کد خبر : ۱۲۰۴۷۱
تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۰

خاطره‌ای آموزنده از عطوفت علامه حسن‌ زاده

همین که صدای بازشدن درب آمد با سرعت خودم را جلوی منزل رساندم اما گربه سریع‌تر از من به درب منزل رسید(!) روی پله ایستاد و نگاهی به علامه انداخت و علامه حسن‌زاده هم خیلی طبیعی پاهای خود را باز کرد و این گربه از وسط پای ایشان وارد منزل شد!

عقیق:احمدحسین شریفی، استادتمام گروه فلسفه در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و از شاگردان مرحوم علامه حسن‌زاده آملی، به بیان خاطره‌ای از آن علامه ذوالفنون و سالک توحیدی پرداخته است که در زیر می‌خوانیم:

شبی از شب‌های بارانی زمستان سال 1373 همراه چهار نفر از دوستان (استاندار وقت مازندران، شهردار وقت آمل و یکی از مسئولان تیپ امام جعفر صادق علیه السلام) به دیدار علامه حسن‌زاده آملی رفتیم، ساعت حدوداً 7 غروب بود.

زنگ درب خانه علامه را زدیم. بعد از لحظاتی لامپ سردر منزل روشن است و این یعنی تا لحظاتی دیگر چهره نورانی علامه را زیارت خواهیم کرد اما به‌محض روشن شدن لامپ، بچه‌گربه‌ای که در کوچه بود با سرعت خود را به درب منزل رساند و روی پله داخل کوچه و پشت به ما و رو به درب منزل ایستاد!

من هم از خوف اینکه مبادا پس از باز شدن درب منزل توسط علامه، این گربه برای حضرت ایشان مزاحمتی ایجاد کند یا وارد خانه شود، سعی کردم با لطایف‌الحیلی آن را چند متری از درب منزل علامه دور کنم. همین که صدای باز شدن درب آمد با سرعت خودم را جلوی منزل رساندم اما گربه سریع‌تر از من به درب منزل رسید(!)
روی پله ایستاد و نگاهی به علامه انداخت و علامه حسن‌زاده هم خیلی طبیعی، پاهای خود را باز کرد و این گربه از وسط پای ایشان وارد منزل شد!

بعد از لحظاتی گفت‌وگو با علامه، ایشان اذن ورود به منزل را دادند. همین که وارد راهروی خانه شدیم، دیدیم که بچه‌گربه در وسط هال نشسته است! گویا منتظر ما بود که جایگاه خودش را نزد علامه به رخ ما بکشد! یکی از دوستان خم شد و بچه‌گربه را به دست گرفت که داخل کوچه بیندازد اما علامه حسن‌زاده بلافاصله فرمودند:

آقا، با این بچه‌گربه چه‌کار دارید؟ چه مزاحمتی برای شما ایجاد کرده است؟ این را زمین بگذارید، با شما کاری ندارد، این توقع دارد، بی‌توقع که اینجا نمی‌آید".

علامه ما را به اتاقی راهنمایی کرد و خودشان به آشپزخانه رفتند و حدوداً 10 دقیقه بعد با مقداری میوه و چند فنجان چای برگشتند، مشغول صحبت و گفت‌وگو شدند و لحظاتی بعد آن بچه‌گربه هم به اتاق آمد و چندین بار به‌سبک ورزشکاران پرش طول، از چپ و راست از روی میوه‌ها و سینی چای پرید و در گوشه اتاق هم چند پشتک‌وارو و یک تکبر و غروری از اتاق بیرون رفت! یکی از دوستان آرام گفت "این گربه داره به ما می‌گوید «زکی! شما می‌خواستید به من اجازه ندهید که به منزل علامه بیایم! حالا کی نزد ایشان عزیزتره»".

بعد از آنکه از محضر علامه خداحافظی کردیم؛ همین که درب داخل کوچه را باز کردیم، بچه‌گربه زودتر از ما خارج شد! علامه حسن‌زاده فرمودند: "دیدید آقا! گفتم که این گربه برای کسی آزاری ندارد! او که بی‌توقع اینجا نمی‌آید! نیاز به تغذیه داشت، نیازش را تأمین کردم و الآن بدون هیچ آزاری خودش رفت!".

 

منبع:تسنیم


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین