۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۷ : ۱۳
عقیق: علیرضا اسفندیاری مداح خوشنام اردبیلی، جوان توانمندی است که از کودکی در دستگاه امام حسین(ع) بزرگ شده و برای ستایشگری در این وادی از هیچ تلاشی دریغ نکرده است. این روزها نام او حسابی بر سرزبان ها افتاده و همه از این مداح آذری زبان به شایستگی یاد می کنند، بهمن ماه سال گذشته همزمان با ولادت حضرت فاطمه(س) بود که علیرضا اسفندیاری با اجرایی طوفانی در ارتباط تصویری مداحان با مقام معظم رهبری بسیار خوش درخشید و حسابی گل کاشت.
به همین بهانه پای گفت و گو با این مداح جوان نشسته ایم
* آقای اسفندیاری! می دانیم در خانواده ای مزین به یاد و نام اهل بیت به دنیا آمده اید. خوب است قبل از هرچیز از فضایی که در آن بزرگ شده اید برایمان بگویید.
23 رمضان سال 1371 یعنی همزمان با شب قدر به دنیا آمدم و انگار تولد در چنین روزی هم بی تاثیر در عشق بنده به نوکری اهل بیت نبوده است. بعد از آن نیز بنده در خانه ای بزرگ شدم که متبلور از نور روضه، مرثیه و تعزیه بود. داشتن پدری مثل حاج میرزا ایمان اسفندیاری که بیش از 60 سال است برای امام حسین(ع) روضه می خواند، داشتن مادری که دست کودک 5 ساله اش را می گیرد و او را به روضه می برد و داشتن برادر بزرگتری که او نیز در همین وادی خدمت می کند، همه و همه به خوبی می توانند بیانگر فضایی باشند که بنده حقیر در آن بزرگ شده ام.
* و قطعا همین فضا نیز شما را تا خدمت در وادی اهل بیت پیش برد اما اصلا چطور به توانایی خود برای این کار پی بردید؟
بله هوای خانه ما همیشه حال و هوای حسینی داشت و من هم وقتی کتاب های نوحه پدرم را می دیدم بسیار علاقه نشان می دادم. زمانی که هنوز مدرسه نمی رفتم و سواد خواندن نداشتم، کتاب های پدرم را باز می کردم و بدون آنکه بدانم چه چیزی در آن نوشته شده، نوحه می خواندم. مرحوم سلیم موذن زاده نوحه ای با آقای عاملی خوانده بودند که این نوحه، ملکه ذهنم شده بود و هرصفحه ای از کتاب را باز می کردم، همین یک نوحه را می خواندم. به واقع این نوحه همان نوحه ای بود که در فیلم امام علی(ع) پخش می شد. آنقدر به مداحی علاقه داشتم که حتی گاهی به آن سر خانه قدیمی مان می رفتم و به پدر و مادرم می گفتم من می خوانم و شما ببینید صدای من به شما می رسد یا نه؟ به واقع از همان کودکی با چنان اشتیاقی دنبال مداحی بودم که اصلا قابل وصف نیست. آن موقع می رفتم در کوچه می نشستم و وقتی اذان ظهر گفته می شد ناخودآگاه گریه ام می گرفت و حال عجیبی به من دست می داد، طوری که اصلا دست خودم نبود. الان گاهی مادرم با یادآوری این خاطره می گویند:" این بچه از اول هم حال دلش خوب بود."
*پس از کودکی می خواندید.
از 6، 7 سالگی می خواندم و علاقه شدیدی به این کار داشتم که این علاقه روز به روز بیشتر می شد. آنقدر علاقه داشتم که اطرافیان به پدرم می گفتند حاج آقا این بچه خیلی علاقه دارد، اجازه دهید او هم بخواند. اما پدر بنده مخالف بودند. نه اینکه نخواهند من روضه خوان باشم بلکه ایشان می گفتند هنوز بچه است و به خاطرعلاقه و گرایش زیادی که دارد، ممکن است از درسش بماند. اول بهتر است درسش را جلو ببرد و بعد بخواند.
*اما به رغم مخالفت پدر، از همان کودکی خواندید. چطور رضایت ایشان را جلب کردید؟
همیشه وقتی کارم گیر می کرد، متوسل به مادرم می شدم که انصافا حاج خانم هم به غیر از تمام زحمات مادری، در این زمینه نیز حق زیادی گردن بنده دارند. آن موقع هم ایشان با پدر صحبت کردند و بعد از کلی صحبت، نهایتا تصمیم براین شد که من فقط در اعیاد بخوانم تا به درسم هم برسم. یکی دوسال، با این حال و هوا جلو رفتم اما آنقدر شوق و ذوق داشتم که از این ولادت تا ولادت بعدی مثلا اگر دوماه طول می کشید، آنقدر می خواندم و تمرین می کردم که در موعد مقرر صدایم می گرفت. عملا تمام وقتم را برای تمرین می گذاشتم و در بازه زمانی دو ولادت بی کار نمی ماندم.
* چه زمانی حضورتان در این وادی رسمی شد؟
درکوچه ما، شاعر گمنامی به نام مرحوم مجید مهری زندگی می کرد که بزرگان محله می گفتند از آن برگشتی هاست. چه بساکه ایشان در شکل گیری نوحه خواندن من خیلی حق دارند. بنده را تشویق می کردند و برایم شعر می نوشتند. خیلی کمکم کردند و سرانجام به مناسبت نیمه شعبان در هیات خانم ام البنین(س) و همچنین در هیات منتظران مهدی که هیاتی محلی به مدیریت پدرم بود، خواندم و از آن به بعد کم کم جلو رفتم و دیگر روضه خواندنم رسمی شد. سال 80 حدودا 9 ساله بودم که در هیات های اسم و رسم دار اردبیل می خواندم. بود در اردبیل رسم است که پیشکسوت ها آخر می خوانند که صبح جمعه ها در هیاتی به نام صاحب الزمان(عج)، پدرم آخرخوان بودند و من هم یکی دو سال در ابتدای همان جلسه می خواندم. دوسال نیز به همراه برادرم حاج داور در هیات رقیه(س)خواندم تا اینکه وارد هیات فاخر و شاخص الزهرا(س)اردبیل شدم. استاد منزوی موسس آن بودند و حاج عبدالحسین نجارباشی مدیریت آنجا را برعهده داشتند. البته من وقتی به این هیئت و هیات های بزرگتر وارد شدم اول قرآن می خواندم و چون مقامات قرائت قرآن داشتم، قرآن خوانی من بیشتر دیده شد و از آن بسیار استقبال کردند، به طوریکه مداحی ام تحت الشعاع قرائت قرار گرفت. این اتفاق درحالی افتاد که خودم عاشق نوحه خواندن بودم و گرایشم به نوحه خوانی بسیار بیشتر بود. به واقع اگر در دنیا هر هنر و شغلی که شاخص ترین و برترین است را با بهترین درآمدهای ممکن به من بدهند و بگویند همه برای تو اما دیگر نوحه نخوان؛ اصلا قبول نمی کنم و برایم قابل تصور نیست. اگر هزار بار بمیرم و زنده شوم، بازهم می خواهم فقط روضه خوان امام حسین(ع) باشم. نمی دانم نوحه خوانی شغل است؟ هنر است و یا هرچیز دیگر؟ اما برای من عشق است و از هرچیزی فراتر.
* درنهایت چه شد؟
بالاخره روزی در هیات الزهرا(س) نوحه خواندم و نوحه ها خوب در آمدند. آنجا بود که همه به این باور رسیدند که می توانم نوحه خوان خوبی هم باشم که من نیز تمام تمرکزم را روی نوحه گذاشتم، تا اینکه سال 1383 یا 1384 برای خرید کتاب نوحه از آقای ناهیدی به بازار رفته بودم و آنجا استاد تمدنی را دیدم. آقای ناهیدی مرا به ایشان معرفی کردند و ایشان گفتند از این هفته بیا و در هیات ما بخوان. رفتن به هیات عباسی اردبیل که باسابقه ترین هیات اردبیل است، برایم آرزو بود که این اتفاق افتاد و من از حاج آقا تمدن درس های بسیاری آموختم. الان هم تاوقتی اردبیل باشم، در هیات عباسی و هیات الزهرا نوکری می کنم و ارادت خاصی به این دو هیات دارم.
* گویا در سن 12 سالگی از مداحان اصلی محله معجز بودید؟
اردبیل به محلات شش گانه تقسیم شده و هرکدام 30،40 تا زیرمجموعه دارند که این شاخه ها هم دارای دسته و هیات و ... هستند. سال 83 قرار شد محرم در مسجد زین العابدین محله معجز بخوانم. 12 ساله بودم و برای این کار قرارداد بستم. این قرارداد دراصل به معنای تعهدی است که در اردبیل مرسوم است و من هم طی تعهدی 4 ساله برای آن محله خواندم. گرچه هیات خیلی مطرحی نبود اما مردم خیلی بی ریایی داشت و از حضور من که یک بچه بودم، بسیار استقبال کردند.
* محله معجز! نام جالبی است. آیا حکایت خاصی دارد؟
محله معجز در اردبیل شهرت دارد و همان محله ای است که در آنجا معجزه شده و به همین سبب نیز نامش از جلیل شاه به معجز تغییر کرده است. می گویند در زمان پهلوی، یکی از ماموران حکومت برای دریافت مالیات به این محله می آید و به منزل خانمی با یک بچه یتیم می رود که تنها دارایی او یک اسب بوده است. مامور مالیاتی، قصد بردن اسب این خانم را می کند و هرچه آن خانم التماس می کند و می گوید که امرار معاش من و زندگی من با همین یک مرکب است، آن مامور توجهی نمی کند و با تندی، اسب را می برد. آن مادر با کلی حسرت و اشک، آهی می کشد و می گوید تو را به آقایم ابوالفضل می سپارم اما مامور در پاسخ می گوید برو و به ابوالفضل بگو بیاید و مرکبت را از من بگیرد! همین که مامور به وسط کوچه می رسد، برقی به او می زند و او همانجا می افتد و می میرد. بعد از آن، شهر را چراغانی می کنند و نام محله را به معجز تغییر می دهند. ما در این محله سقاخانه ای داریم که خیلی پربرکت و پر اعجاز است.
* به بحث قبلیمان برگردیم. یعنی خواندن در محله معجز و اتفاقات بعد از آن.
سال 84 برای اولین بار در بازار اردبیل و مقابل مسجد جامع بالای چهارپایه خواندم. می گویند آنجا کنکور مداحی است و حساسیت خاصی دارد. آنجا مجلس یزید را از حفظ خواندم که برای مردم خیلی تعجب آور بود و حاج صابرامان پور از پیشکسوتان مداحی خیلی تشویقم کردند. بعد از مدتی، مرا برای محله باغمیشه که خیلی معروف بود و بزرگان در آنجا می خواندند، خواستند و دراصل آنجا می توانست سکوی پرتابم باشد اما پدرم مخالفت کردند و گفتند سن کمی دارد و برایش سخت است و نمی تواند، زیرا این محله از جمله محلاتی بود که جلسات مختلفی داشت و وقتی مداحی قرارداد می بست باید در هرچندمکانی که مراسم بود می خواند. خلاصه من به پدرم اصرار می کردم که می توانم و بگذار بروم اما ایشان می گفتند صلاح نیست.
* یعنی این بار موفق به راضی کردن پدر نشدید؟
خیر. تقریبا یکی دوسال سال گذشت تا اینکه من 15 ساله شدم. آن ها دوباره آمدند و گفتند شرعا و عرفا دیگر وقتش است که اجازه دهید بیاید و در باغمیشه بخواند. پدرم بالاخره موافقت کردند و من هم خیلی خوشحال بودم. می خواستند قراردادی 10 ساله ببند که باز پدرم مخالفت کردند و گفتند بنابه مصلحت، قرارداد باید یکساله باشد. من متوجه نمی شدم و به پدرم اصرار می کردم که موافقت کنند اما ایشان مخالف بودند. آن ها سپس پیشنهاد 5 ساله دادند و نهایتا پدرم با قرارداد 2 ساله موافقت کردند.
*بالاخره به آرزویتان رسیدید؟
بله. ما شب جمعه قرارداد بستیم و من آنقدر حالم خوب بود که در پوست خود نمی گنجیدم اما صبح جمعه ورق برگشت. با حال خوبی راهی هیات عباسیه شدم. آنجا آقای تمدنی گفتند بعد از جلسه بمان کارت دارم. بعد از جلسه ایشان گفتند، تو را برای محله اوچ دوکان می خواهند. اوچ دوکان محله ای بود که رودست نداشت و اصلا قابل قیاس نبود اما من شب قبل قرارداد دیگری بسته بودم و آنجا بود که انگار عروسی برایم عزا شد و حسابی من شوکه شدم.
*به این فکر نکردید که بروید و قرارداد شب قبلتان را لغو کنید؟
شاید اگر می رفتم تا آن قرارداد را کنسل می کردم به احتمال 99درصد می گفتند اشکالی ندارد، چون شب قبل تعهد داده بودم و هنوز زمان زیادی نگذشته بود اما من این کار را نکردم، چون حرف زده بودم و باید پای حرفم می ایستادم. متاسفانه الان یک آفتی پیدا شده و درحال ترویج است که شایسته وادی نوکری نیست. بی تعهدی و بدقولی در بین یکسری از ذاکران امام حسین(ع) بسیار دیده می شود اما اصلا شایسته نیست و نباید به آن دامن زد.
*بالاخره به اوچ دوکان رفتید؟
بله. در سن 17 سالگی بالاخره با اوچدوکان قرارداد بستم و 7 سال در مسجد جامع اردبیل خواندم. تا به امروز جوانترین مداحی بوده ام که در این مسجد خوانده ام که این را از لطف خداوند و سیدالشهدا دارم.
ادامه دارد...
ادامه مصاحبه با بیش از گذشت یک ماه هنوز منتشر نشده است ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!