما میگوئیم چون هیچ چیزی بلد نیستیم. نگاه به این دو بزرگوار کرد و فرمود: «مَرْحَباً بِبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ» آفرین بر این دو دریای سرّ الهی که کنار هم ایستادهاند، «وَ نَجْمَیْنِ یَقْتَرِنَانِ» مرحبا به این دو ستارهی هدایت که کنار هم ایستادهاند.
جان ما به قربان اینها که اگر نبودند ما کجا بودیم؟ نمیتوانستیم یک یا الله بگوییم. اصلاً نمیدانستیم الله چیست. میفرمایند: «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»
با ما خدا شناخته شد. ما خدا را با اینها شناختیم. (به علی شناختم من به خدا قسم خدا را) ما با اینها خدا را شناختیم. بگو به زهرا خدا را شناختم. همین است،
امّا حالا این عظمت، این دریا، در یک بستر افتاده است. زنان مدینه گفتند: میگویند زهرا ناراحت است. او یگانه یادگار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چه شده است؟ پدر او تازه از دنیا رفته است. به دیدن او برویم. حالا ۲۰ یا ۳۰ نفر بودند… رفتند و اطراف این بستر را گرفتند. چه کنیم؟ دیدیم حال زهرا خوب نیست، دستمال به سر خود بسته است. حالا چه بگوییم؟ کسی جرأت ندارد چیزی بگوید. هیبت حضرت صدّیقه (سلام الله علیها) همه را مرعوب کرده است. یکی از آنها دل به دریا زد که چیزی بگوییم. خانم حال شما چطور است؟ هیچ چیزی از خود نگفت. خیلی چیزها داشت که بگوید. نمیتوانم بگویم. اگر پهلوی شما درد داشته باشد چه میگوئید؟ امّا چیزی نگفت. اینها یک نوع عظمت است. به یاد داشته باشید در تربیتشدگان این مکتب این بوده. حضرت زهرا (سلام الله علیها) از همهی زنان عالم بالاتر است، سیّده نساء العالمین است. حتّی از زنان خانوادهی خود از همه بالاتر است. امّا این روش را او یاد داد. مثال میزنم.
می آیند و خبر شهادت چهار فرزند را به خانمی به نام امّ البنین میگویند. در گذشته گفتهام و إنشاءالله زنده باشیم و در آینده عزاداری کنیم. این روش که آدم از خود هیچ نگوید. خانم چهار فرزند شما شهید شدند. چهار فرزند مگر شوخی است؟ گفتن آن آسان است. بگوید چطور؟ اوّلی چه موقع شهید شد؟ دومی چطور شد؟ امّا نه، مثل کوه میگوید همه فدای حسین بشوند. «أَخْبِرْنِی عَنِ حُسَیْن» حسین چه شد؟
این شیوه در این مکتب بوده. خانم حال شما چطور است؟ هیچ چیز نمیگوید، ساکت بودند این خانمها، برگشت برای اینکه به گوش جهانیان برسد. این زنان وسیله بودند، مخاطب بودند. الآن در زمان ما شخصیت بزرگی برای چهار نفر حرف میزند. شخصیتی است، دیداری است، مثل میگویم، در مثل مناقشه نیست. ولی بعداً پخش میشود و همهی عالم مخاطب میشوند. او برای دو نفر یا چهار نفر حرف زده ولی بعداً… این هم همین است، مخاطب زهرا (سلام الله علیها) این زنها هستند امّا به همهی دنیا میرسد که یک خانم در بستر بود، از او پرسیدند خانم حال شما چطور است؟
یک دردهایی وجود دارد که نمیگذارد انسان بخوابد، آدم بیدار میشود. امام زمان، سلام خدا و ملائکه بر شما باشد، ما نمیتوانیم چیزی بگوییم امّا اینجا، این روش، خانم امّ البنین از چه کسی یاد گرفته بود که بگوید از حسین چه خبر است؟ از این مکتب یاد گرفته است. خانم حال شما چطور است؟ گفت: علی کجا است؟
چرا مردم با علی اینگونه رفتار نمیکنند؟ والله در خطبه آمده است. به جای اینکه بگوید من نتوانستم دیشب بخوابم… میدانید… امّا چرا با علی اینطور رفتار میکنند؟ خانم، مادر، شما عمری نداشتید امّا در همین عمر کم فرزند شما، نور چشم شما، امام صادق (علیه السّلام) شما را جز بکّائون عالم شمردهاند! او معصوم است.
شب شهادت است و این را به یادگار میگویم و الحمدلله برای به دست آوردن آن تلاش کردهام و بنده بدون مدرک حرف نمیزنم. الآن نمیتوانم نقل مدارک را بگویم چون پراکنده است، فقط سر بسته بگویم. یک وقت وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) در احد میرفت که به عموی خود سلام بدهد. حمزه کجا است؟ حمزه (سلام الله علیه) در احد است. دوری میزد، سلامی میداد، درختی کوچکی بود. آن سرزمین گرم بود، میرفت و در زیر سایهی آن درخت مینشست بعد بلند میشد و میرفت. آمدند آن درخت را بریدند. این شیوهی دشمنان بود. دشمن میخواست آنها زیر آفتاب باشند و زیر سایه نباشد به همین دلیل… -حضرت زهرا، ای سیّدهی عالم ما را ببخشید- اینجا درخت را بریدهاند ولی در کربلا بدن حسین…